سیدعلیرضا حسینی بهشتی

«حق تفاوت» و «سرمایهٔ اجتماعی»

سیدعلیرضا حسینی‌بهشتی:

سخنرانی در انجمن اسلامی معلمان ایران به مناسبت هفته معلم (پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳)

بسم‌الله الرحمن الرحیم. با عرض سلام خدمت حضار محترم، خانم‌ها و آقایان، اساتید و معلمان گرامی، درود به روان پاک بنیانگذاران این تشکل مدنی و تقدیم احترام به پیشکسوتان انجمن و همه معلمان دلسوز ایران‌زمین.

موضوع سخنی که سعی می‌کنم در محدوده زمانی که در اختیار دارم ارائه کنم، چگونگی ارتباط «حق تفاوت» و «سرمایه اجتماعی» است که از طریق آن به‌نوبه خود به سؤالاتی که دبیر محترم انجمن در فرمایشات‌شان مطرح کردند که چه بودیم؟ چگونه آنگونه بودیم؟ چه هستیم؟ چرا اینگونه شده‌ایم؟ و راه‌حل برون‌رفت از وضعیت کنونی چیست؟ پاسخ دهم. سخن من دو بخش دارد: یک بخش مقدماتی که احتمالا بیشتر شما از محتوای آن اطلاع دارید، و بخش دوم که به اصل موضوع خواهم پرداخت.

از زمان تماس و برخورد عمومی گسترده ما ایرانیان با پدیده تجدد، یعنی از جنگ‌های ایران و روس در زمان سلطنت فتحعلیشاه قاجار، تا امروز، این سؤال برای ما مطرح بوده که چرا دنیای متجدد پیشرفت کرده است و ما از پیشرفت بازمانده‌ایم. بنابراین، تمنای پیشرفت از دیرباز به‌عنوان اصلی‌ترین مطالبه ملی ما ایرانیان مطرح بوده است. برای رسیدن به پیشرفت، آرمان‌های میانی از سوی اندیشمندان و زبدگان و گروه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی پیشنهاد شده است که مهم‌ترین آنها استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی بوده است. آنچه از اهداف دوران اصلاحات میرزا تقی خان امیرکبیر و سپهسالار و پس از آن جنبش مشروطه‌خواهی، نهضت ملی‌شدن نفت، قیام پانزده خرداد، انقلاب اسلامی و وقایع و جنبش‌های مردمی پس از آن سراغ داریم، ما را نسبت به عمق و گستره تلاش مردم ایران برای دستیابی به این مطالبه حیاتی آگاه می‌کند.

برای تحقق این رؤیا چه باید کرد؟ دانشمندان علم توسعه نشان داده‌اند که برای تحقق توسعه و پیشرفت در هر بنگاه اقتصادی، گروه یا جامعه، ضرورت دارد مثلث سرمایه که متشکل از سرمایه اقتصادی، سرمایه انسانی و سرمایه اجتماعی است، شکل گرفته باشد. درباره سرمایه اقتصادی نیاز به توضیح زیادی نیست و همه می‌دانیم که تا امکانات مالی و اقتصادی در دسترس نباشد، هر اقدامی محکوم به شکست است. درباره این نوع سرمایه در رابطه با امر تعلیم وتربیت می‌خواهم به یک نکته که به‌نظرم مهم است توجه بدهم و آن این است که کشوری که مدعی تلاش برای توسعه است نمی‌تواند در اختصاص بودجه به آموزش و پرورش اولویت قائل نباشد. نمی‌توان ادعای توسعه‌گرایی داشت و وقتی صحبت از بودجه‌های انقباضی پیش می‌آید، اولین قربانی آن آموزش و پرورش و آموزش عالی باشند. اگر به‌هنگام پیدا شدن موانعی در تحقق منابع درآمدی دولت اولین جایی که بودجه‌اش کم یا قطع می‌شود کتابخانه‌ها، آزمایشگاه‌ها و فضاهای آموزشی و تربیت بدنی مدارس و دانشگاه‌ها باشد، آن‌وقت متوجه می‌شویم که هرم الویت‌های اختصاص بودجه‌های توسعه‌ای وارونه شده است و امیدی به پیشرفت نیست.

درباره سرمایه انسانی هم همه می‌دانیم که مقصود از آن، تربیت نیروی انسانی مستعد و کارآمد برای توسعه است. اساساً نظام تعلیم و تربیت در دنیای متجدد بر همین اساس تنظیم شده است تا افرادی که دارای دانش و مهارت‌هایی که برای توسعه ضروری هستند تربیت کند. ارزیابی اینکه نظام تعلیم و تربیت کنونی ما تا چه اندازه پاسخگوی این نیاز است، بحث امروز من نیست. فقط به دو نکته اشاره می‌کنم.

اول اینکه در عین حال که به‌رغم همه مشکلاتی که معلمان عزیز ما با آن مواجه هستند دست از تحقق اهداف این شغل شریف برنمی‌دارند و هنوز هم در جامعه ما معلمان دارای احترام اجتماعی فراوان هستند، وضعیت کنونی معشیتی این قشر فرهیخته که، به‌قول مرحوم دکتر حسین عظیمی که از پیشگامان علم توسعه و برنامه‌ریزی کشورمان بود، بدون آنها دسترسی به هرگونه و هر میزان از توسعه خیالی بیشتر نیست، به‌هیچ‌وجه مطلوب که نیست، بلکه شرم‌آور است. تأسف‌بار است که با گذشت بیش از چهل سال از انقلاب، هیچ گام مؤثری در تأمین ضرورت‌های اولیه آموزگاران و دبیران برداشته نشده و صرفا به وعده‌های زیبا اکتفا شده است. وقتی می‌بینیم در کشوری مثل تایوان، که در زمان وقوع انقلاب ایران به‌لحاظ توسعه‌یافتگی به‌مراتب از ما عقب‌تر بود امروزه در شمار کشورهای توسعه‌یافته قرار گرفته، اولین گام‌هایی که برای پا گذاشتن به جاده پیشرفت برداشتند شامل ارتقای درآمد معلمان به میزانی که آنها را در گروه اول و دوم درآمدی کشورشان قرار داده بوده است، علت عقب‌افتادگی‌مان برایمان روشن‌تر می‌شود. حتی در بریتانیا که پیشگام خصوصی‌سازی بوده است، درآمد معلمان مدارس دولتی در گروه دوم درآمدی جامعه در کنار پزشکان عمومی قرار دارد.

نکته دوم به عدالت آموزشی مربوط می‌شود. حداقل مطالبه‌ای که در این زمینه می‌توان مطرح کرد عمل به اصل ۳۰ قانون اساسی است. تا آنجا که من اطلاع دارم این حجم از خصوصی‌سازی حتی در کشوری مثل بریتانیا که پیشگام خصوصی‌سازی است در عرصه تعلیم و تربیت اتفاق نیفتاده است. در همین راستا باید به ضرورت حذف بخش زیادی از سهمیه‌های گوناگون در مقطع ورود به دانشگاه‌ها اشاره کرد. من خودم از خانواده شهید هستم. هیچ یک از اعضای خانواده ما برای ورود به دانشگاه از سهمیه بنیاد شهید استفاده نکردیم. یادم می‌آید در دهه شصت در دیداری با یکی از مسئولان وقت از ایشان درخواست کردم سهمیه فرزندان شهدا را لغو کنند و به‌جای آن برای آن دسته از فرزندان شهدا که سرپرست خانواده‌شان به شهادت رسیده کلاس‌های رایگان آمادگی برای کنکور بگذارند تا بتوانند با دیگران رقابت کنند. آثار سوء سهیمه‌بندی در همان زمان هم در محیط دانشگاه آشکار شده بود. متأسفانه بعدها انواع و اقسام سهمیه‌های تعریف شد که امروزه آفات و زیان‌های دامنه‌دار آن را در دانشگاه به‌روشنی می‌بینیم. به‌هر حال، صحبت در این باره بسیار است و خوشبختانه صاحبنظران عرصه تعلیم و تربیت راهکارهای خوبی هم ارائه کرده‌اند و تنها کار لازم گوش دادن به نظرات آنها و تصحیح فرایندهای تصمیم‌گیری به‌سوی کارشناس‌محوری است.

ضلع سوم مثلث سرمایه، سرمایه اجتماعی است. در این زمینه هم خوشبختانه ادبیات گسترده‌ای در جهان و ایران ایجاد شده و دوستان با آن آشنایی دارند. می‌دانیم که این سرمایه‌ای است که منشأ آن ارتباط و پیوند فرد با دیگران است. یعنی سرمایه ای که فرد در ارتباط با دیگران پیدا می‌کند که پیش از آن از این سرمایه محروم بوده است. برای این پیوندها انواع مختلفی ذکر شده است که اینجا ضرورتی ندارد درباره آن صحبت کنیم. همچنین مؤلفه‌های تشکیل‌دهنده این نوع سرمایه را برشمرده‌اند که وارد جزئیاتش نمی‌خواهم بشوم و به گفتن این که بخش مهمی از آن به حس اعتماد بر می‌گردد اکتفا می‌کنم. دانشمندان توسعه نشان داده‌اند که هروقت میزان اعتماد بالا باشد، هزینه مبادله کاهش پیدا می‌کند و موجب تسهیل و تسریع در پیشرفت کارها می‌شود. اگر اعتماد نباشد، جو بی‌اعتمادی از انعقاد توافق‌ها و قراردادهای سریع و صحیح جلوگیری می‌کند، شراکت‌ها کوتاه‌مدت خواهد بود، رابطه میان اجزای مختلف سازمان به سازکارهای مفسده‌انگیز فرومی‌غلتد. ریسک‌های حساب‌شده که از اجزای ضروری پیشرفت است بدون اعتماد امکان‌پذیر نخواهد بود. حتی خلاقیت و ابتکار نیازمند حس اعتماد به نوآوران و مخترعانی است که ممکن است در بخش‌های تحقیق و توسعه سازمان‌ها و بنگاه‌ها پروژه‌های شکست‌خورده فراوانی را تجربه کنند تا سرانجام به موفقیت‌های طلایی دست پیدا کنند. بدون اعتماد، بنیاد خانواده هم از هم گسیخته خواهد شد. در نظام تعلیم و تربیت هم بدون اتکاء به حس اعتماد دوجانبه و با صرف تکیه بر سازکارهای کنترل‌گری و تنبیه و تشویق متصلب، راهی به توسعه گشوده نخواهد شد. در سطح ملی هم اعتماد در استحکام سه ضلع مثل شهروندی که متشکل است از رابطه مردم با حکومت، حکومت با مردم و مردم با مردم، نقش مهمی دارد. اینکه این روزها شاهد افول شدید میزان رأی مردم در انتخابات‌ها هستیم نشانه سقوط میزان اعتماد مردم به حکومت است که باید زنگ‌های هشدار را برای دلسوزان کشور به‌صدا درآورد. بدون سرمایه اجتماعی، افق تیره فروپاشی اجتماعی نزدیک‌تر می‌شود؛ فروپاشی که بدون نیاز به دشمن خارجی خودبه‌خود اتفاق می‌افتد.

یکی از ویژگی‌های سرمایه اجتماعی مبتنی بر اعتماد این است که به سختی به‌‌دست می‌آید و به‌آسانی از دست می‌رود. به همین علت است که رواج دروغ و ریاکای و فریب‌کاری در سطوح مختلف نطام اجتماعی، باعث برباد دادن سرمایه اجتماعی می‌شود. با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، میزان سرمایه اجتماعی به سرعت افزایش یافت. همه شما شاهد بودید که در دوران جنگ اگر اعتماد مردم به دولت و دولتمردان نبود، امکان موفقیت در جنگ وجود نداشت. رزمندگان، به‌خصوص داوطلبان که در برهه حساس و خطیر سال‌های اولیه جنگ هشت‌ساله بدنه اصلی مدافعان از آب و خاک کشور را تشکیل می‌دادند، ماه‌ها در شرایط سخت در جبهه‌ها می‌ماندند چون خیالشان بابت حمایت جامعه و دولت از خانواده‌هایشان راحت بود. متأسفانه طی سه دهه اخیر شاهد افول شدید و سریع سرمایه اجتماعی بوده‌ایم که اینجا نمی‌خواهم به اسباب و علل آن بپردازم.

این بخش از سخنم مقدمه‌ای بود برای بخش دوم و اصلی. تا اینجا، بیشتر مطالبی که عرض کردم برای همه شما روشن بود و بیشتر از آن را هم اطلاع دارید. در اینجا می‌خواهم به بخش دوم صحبتم بپردازم که مقصود اصلی من است و آن عبارت است از رابطه میان سرمایه اجتماعی و گوناگونی فرهنگی یا به تعبیری که بیشر می‌پسندم، تنوع و تعدد الگوهای زیستی در جامعه. در هیچ جامعه‌ای همه انسان‌ها پیرو یک الگوی زیستی واحد نیستند. تنوع و تعدد الگوهای زیستی از واقعیت‌های انکارناپذیر بشریت از آغاز تاکنون و آینده است، واقعیتی که نادیده‌گرفتن آن و درنتیجه، یکدست‌سازی جامعه، جز با اعمال زور ممکن نیست. البته حکومت‌هایی بوده و هستند که ترجیح می‌دهند همه شهروندان خود را پیرو الگوی زیستی مورد نظرشان فرض کنند، اما چنین فرضی هیچگاه تحقق نمی‌یابد و در بهترین شکلش به اتخاذ روش منافقانه توسط کسانی که با آن الگوی زیستی موافق نیستند می‌شود. ما در برهه‌هایی از تاریخ کشور خودمان نتیجه چنین نفاقی را لمس کرده‌ایم و دیده‌ایم که چگونه شکاف‌های اجتماعی شکل گرفته‌اند. بنابراین، زندگی انسانی به محض اینکه از حالت انفرادی خارج شد، همراه است با انتخاب میان وضعیت «جنگ همه برعلیه همه» و مداراگری و همزیستی مسالمت‌آمیز. اگر دومی را انتخاب کردیم باید برای دیگران حقی برابر با حق خودمان در انتخاب و پیروی از الگوی زیستی مورد نظرشان بدهیم. نکته بسیار مهمی که معمولا مغفول واقع می‌شود این است که باید میان «حق برابر دیگران در انتخاب الگوی زیستی‌شان» و «برابرشمردن ارزش همه الگوهای زیستی» تمایز قائل شد.

مثلا من ممکن است بنا بر باورهای دینی‌ام به ضرورت رعایت حجاب در عرصه اجتماعی توسط مردان و زنان اعتقاد داشته باشم. یعنی ممکن است به‌عنوان یک مسلمان بگویم تا زمانی که کارشناسان اسلام‌شناس نظر دیگری نداده‌اند، به‌عنوان یک مسلمان به داشتن حجاب پایبند هستم و آن را، صرف‌نظر از مناقشاتی که درباره حدود حجاب در میان اسلام‌شناسان وجود دارد، از مسلمات دین می‌دانم و داشتن پوشش مناسبی که می‌تواند روسری و مانتو یا چادر (که به‌تعبیر شهید بهشتی هر دو حجاب کامل هستند) را برای بانوان لازم و برای سلامت اخلاقی جامعه مفید بدانم. حال در همین جامعه، انسان‌های دیگری هستند که چنین اعتقادی ندارند. در چنین موقعیتی، من برای عقیده خود ارزش قائل هستم و آن را بر عقیده مخالف ترجیح می‌دهم و درست به همین علت آن را برگزیده‌ام، اما در عین حال برای کسانی که با نظر من موافق نیستم احترامی برابر برای داشتن عقیده خودشان قائل هستم.

اینگونه رواداری در امر سیاسی، یعنی در اموری که به نحوی از انحاء با قدرت حکومت سروکار دارد، ضروری است. در فلسفه سیاسی می‌گوییم امر سیاسی امری عقلایی است و نه عقلانی. در امر عقلانی شما بنابر استدلال‌هایی به چیزی باور دارید و ضرورتاً به‌دنبال هم‌نظر ساخت دیگران نیستید، اما در امر عقلایی شما برای همکاری اجتماعی عادلانه میان همه شهروندان، اصولی را مطرح می‌کنید که احتمال می‌دهید برای آنها هم قابل قبول باشد. اگر فرصت بود از سیره سیاسی عملی پیامبر اکرم (ص) نمونه‌‌های فراوانی را ذکر می‌کردم که اثبات می‌کند بر اساس همین تمایز میان مر عقلایی از امر عقلانی استوار است. منطق «کلمه سواء» در قرآن نیز بر همین پایه است. بر این اساس، مثلاً در رابطه با موضوع حجاب، منطق حجاب اجباری در مقابل منطق امر سیاسی زنگ می‌بازد. شاید اینکه برای اعمال حجاب اجباری در نصوص مستحکم دینی چیزی یافت نمی‌شود به همین دلیل باشد.

نکته مهمی که می‌خواهم بدان توجه بدهم این است که همکاری اجتماعی عادلانه، که بدون آن هیچ شکل و تفسیری از مردم‌سالاری امکان‌پذیر نیست، بر مبنای انصاف میسر است. انصاف از ارزش‌های اخلاقی عام و جهان‌شمول است که در همه زمان‌ها و مکان‌ها ارزشمند شمرده می‌شود و به‌قول فلاسفه اخلاق از شهود اخلاقی انسانی است که نیازمند اثبات عقلی نیست. پیش‌فرض انصاف این است که اولاً توجه داشته باشم آنچه من را از «دیگری» متمایز می‌کند، تفاوت میان من و اوست. شاید «انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا» ناظر به همین مطلب باشد. ثانیاً، باید برابری خودم با «دیگری» را به‌رسمیت بشناسم. یعنی او را هم انسان بدانیم، همان‌گونه که خود را انسان می‌دانیم. پیوند میان سرمایه اجتماعی و حق تفاوت، یعنی اینکه «دیگری» که مثل من فکر نمی‌کند حق دارد از من متفاوت باشد، در همین نقطه شکل می‌گیرد. یعنی تا من برای «دیگری» چنین حقی قائل نباشم، نمی‌توانم با او وارد رابطه‌ای مبتنی بر انصاف و معامله‌به‌مثل بشوم و در نتیجه، نظام همکاری اجتماعی عادلانه شکل نمی‌گیرد. و وقتی نظام همکاری اجتماعی عادلانه شکل نگرفته باشد، نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم سرمایه اجتماعی شکل گرفته باشد. و وقتی سرمایه اجتماعی شکل نگرفته باشد، نمی‌توانیم انتظار پیشرفت داشته باشیم. بنابراین، ترویج و نهادینه کردن احترام برابر برای دیگران به‌عنوان هم‌شهروندان، برای پیشرفت ضرورتی است انکارناپذیر.

اینکه پیامدهای این موضع و موضوع در حوزه سیاسی چه استلزاماتی در بر دارد موضوع بحث امروز بنده نیست و درباره‌ آن نوشته‌ام و سخن گفته‌ام. آنچه می‌خواهم در اینجا به‌عنوان تشکلی که دغدغه نظام تعلیم وتربیت کشور را دارد مطرح کنم، ضرورت آموزش و پرورش دانش‌آموزان بر اساس نهادینه کردن آگاهی به این واقعیت است که بدانند در جامعه‌ای زندگی می‌کنند که به‌لحاظ الگوهای زیستی رایج، متنوع و متعدد است. در گام بعد، دانش‌آموزان ما باید به مهارت‌های لازم ارتباطی با دیگرانی که مانند آنان فکر نمی‌کنند مجهز بشوند. باید یاد بگیرند در عین حال که برای باورهای ارزشمند خود ارزش قائل بشوند، برای دیگرانی که مثل آنها فکر نمی‌کنند و ارزش‌هایی متفاوت دارند حقی برابر قائل باشند. در گام سوم باید مداراگری با دیگران را یاد بگیرند. و در گام چهارم، مهارت‌های «هم‌اندیشی» را یاد بگیرند و تمرین کنند. این وظیفه‌ای است که انجام آن را می‌توان از مسئولیت‌های پدران و مادران در خانه، و آموزگاران و دبیران در مدرسه دانست. به طور خلاصه، یکایک ما باید «همه با هم» را یاد بگیریم و از «همه با هم» پرهیز کنیم.

حال بر می‌گردم به سؤالی که دبیر محترم انجمن مطرح کرده بودند. اگر خیلی خلاصه بخواهم پاسخ بدهم می‌گویم ما در انقلاب اسلامی و سرنگونی نظام پادشاهی خودکامه موفق شدیم چون به «همه با هم» و استلزامات آن پای‌بند بودیم و همین ما با فراموش کردن آن اصل بنیادین زندگی جمعی، از «همه با هم» به «همه با من» روی آوردیم و در وضعیت مخاطره‌انگیز کنونی قرار گرفتیم. راه‌حل، یادگیری، تمرین و نهادینه کردن رفتارهایمان بر مبنای «همه با هم است».

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

 

 

 

 

 

 

مطلب پیشنهادی

خالی شدن صندوق رای و ناپدید ‌شدن خوشبختی/ یادداشتی بر کتاب زندگی چگونه بود؟

اگر بخواهیم فهرست مطالبات ملی ما ایرانیان را طی دو سده اخیر برشماریم، خواستی همگانی برای آزادی، عدالت و استقلال قطعا در سرلوحه آن قرار می‌گیرد و اگر بخواهیم هدف کسب این مطالبات را مشخص کنیم، نقطه اجماع آنها را در تمنای پیشرفت و توسعه‌یافتگی می‌یابیم و اگر از ما پرسیده شود: «برای چه می‌خواهید توسعه‌یافته باشید؟» مانند همه جوامع انسانی دیگر پاسخ می‌دهیم: «برای خوشبختی». تا این مرحله، صورت مساله بدیهی و روشن و با شناخت‌مان از هویت تاریخی‌مان سازگار و منطبق به ‌نظر می‌رسد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *