تلخیص: سید علیرضا بهشتی شیرازی
در یکی از روزهای پایانی سال ۱۹۸۹ مجری رادیو آزاد اروپا به هنگام اظهارنظر در مورد فروپاشی رژیمهای کمونیستی اروپای شرقی با تعجب گفت «فکمان بیشتر از این نمیتواند (از فرط تعجب) پائین بیفتد.» در فاصلۀ چند هفته رژیمهای کمونیستیِ استوار یکی پس از دیگری سرنگون میشدند و مخالفانِ تحت تعقیب به مناصب بالای حکومتی میرسیدند. این وضعیت حتی آشناترین تحلیلگران به مسائل منطقه را نیز دچار شگفتی کرده بود.
این حیرت از جمله شامل حال کسانی بود که اعتقاد داشتند رژیمهای کمونیستیِ توتالیتر بسیار پایدارتر از رژیمهای اقتدارگرای عادی هستند. یکی از هواداران این دیدگاه در اوایل سال ۱۹۹۰ نوشت «مائی که میان این دو نوع حکومت غیردموکراتیک تمایز قائل میشدیم باید بپذیریم که اضمحلال کشورهای کمونیستی را دستکم گرفته بودیم و انتظار داشتیم فروپاشی توتالیتاریسم بیش از آنچه در عمل روی داد به طول بیانجامد.» دیگری نیز سرگشتگیاش را در قالب عنوان کتابی جدید با نام «نابودی دولت توتالیتر… و دیگر شگفتیها» نشان داد.
حتی تحلیلگرانی که ایدۀ منطقه راکد را رد میکردند نیز از این اتفاقات شگفتزده شدند. در سال ۱۹۸۷ دانشگاه آمریکایی علوم و هنرها یک دوجین از چنین متخصصانی را دعوت کرد تا مقالاتی تفسیری دربارۀ تحولات اروپای شرقی تهیه کنند. قیامهای اروپای شرقی زمانی روی داد که شمارۀ ویژۀ نشریۀ دِدالوس حاوی این مقالات زیر چاپ میرفت و این حوادث بسیاری از نویسندگان را به تغییر «کل جملات و پاراگرافهای مقالاتی برانگیخت که قبلاً کامل تصور میشدند.» استفن گرابارد، دبیر ددالوس، در پیشگفتار آن شماره نوشت با آنکه پیش از بازبینیهای لحظۀ آخر هم مقالات بینشهای خوبی در مورد ناآرامیهای دگرگون کنندۀ منطقه داشتند، اما نه او و نه نویسندگان این مقالات هیچکدام آنچه را رخ داد پیشبینی نمیکردند.
دولتمردان خردمند، دیپلماتهای زیرک، و روزنامهنگاران خبره از جمله کسانی بودند که همانند این پیشگویان از آنچه اتفاق افتاد یکه خوردند. در کتاب «ابرروندها»ی جان نایسبیت که در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ هشت میلیون نسخه از آن به فروش رسید، اثری از سقوط احتمالی کمونیسم دیده نمیشود. همانگونه که اکونومیست حتی پیش از آغاز به جریان افتادن انقلابها در اروپای شرقی اشاره کرد، ۱۹۸۹ سالی بود که در آن بهکرات ثابت شد «حتی آرمانگراترین خوشبینها» هم «بیش از حد محافظهکار» بودهاند. کسانی که در جریان سقوط کمونیسم منافع زیادی کسب کرده یا از دست میدادند، کسانی که دسترسی بسیار خوبی به اطلاعات داشتند، و حتی آنهایی که در فهم نظام کمونیستی فراست بسیار داشتند نیز از این رویدادها شگفتزده شدند.
واتسلاو هاول در «قدرت بیقدرتان» نشان داد که کمونیسم اروپای شرقی هرچه بود، شکستناپذیر نبود. با این وجود هشت سال بعد خود او در مواجهه با رویدادهایی که خبر از «آیندۀ روشنتر» میدادند دچار «نابینایی» شد. در سال ۱۹۸۶ او در مورد جمعیتی که برای استقبال از گورباچف به خیابانهای پراگ آمده بود گفت: «احساس اندوه میکنم؛ ملت ما هرگز نمیآموزد. چند بار باید با تمام وجود به قدرتی خارجی تکیه کند که میپندارد قرار است حلال مشکلاتش باشد؟… و با این وجود ما بار دیگر دقیقاً همان خطا را تکرار میکنیم. انگاری گورباچف آمده است تا آنان را از چنگال هوشاک (رئیس جمهور وقت چکسلواکی) برهاند!» (در حالی که بعدها سیاست گورباچف در قبال اروپای شرقی علت تحولات شناخته شد.) در اواخر ۱۹۸۸، کمتر از یک سال مانده به پایان سلطۀ کمونیسم، هاول نسبت به جهت تحولات چندان اطمینان نداشت: «شاید [جنبش آزادیهای مدنی] بهسرعت بخشی جداییناپذیر از زندگی در کشور ما شود، ولو رژیم چندان از آن خوشش نیاید… اما فعلاً این جنبش تنها بهصورت بذری باقی خواهد ماند که میوۀ حاصل از آن در آیندهای مبهم و دور به بار خواهد نشست. به همان اندازه نیز محتمل است که حتی کل “موضوع” سرکوب شود و از بین برود.» دیگر مخالفان چکسلواک نیز به همین اندازه آمادگی انقلاب را نداشتند. در نوامبر ۱۹۸۹، هنگامی که یان اوربان پیشنهاد کرد اپوزیسیون در انتخابات برنامهریزی شده برای ژوئن ۱۹۹۱ وارد رقابت شود، دوستانش او را بهعنوان یک رؤیاپرداز خیالاتی دست انداختند. بساط حکومتی که در تصور دوستان اوربان غیرقابل تغییر بود، در فاصلۀ چند روز برچیده شد.
در لهستان، نیز چند ماه پیش از انقلاب مذاکراتی میان رژیم کمونیستی و اتحادیۀ کارگری همبستگی، که خواهان کثرتگرایی سیاسی بود، جریان داشت. در کمال شگفتیِ تقریباً همگان، در آوریل ۱۹۸۹ رژیم برگزاری انتخابات برای شکلگیریِ پارلمانی کثرتگرا را پذیرفت. در انتخابات ماه ژوئن آن سال اتحادیه همبستگی با فراتر رفتن از خوشبینانهترین پیشبینیها، توانست ۲۶۰ کرسی از ۲۶۱ کرسی ممکن را کسب کند…
از پیمان آوریل در لهستان تا آخرین خیزش ضدکمونیستی در دسامبر در رومانی، گزارشهای نشریات مستمراً نیمقارهای شگفتزده را به تصویر میکشید. چهار ماه پس از فروریختن دیوار برلین، مؤسسۀ آلِنسباخ تحقیق سازمانیافتهای دربارۀ پیشبینیهای قبلی افراد به انجام رساند. در این پژوهش از نمونۀ گستردهای از مردم آلمان شرقی سؤال شد «آیا یک سال پیش انتظار چنین انقلاب صلحآمیزی را داشتید؟» تنها ۵ درصد از افراد به این پرسش پاسخ مثبت دادند، اگرچه ۱۸ درصد نیز گفتند «بله، اما نه به این سرعت.» اظهارات ۷۶ درصد از پاسخدهندگان نشان میداد کاملاً از این اتفاق حیرت کردهاند …، اگر همین سؤال یک سال قبل از مردم آلمان شرقی میشد درصد پاسخهای منفی بیشک از این هم فراتر میرفت…
رویدادهای منتهی به پایان کمونیسم در اواخر تابستان اتفاق افتاد، هنگامی که هزاران تبعۀ آلمان شرقی تعطیلات را در مجارستان میگذراندند، و فرصت یافتند با استفاده از سهلگیری کنترلهای مرزی، مسافرتشان را به عزیمتی دائمی به آلمان غربی تبدیل کنند. هزاران شهروند آلمان شرقی دقیقاً بدان علت برای پیوستن به خروج هجوم میآوردند که این فرصت را بختی استثنائی برای رسیدن به غرب میشمردند. اگر معلوم بود که دیوار برلین در شُرف فروریختن است، تنها معدودی از آنان چنین عجلهای به خرج میدادند، به صورتی که تقریباً تمام مایملکشان را به امان خدا رها کنند…
با به پایان رسیدن سال، تحلیلگران هنوز از سرعت تغییر در کل صحنۀ سیاسی اروپای شرقی متحیر بودند. مخالفانی که مدتها تحت تعقیب قرار داشتند اکنون مناصب بالای حکومتی را اشغال میکردند. مثلاً در چکسلواکی هاول رئیسجمهور، دوبچک رئیس مجلس فدرال، و ییری دینستبییِر، یکی از امضاءکنندگان منشور ۷۷، که در آن زمان متصدی ریختن ذغال در دیگ بخار بود، وزیر امور خارجه شدند. سرعت انقلاب چنان بود که دینستبییِر چند ساعت پس از قبول سمت وزیر امور خارجه، ناچار شد بازگردد تا در دیگ بخاری که متصدیاش بود ذغال بریزد، زیرا زمان کافی برای پیدا کردن جانشین وی وجود نداشت…
برخلاف شواهد فراوانی که از عدم پیشبینی سقوط کمونیسم خبر میدهند، این رویداد اکنون در نظر بسیاری از تحلیلگران چنان به نظر میآید که انگار میشد وقوعش را حدس زد. آیا روشن نبود که شکستهای اقتصادی کمونیسم بذر شورشهای عمومی را پاشیده است؟ آیا بدیهی نبود که مردم اروپای شرقی تنها منتظر فرصتی برای برانداختن دیکتاتورهای نفرتانگیزشان هستند؟ با این وجود همانگونه که دیدیم علائم هشداردهندۀ انقلاب مبهم باقی میماندند، تا آنکه کار از کار گذشت…
۱۹۸۹ نخستین سالی نبود که طغیانهای اجتماعی شگفتی آفریدند. از جمله دیگر انقلابها پیشبینی نشده میتوان به انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹، انقلاب روسیه در فوریۀ ۱۹۱۷، و انقلاب ایران در سالهای ۱۹۷۸-۱۹۷۹ اشاره کرد. در سال ۱۷۸۹ انقلاب فرانسه قربانیان و ناظران خود و حتی شورشیانی را که به وقوع آن کمک کرده بودند در حیرت فرو برد. بنا به گزارش توکویل، لوئی شانزدهم در آستانۀ انقلاب اصلاً به فکرش هم نمیرسید که خیزش خشونتباری در حال شکلگیری است- چه رسد به اینکه در شُرف از دست دادن تاج و تخت و سرش باشد. پادشاه، طبقۀ متوسطی را که قرار بود هستۀ اصلی شورشها را شکل دهند، قویترین پایگاه خود میپنداشت. فلاسفه- که انتقاداتشان به وضع موجود بعداً بهعنوان دلیل اصلی انقلاب شمرده شد- به سهم خود حتی خواب انقلاب را هم نمیدیدند. همانگونه که یکی از تاریخنگاران خاطر نشان کرده است، آنان «حتی ایدۀ [انقلاب] را نفهمیده بودند.» آری، آنان از تغییر ظاهر و وابستگی کمتر به سنت حمایت میکردند، اما تا زمان انقلاب دست به هواداری از اصلاحات نهادی بنیادین نزدند. با این وجود در نگاهی پسینی یافتن علائم یک انقلاب قریبالوقوع آسان است. توکویل مینویسد «اگرچه این انقلاب موجب شگفتی جهان شد، اما خود برونداد یک دوره بارداری طولانی به شمار میرفت، نتیجۀ ناگهانی و خشن فرایندی که طی آن شش نسل بهنوبت ایفای نقش کردند.» درست است که پیش از ۱۷۸۹ بسیاری از گروهها در فرانسه دلائلی برای خشم از وضع موجود داشتند: بازرگانانِ پارچه با رقابتی فزاینده مواجه بودند، کارگران فصلی امنیت شغلی نداشتند، سربازان احساس میکردند حقوقشان کافی نیست- و این فهرست را میتوان همچنان ادامه داد. بهعلاوه هر از گاه گروههای سرخورده از نظام برای اعتراض به خیابانها میآمدند. با این وجود آنان بهطور کلی قواعدی را که مقامات ناظر در مورد [نحوۀ] اعتراض وضع کرده بودند پاس میگذاشتند. بنابراین شورشها همانقدر برای پادشاهی تهدید تلقی میشدند که فریادهای جمعیت داخل یک استادیوم برای جمهوری پنجم فرانسه تهدیدآمیز هستند.
در سپتامبر ۱۹۷۷، تنها شانزده ماه پیش از سقوط نظام پادشاهی در ایران، سازمان سیا این کشور را جزیرۀ ثبات در دریایی بحرانزده ارزیابی کرد. هنگام عزیمت شاه، تظاهراتی رو به گسترش در ایران جریان داشت، ولی بر مبنای مشاهدات سازمان سیا از روند حوادث، این راهپیمائیها تنها اختلالاتی جزئی به حساب میآمدند که حکومت از پس سرکوبشان بر میآمد. حتی با وجود سرعت گسترش تظاهرات، تمامی دیگر سرویسهای اطلاعاتی مهم دنیا انتظار داشتند شاه بتواند خود را از این مخمصه برهاند. این نکتهای جالب توجه است که همۀ قدرتهای بزرگ دنیا تقریباً تا روزهای آخر از شاه حمایت کردند. شاه و همراهانش نیز نتوانستند پیشبینی بهتری از روند وقایع داشته باشند. در ماه مه ۱۹۷۸، هشت ماه پیش از سقوط شاه، ملکه فرح برای نخستین بار نامی را شنید که بهزودی فهمید هیچگاه آن را از یاد نخواهد برد. وی پرسید «شما را به خدا بگوئید این [آیتالله] خمینی دیگر کیست؟» برمبنای برخی گزارشها از حلقه داخلی شاه، وی در ژوئن ۱۹۷۸ همچنان باور داشت تظاهرکنندگان متعصبینی هستند که هرگز نخواهند توانست از حمایت عمومی برخوردار شوند. رهبران حزب توده، حزب کمونیست طرفدار شوروی، که دین را بهمثابه «افیون تودهها» میدانستند نیز همین تصور را داشتند. از همه جالبتر آنکه خود [آیتالله] خمینی نیز شک داشت بتوان رژیم شاه را برانداخت. اگرچه وی در رسانهها تکرار میکرد رژیم در حال سقوط است، اما در حضور نزدیکانش این اطمینان را با ذکر ملاحظاتی همراه میساخت. در بهار ۱۹۷۸ وی نگران بود که شاه شاید موفق به سرکوب مخالفتها شود. این نکته بسیار مهم است که حتی در دسامبر ۱۹۷۸ اطرافیان [آیتالله] خمینی در جستجوی کشوری بودند که وی را بپذیرد، زیرا مهلت ویزای فرانسۀ او در آوریل ۱۹۷۹ سر میرسید. اما طی تنها چند هفته جمعیتی عظیم برای استقبال از وی در تهران به خیابان آمد.
به گفته یکی از تاریخنگاران طومار دانشمندانی که از روند وقایع شگفتزده شدند شامل بود بر: «متخصصان علوم سیاسی که به گفتگو با هر دو طرف حکومت و چهرههای اپوزیسیون میپرداختند؛ اقتصاددانانی که دربارۀ مشکلات اقتصادی مهم ایران مطلب مینوشتند؛ و مردمشناسان، جامعهشناسان، و تاریخنگارانی که پای سخن تعداد قابلتوجهی افراد از طبقات مختلف شهری و روستایی و نیز روحانیون مینشستند و شرایط آنان را مورد بررسی قرار میدادند.» این سیاهه حتی متخصصانی را در بر میگرفت که رابطۀ نزدیکی با مخالفان مذهبی داشتند. حامد اَلگار، استاد مطالعات اسلامی دانشگاه برکلی، از مدتها پیش متوجه تهدید روحانیت شیعه علیه شاه بود. در عین حال با آغاز قیامِ منجر به براندازی سلطنت شاه، وی نتوانست فرجام آن را حدس بزند…
انقلابی که زمینهساز ایجاد نخستین رژیم کمونیستی در تاریخ شد نیز رویدادی بود که کمتر کسی انتظارش را میکشید. چند هفته پیش از انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷ لنین خطاب به مخاطبانی در سوئیس گفت سالخوردهترهایی چون او آنقدر زنده نخواهند ماند که انفجار بزرگ روسیه را به چشم ببینند. جالب است که لنین [از فرط ناباوری نسبت به نزدیکی انقلاب] تا زمان رسیدن به قدرت کمتر به ویژگیهای یک اقتصاد سوسیالیستی واقعی اندیشیده بود. بلشویکها و منشویکهای مستقر در سنپترزبورگ نیز همانند دیپلماتهای خارجی مهیای سقوط تزار نبودند. تنها سه روز پیش از این سرنگونی سفیر انگلستان به لندن تلگراف زد: «امروز چند بینظمی اتفاق افتاد، اما چیز مهمی نبود.» تزار و خانوادهاش نیز متوجه نشدند چه تحولی در شُرف تکوین است. دو روز قبل از پایان ماجرا، تزارینا آلکساندرا دربارۀ اعتصاب عمومی در پایتخت گفت: «این جنبش اوباش است؛ جوانانی که برای برانگیختن هیجان در خیابانها میدوند و فریاد نان سر میدهند و کارگرانی که دیگران را از کار باز میدارند. اگر هوا خیلی سرد بود احتمالاً همۀ آنها در خانه میماندند. اما همه اینها خواهد گذشت و آرامش باز خواهد گشت، تنها اگر [مجلس] دوما چموشی نکند.»
البته تجربیات انقلابهای فرانسه و خود روسیه در سال ۱۹۰۵ هم وجود داشت و همه میدانستند که بسیاری از روسها دل خوشی از رژیم ندارند. دهقانان زمین کافی نداشتند و طبقۀ کارگر شهری احساس میکرد مورد استثمار قرار میگیرد. اما انقلابیونِ بالقوه، جدا از یکدیگر بودند. دیگر نکتۀ به همان اندازه مهم مجهز بودن پایتخت به پادگانی بزرگ بود که برای فرونشاندن آشوبها به پلیس کمک میکرد. آری، سربازان ناراضی بودند، اما آنها چه موقع راضی بودند؟ و حتی اگر اکثر روسها از تغییر رژیم استقبال میکردند، چهکسی قرار بود از میانشان رهبری شورش را بر عهده بگیرد؟
دانشمندان مارکسیست انتظار نداشتند از میان این همه کشور در جهان، نخستین جایی که در آن کمونیسم به قدرت میرسد کشور بهلحاظ اقتصادی عقبماندۀ روسیه باشد. کما اینکه دانشمندان مارکسیست- یا به همان اندازه غیرمارکسیست- وقوع شورش را در میانۀ قرن در اروپای شرقی کمونیست هم پیشبینی نمیکردند.
[پس] بهخاطر داشته باشید؛ جامعه میتواند به انقلاب نزدیک باشد، بدون آنکه کسی این امر را تشخیص دهد.***
این متن خلاصه ای بود از فصل شانزدهم «کتاب حقایق نهان، دروغ های عیان» نوشته تیمور کوران. در ادامه این فصل کوران با تکیه بر چارچوب نظری کل کتاب و استفاده از سریهای عددی ثابت میکند که انقلاب ها و فروپاشیهای سیاسی ضرورتا و همواره ناگهانی و پیشبینینشده روی می دهند. به تعبیر نورانی قرآن کریم: لا یأتیکم الا بغته ساعت جز به ناگهان بر شما روی نمیدهد.
همان طور که از متن فوق پیدا است در اینجا منظور از تخمینناپذیری غیرقابل پیشبینی بودن تکنیکال (فنی) است و نه فوندامنتال (پایهای). به لحاظ پایهای میتوانیم با اطمینان بگوییم آبسالی موجب کاهش قیمت ترهبار میشود، یا افزایش نرخ ارز سهام تولیدکنندگان صادراتی را گران میکند، یا ظلم سر از فروپاشی در میآورد. ولی این اتفاقات در مورد کدام میوه یا سهام یا حکومت، چه وقت، در کجا و به چه مقدار روی خواهد داد؟ جواب این سؤالات کار تحلیل تکنیکال یا فنی است. در مورد قیامهای مردمی امکان چنین پاسخی وجود ندارد، و این امر پیامدهایی سنگین، خصوصا در زمینه استفاده از خشونت به همراه میآورد. زیرا ابزارهای خشن ابدا اعتراض را از بین نمیبرند، بلکه فقط میتوانند مانع از همزمانی و هممکانی مخالفتها شوند. و اگر نتوان تخمین دقیقی از پرسشهای چه وقت، کجا، و چه مقدار داشت این حاکمیت خواهد بود که همزمانی و هممکانی قوایش را از دست میدهد، و گویا در طول تاریخ هر بار همین مشکل به شکست راهحلهای خشونتبار میانجامد.
با تشکر از مترجم محترم کتاب جناب آقای دکتر سید حامد بهشتی.
با سلام . کتاب بسیار سودمندی است و بویژه در شرایط کنونی خواندنش، هم برای نخبگان و اندیشمندان و هم برای دولتمردان از واجبات است.سپاس از استاد گرامی دکتر بهشتی عزیز و مترجم توانای کتاب