دوشنبه , ۲۷ فروردین ۱۴۰۳
جایی که از آن سخن میگویم عرصه ی فقدان است، عرصه ی نبود من رهایی یافته. مردمانش اسیر و دربند زبان، شهروندانی که به قول رانسیر زبان را خلق نمی کنند، بلکه اطاعت میکنند. ... خیابانهایشان عرصه سیاست ورزی و بازیگوشی های واژگان برای قلقک دادن قدرت نیست.

ژوئیسانس ناهتروتوپیا؛ سوژه سیاسی و تئاتر خیابان

بابک صفری:

 

اینک آن انسان: فضای کلی این مقاله و تعدادی از سطور آن برگرفته از درسگفتارهای سوژه ی سیاسی ارائه شده توسط دکتر محمدرضا تاجیک در موسسه پرسش می باشد.

 

هرجا پلیس حضور دارد، یعنی سیاست غایب است. ژاک رانسیر

داستان‌ها و فیلم‌های زیادی وجود دارند و خلق شده اند که در آن مکان امری ناشناخته می باشد. مکان چون عنصری خیالی ست به گستره ی زیست جهان سوژه ها. یک پدیدار وانموده که در آن ساحت بشری چون گزاره ای در بند می نماید. فرانسوا تورفو فیلم «فارنهایت۴۵۱ » را در چنین مکانی خلق کرد که مردمانی دربند و سوژه هایی الینه شده در بافتاری نسنجیده از وایابی واژگانشان گرفتار شده اند. جورج اورول رمان معروفش «۱۹۸۴» را در سرزمینی به وسعت بلاهت و آینه ای بودن شناخت آدمیانش نوشت، و کریستوا فرانک نیز اندیشیدن در باب «میرا» را در بلوکی به طول و عرض آپارتمان های شیشه ای که جنسیت در آن نمودار و باز تولید می شود آغاز نمود. داستان ما هم در ناکجا آباد است، در سرزمین کوتولوها و سوژه های دربند زبان. اما دوربینی در دست ماست که از دریچه ی ترومای آن ادیسه ی رستگاریمان را بنا می نهیم. جایی که از آن سخن می گویم عرصه ی فقدان است، عرصه ی نبود من رهایی یافته. مردمانش اسیر و دربند زبان، شهروندانی که به قول ژاک رانسیر زبان را خلق نمی کنند، بلکه اطاعت می کنند. بدن هایشان به یوغ رفته و قدرت تا اتاق های خوابشان شهوترانی می کند، خیابان هایشان عرصه سیاست ورزی و بازیگوشی های واژگان برای قلقک دادن قدرت نیست، اندیشه رنجور گشته و اطاعت فرمان می راند، سیاست امری حمل و نقلی ست و جنسیت وسیله ی مهار، مردمانش همه در گمان توهم وارگی عشق بسر می برند، مایوس از اینکه جایی ستم فرمان می راند و هیچ شورشی نبود. بدن، این تئاتر صامت، امری آموزنده نبود در تئاتر مواجه ی هر روزشان. آپارتمان هایشان گزاره ای بود به مثابه ی امری برای بازتوزیع سکسوالیته و اشیا و وسایلشان همگی ناظر بر خود کنترلیشان.

فرشته ی کلمات و واژگان آگامبن، با مفاهیمی همچون، تلقیِ هزاره‌گرایانه از تاریخ، نقدِ جامعۀ نمایش و مقاومت در برابر سلطه -کنترلی که قدرتمندان بر  زندگی و جسم شهروندانِ جامعه اعمال می‌کنند، به دنبال این بود که انسان را از اسیر شدن در دام کنترل بیومتریک برهاند. اما شهروندان مکان نامکان ما، فروکاسته به مجموعه‌ای از داده‌های زیست‌شناسانه بودند. ساختار پنهان این جامعه، اردوگاه است. سرزمینی که بیرون از نظم سیاسی ـ حقوقی قرار گرفته است. هوموساکر به بیان آگامبن، شهروند این جامعه است. نه اندام واره ی قانون است و نه خارج از آن. به مثابه ی فرشته ی تاریخ والتر بنیامین، او ناظر بر رویدادست. عادت واره ی این جامعه تناقض است. امری عینیت یافته در بستر تمام زوایای پنهان و پیدای افکار و رفتار آدمیانش. تناقضی که بر بازنمایی استوار است و هر آنچه سخت و محکم ست را دود نمی کند، بلکه می بلعد و در هیئت مقاومتی در می آورد که ناآگاهانه به تسری و جهانشمول شدن قدرت کمک می کند. دال های قدرت، مدلولی همگانی دارد و مدلول ها به بازتوزیع قدرت ارجاع میدهند.

سوژه ی سیاسی در خویش، همواره تناقضی را حمل می کند، به سان فاراماکون افلاطون می باشد. این سوژه همواره می تواند باردار انقیاد باشد و یا امری رهایی یافته. سوژه هم می تواند رهایی ببخشد و هم دربند باشد. شهروندان نامکان ما، سوژه هایی منقاد هستند، آنها ذهن های سامان یافته ای دارند که هیچگاه فراسوی جهان سامان یافتگیشان را نمی بینند. آنها نیاموخته بودند که باید در جمع باشند و نمی دانستند هویتشان به منزله ی سیاسی بودن باید تعریف شود. ازین رو آنتاگونیست را درک نکرده بودند، نمی دانستند که به سان میکروپلتیک های قدرت میتوانند با زلف بر باد دادنشان نیز سیاست ورزی کنند. قدرت در نزد آنها همواره مخرب بوده نه مولد. چیزی به نام «دیگری بزرگ» همواره تاریخ، هویت و جهانشان را تعریف کرده بود. «انترسابجکتیوتیه» که امر رهایی بخششان بود را نمی شناختند.

سوژه ی سیاسی کسی است که سیاست ورزی می کند، شهروندی ست که زبان را تعریف می کند، خودش خودبیانگر است و تولید می کند، آن قدر بزرگ نمی شود که همه ی فضاها را اشغال کند، بلکه اجازه ی بازی کردن به دیگر سوژه ها را می دهد. سوژه ی سیاسی رهایی یافته است و فراسوای قاعده مندی های دیگران خود را نشان می دهد. همه ی متون را با زنگوله ی خودش به صدا در می آورد. بستارمندی متن همواره با خوانش همراه هست، متن چیزی از خود ندارد، حب و بغض نمی فهمد خشونت و لطافت نمی فهمد، او اساسا توان خود اکسپرسیونیستی ندارد. این سوژه ها هستند که متن را به صدا در می آورند. از آن خوانش می کنند، صیقلش می زنند، خشنش می کنند. سوژه در دل گفتمان ها آغازیدن می کند. گفتمان مانند یک فیلتر عمل می کند، هر آنچه که حقیقت بپندارد را عبور می دهد و آن چه که خود نخواند و غیر خواند را به حاشیه می راند. حاشیه ها در دل یک پاردایم تلنبار می شوند و فربه تر از متن می شوند. با گذر زمان این حاشیه ها به قیام موقعیت ها دست می یازند و علیه متن هجوم می آورند. سوژه زمانی که در بستر گفتمان امکان بازنمایی نمی یابد، به خودی عصیانگر، به هویت مقاومت تبدیل میشود. از این رو بروز شکاف هایی در عملکرد گفتمان ها امکان پذیر می شود. هر جا گفتمانی باشد در کنار آن تعارض نیز میان کنترل کنندگان آن و کسانی که از حق بازنمازیی خود در آن گفتمان منع شده اند، وجود دارد. هر جا سرکوب باشد مقاومت نیز وجود دارد. یک رژیم هر قدر هم ایجاد هراس کند، مردم راه هایی برای مقاومت در مقابل آن پیدا می کنند. در واقع این دو شانه به شانه ی هم حرکت می کنند‌‌‌‌. بدون مقاومت؛ جامعه چیزی برای سرکوب کردن ندارد و بدون سرکوب چیزی برای مقاومت کردن‌ نداریم.

نکته ی حائز اهمیت در تمامی این تحلیل ها این است که همواره نظام اندیشگی به تعبیر ژاک دریدا در سایه ی متافیزیک حضور بوده است. «دیگری بزرگ» به عنوان گزاره ای که نظام معرفتی را سامان می داده ، وجود داشته است. فقط شکل و نوعش متفاوت شده است. در عصر پیشامدرن، این دیگری در شمایل امری قدسی و والا به نام نامی خدا ظهور کرده و سوژه در کشف حقیقت و در سایه ی این دیگری به معنا می رسیده، درحالیکه این منش در عصر مدرن با عناوین دیگر ظهور می یابد. عقل و معرفت شناسی حاصل از آن و علم به «دیگری بزرگ» تبدیل شده است. این بار به نام واقعیت.

سوژه ی فاعل شناسنده در دنیای پست مدرن توسط میشل فوکو به دار آویخته می شود. فوکو مرگ این «خود» را اعلام می کند. دیگر خبری از سوژه ی اصیل و واحد نیست، و هرچه رنگ اصالت می یابد، کدر می شود. در اپیستمه ی پست مدرنی حقیقتی وجود ندارد که توسط سوژه شناخته شود، پس سوژه ای در کار نیست. حقیقت یک امر گفتمانی ست که توسط قدرت تعریف می شود. حقیقت دیگر گزاره ای برای شناخت نیست، بلکه موضوع تعریف و باز تعریف است. هر تعریفی یعنی تحریف کردن. سوژه بر ساخته ای است که هر لحظه به شکلی در می آید، او به سان میکروپلتیک و میکرو فیزیک است. هر عمل او می تواند به سان سیاست ورزی باشد. خندیدنش، گریستنش، راه رفتنش، نشستنش. پرسه زدنش و حتی بدنش عرصه ای برای سیاست ورزی است. «دیگری بزرگ» این بت پندار همیشگی ما. مولفه ای که بر سرتاسر متافیزیک اندیشه از افلاطون تا اکنون بر تاریخ ما سایه افکنده است. اوست که همواره راه را باز می کند، مسیر را نشان می دهد. در سایه اش آسایش است و در عظمت اش توان و جسارت اندیشیدن وجود دارد. «دیگری بزرگ» همواره پندار ماست، هر زمان خود را به شکل بت عیاری در می آورد، وسعتش به جغرافیای جهان است، از مرزها عبور می کند، گفتمان و ایده می شود، هیچ گریزی از او نیست، هر جا می گریزی در قالب و شکلی جدید خود را بر تو عرضه می کند. او سرزمین استثناست، وضعیت استثنایی ست. آیا سوژه ها می توانند از این وضعیت فرار کنند؟ استراتژی رهایی چیست؟ چگونه می توان سوژه شد و گفتمان را نابود کرد؟ به قول رانسیر آیا می توان برای خود به زبان خود حرف زد؟ یا اینکه دیگری بزرگ در هر شکل و شمایلی که باشد، در شکل عقل ، طبقه ، ایدئولوژی یا گفتمان بر ما ظاهر می شود. به سان ( اونیبابا) نقابی بر چهره زند و رنگی باشد.  گفتی که حافظ که این همه رنگ و خیال چیست: نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ایم.

دوران ما، دوران سیاست‌های معطوف به زندگی روزمره(میکروپلتیک) از یک سو و سیاست متفاوت و متمایز از سوی دیگر است. دوران ما همچنین دوران تکثیر جهان زیست یا جهان اجتماعی مردم است. به بیان دیگر زیست حهان آدمیان عصر ما، به طور فزاینده ای در مسیر قطعه قطعه شدن یا تکثر قرار گرفته است. این شرایط، بستری برای تولد (خود اکسپرسیونیستی) و هویت های موزاییکی فراهم آورده است. زیست جهان این خود، زیست جهانی است بدون مرز. سرشار از حقایق متکثر، متاثر از بازی های زبانی و گفتمانی متنوع،  دربرگیرنده ی راه ها، افق ها، آغازها، فرجام های گوناگون، مملو از خرده گفتمان های محلی،تجربه کننده ی بحران های همچون بحران اصالت، بحران کلیت و تمامیت، بحران سوژه، بحران فراروایت ها، فراروش ها، بحران قطعیت و تصدیق ها. دنیای این خود دنیایی است همراه با دگرگونی های گیج کننده، سیال، نفوذ پذیر و غیرمشخص. پر از ابهام، ایهام، احتمال، تصادف، تضاد، پیچیدگی، بدعت، رندی و ارتداد. از این رو انسان عصر ما، با متغیرهای بی بدیلی در عرصه های اجتماعی و سیاسی مواجه شده است. متغیرهایی که نظم و سامان روابط و مناسبت های اجتماعی و سیاسی دیرینه و دیرآشنای او را در معرض جریانی شالوده شکن قرار داده است. هویت‌های مقاومت اتمیزه شده‌ی امروز، همان چریک‌های بزمی هستند که از رهگذر سیاستی از جنس بازیگوشی و با توسل به گیتار، آرایش و پیرایش ظاهری نامتعارف، پرسه زدن در خیابان‌ها، استفاده‌ی اغراق آمیز و طنز آمیز ازگنجینه‌ی سبک‌ها، دستکاری و بازاری کردن هویت خود، اختلاط جنسیتی، رهانیدن امیال و فانتزی‌های خود از احساس گناه، خودنمایی یا خود را به صورت تمثالی از جاذبه سکسی درآوردن، برپکولاژ فرهنگی و …… بستر فروپاشی نظم و نظام مستقر را فراهم میکند(محمدرضا تاجیک ۱۳۸۶).  این دیالکتیک همان چیزی‌ست که هگل روح می نامید. این آگاهی است که بر تاریخ سوار شده است.

یادداشت ها:

محمدرضا تاجیک: خیابان و سیاست؛ تجربه سیاستی از جنس بازیگوشی در ایران امروز ۱۳۸۶

محمدرضا تاجیک درس گفتارهای سوژه سیاسی در موسسه پرسش

منبع: فراتاب

 

 

مطلب پیشنهادی

در ضرورت و اولویت تعامل و همکاری سامانه‌مند

در بررسی وضعیت کنونی ایران و یافتن راه‌حل برای مسایل آن با دو پدیده‌ی خطرناک روبرو هستیم.  اولی مسیر زوالی است که سال‌ها شروع شده است و همه‌ی جنبه‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و سیاسی جامعه را در برمی‌گیرد، و نهایت آن می‌تواند فروپاشی کامل ملی و سرزمینی باشد.  دومی اما به تغییرات درازمدت‌تر و زیربنایی‌تری مربوط است که همانا توسعه نیافتگی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *