سه شنبه , ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
شهریار شفقی

روح و توسعه

دکتر شهریار شفقی
مرکز پژوهشی توسعه اجتماعی آفرینش

چکیده

۱) اصلی‌ترین مشکل از نظری «علت» مشکلات دیگر است. ۲) کالبد پدیده، علت پنهان پدیده است. ۳) اجزای پنج‌گانه‌ی کالبد اجتماع: فرهنگ، جامعه، اقتصاد، پیکره‌ی سیاسی، پیکره‌ی حقوقی. ۳) ره‌گیری مسیر شکل‌گیری مشکلات ایران. ۴) روح به‌عنوان کالبد نهایی اجتماع. ۵) شرط لازم برای فهم بعضی پدیده‌ها: روح. ۶) چیستی و چگونگی توسعه اصیل.

این مقاله سعی در پاسخ به سؤال اصلی همایش بین‌المللی انجمن علوم سیاسی ایران (۱۳۹۸) تحت عنوان «اصلی‌ترین مشکل ایرانِ کنونی و راه فهم و حل آن از نظرگاه علم الاجتماع و بویژه سیاست چیست؟» دارد.  از این رو مراحل زیر طی خواهد شد:

اصلی‌ترین مشکل

باید پرسید که منظور از «اصلی‌ترین مشکل» در ایرانِ کنونی چیست.  آیا مشکلی است که بیشتر از همه به‌نظر می‌آید و پررنگ‌تر از دیگر مشکلات است، یا مشکلی است که علت اصلی دیگر مشکلات است؟  بدیهی است که چون به‌دنبال راه‌حل هستیم، باید ابتدا علت اصلی را مشخص کنیم.  اما آیا این علت غیرانسانی است یا انسانی؟  یعنی مثلاً محیط زیستی (غیرانسانی) است، یا بصورتی به انسان و خواست او مرتبط است؟  باید گفت که به‌دنبال علت انسانی هستیم چون راه‌حلی که از  حوزه‌ی خواست انسانی خارج باشد، مورد بحث نیست.  البته هر علتی را نهایتاً می‌توان به علتی انسانی مرتبط کرد (به‌جز زمان) چرا که انسان امکان دخالت در امور غیرانسانی، مانند طبیعت را دارد.

بنابراین برای مشخص کردن اصلی‌ترین مشکل باید ابتدا مشکلات ایران را بررسی کرد و سپس آنکه می‌تواند علت دیگر مشکلات باشد به عنوان اصلی‌ترین مشکل انتخاب کرد، چون اگر این مشکل برطرف شود، دیگر مشکلات نیز بسیار راحت‌تر برطرف خواهند شد.  فهرستی از مشکلات را که امروزه تقریباً برای همه قابل درک و لمس است می‌توان مطرح کرد؛ از جمله: کم‌آبی، آلودگی و نابودی محیط زیستی، بیکاری، تحریم‌ها، بخش خصوصی بسیار ضعیف، بی‌کفایتی مدیران سه قوه از چهار قوه، نظام حقوقی بسیار ضعیف و مبهم، ملوک لاطوایفی، فساد در تمام ارکان نظام، فساد در تمام ارکان جامعه، تبدیل انقلاب به سفره، رشد باندها و کارتل‌های مافیایی قدرتمند و خطرناک، بانک‌داری، تبدیل اسلام به دینی خرافی، شکل‌گیری نهادهای فرهنگی و اجتماعی مضر برای توسعه، افول اخلاق، دوگانگی در قانون اساسی، …

حال برای مشخص کردن علت اصلی این مشکلات ابتدا باید منطق روابط علت و معلولی در اجتماع را مشخص کرد.

کالبدگرایی

در بین انواع روابط علت و معلولی، رابطه‌ی زیربنا و روبنا در اجتماع مهمترین است.  این رابطه را با کمی تساهل می‌توان از نوع علت مادی در تقسیم‌بندی ارسطویی علت‌ها دانست.  اما برای توضیحی دقیق‌تر باید به‌دنبال رابطه‌ای مشخص‌تر بود.  به‌نظر می‌آید در اینجا می‌توان از رابطه‌ی کالبد یک پدیده با آن پدیده به‌عنوان یک سامانه (سیستم)، یا با کارکرد آن، استفاده کرد.  در این صورت می‌توان بین اثرات سامانه‌ای و کالبدی یک پدیده تفاوت قایل شد.  برای نمونه، اگر به پدیده‌ی زبان در دهان به عنوان سامانه‌ای برای چشایی توجه کنیم، اثر نمک بر آن، یک اثر سامانه‌ای است چون مشخص کردن مزه‌های شوری، شیرینی، ترشی و تلخی جزو کارکردهای زبان است.  ولی اثر یک خرمالوی نرسیده بر زبان، اثری کالبدی است.  اهمیت اثرات کالبدی در تغییرات هویتی است که در یک پدیده ایجاد می‌کنند.  از این روست که آسیب‌شناسی یک پدیده نه در حوزه‌ی سامانه‌ای آن، که خارج از آن و در حوزه‌ی کالبدی آن انجام می‌شود.  بنابراین اثراتی که بر کالبد یک پدیده اعمال می‌شود اگر از حد تحمل آن فراتر رود می‌تواند باعث آسیب آن و یا تغییر آن پدیده به پدیده‌ای دیگر گردد.

حال مجموعه‌ی چنین بررسی‌هایی را که اثرات پدیده‌ها را بر کالبد یک پدیده مورد توجه قرار می‌دهد می‌توان کالبدشناسی (که منظور آناتومی نیست) نامید.  این کالبدشناسی اما مبتنی بر کالبدگرایی است؛ یعنی مبتنی بر این آگاهی که تغییرات کالبدی یک پدیده بر هویت/کارکردهای آن اثر دارد.

اثرگذاری پدیده‌ها در اجتماع یا در چارچوب سامانه‌ای شکل می‌گیرد، مانند اثرات نقدینگی بر قیمت‌ها، و یا کالبدی است، مانند اثرات تقسیم‌بندی فرهنگی/سیاسی بین خودی و غیرخودی بر قیمت‌ها.  حال برای بررسی مشکلات اجتماع ابتدا باید به تقسیم‌بندی کلانی دست زد تا بتوان مشکلات را نیز دسته‌بندی کرد.  البته این تقسیم‌بندی دلبخواهی نیست.

اجتماع و جنبه‌های آن

در تقسیم‌بندی پدیده‌های اجتماع باید آن پدیده‌های کلانی را مشخص کرد که در حالت تعادل اجتماع مانند یک سامانه عمل می‌کنند.  از این رو، در کلان‌ترین تقسیم‌بندی می‌توان سامانه‌های فرهنگ، جامعه، اقتصاد، پیکره‌ی سیاسی، و پیکره‌ی حقوقی جامعه را از یکدیگر تفکیک کرد.  واضح است که هرکدام از این کلان‌سامانه‌ها در درون خود سامانه‌های کوچکتری (به‌لحاظ سامانه‌ای) دارند  برای نمونه در سامانه‌ی فرهنگ سامانه‌ی دین وجود دارد؛ و در سامانه‌ی پیکره‌ی سیاسی، سامانه‌ی نظامی.

در اینجا به‌نظر جای سامانه‌ی محیط زیست خالی است.  ذکر نکردن محیط زیست به‌عنوان یکی از جنبه‌های جامعه به این دلیل است که جنبه‌های ذکر شده همگی انسانی هستند، یعنی عاملیت انسان در آنها تعیین کننده است.  البته از آنجا که محیط زیست درواقع کالبد طبیعی اجتماع است، توجه به آن ضروری است.  برای نمونه الگوی مصرف آب که پدیده‌ای فرهنگی/اجتماعی است با اثرگذاری بر محیط زیست می‌تواند باعث تغییرات مهمی در جامعه مانند مهاجرت گردد.  و این یعنی این کالبد می‌تواند به‌عنوان واسطی برای انتقال بعضی اثرات جنبه‌های اجتماع بر یکدیگر عمل کند.

حال باید توجه کرد که این کلان‌سامانه‌ها در اجتماع بریکدیگر اثرات کالبدی دارند، یا به‌عبارتی، اگر یکی از آن‌ها به لحاظ قدرت یا انرژی از دیگران قوی‌تر شود می‌تواند زیربنای تغییرات آنان باشد.  قوی‌تر شدن یک جنبه یعنی از کنترل دیگر جنبه‌ها خارج شده است.  برای نمونه، بحران آب که نشانه‌ی زیربنا بودن محیط زیست برای تغییرات در بعضی جنبه‌های دیگر است.  یا نظام تحصیلداری که فساد را به جنبه‌های دیگر نفوذ می‌دهد.  در نمودار زیر این روابط دوطرفه نشان داده شده‌اند.

این روابط البته برای علوم اجتماعی ناشناخته نیست.  اقتصاد سیاسی به معنی امروزین آن بررسی اثرات سیاست بر اقتصاد است، گرچه بعضی مواقع شامل بررسی اثرات اقتصاد بر سیاست نیز می‌شود.  بیشترین آگاهی نسبت به این روابط را در علوم اجتماعی  می‌توان در نهادگرایی یافت.  نهادگرایی متوجه رابطه‌ی روان و رفتار انسان‌ها (فرهنگ) بر اقتصاد شده است.  برای نمونه، عنوان کتاب معروف ماکس وبر اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری گویای این مطلب است.  البته نهادگرایی به وضوح و تاکیدی که در اینجا بر این روابط شده، از آن‌ها نام نمی‌برد؛ علاوه براینکه به لحاظ فلسفی به بررسی بنیان این روابط علت و معلولی نمی‌پردازد.

حال اگر پنج جنبه‌ی جامعه را درنظر بگیریم، می‌توان در کل بیست نوع بررسی داشت.  تعدادی از این بررسی‌ها را در نمودار زیر می‌توان دید.

در این نمودار، در واژه‌هایی که به‌دست آمده، هر واژه‌ی مرکب شامل بررسی اثرات کالبدی واژه‌ی اول بر دوم است.  پس «اقتصاد سیاسی» در اینجا یعنی بررسی اثرات کالبدی اقتصاد بر سیاست.  و «فرهنگ اقتصادی» یعنی بررسی اثرات کالبدی فرهنگ بر اقتصاد.  نمونه‌های بسیاری را از این‌گونه بررسی‌ها در علوم انسانی می‌توان یافت، از جمله: بررسی‌های  ماکس وبر را در  اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری، چنانکه در بالا اشاره شد، می‌توان تحت فرهنگ اقتصادی به‌حساب آورد چون رابطه‌ی زیربنا-روبنایی را بین فرهنگ (اخلاق پروتستانی) و اقتصاد (سرمایه‌داری) نشان می‌دهد.  اینجا باید توجه کرد که علت تغییراتی که سامانه جدیدی (فرهنگ) در یک جنبه (اقتصاد) ایجاد می‌کند از نوع همان جنبه نیست.  کتاب مهم تامس کوهن (Thomas Kuhn) به‌نام ساختار انقلاب‌های علمی نیز نشان می‌دهد که علت‌های انقلاب‌های علمی در یک علم، در آن علم قابل تعریف نیستند و عوامل مختلفی از نوع اجتماعی، فرهنگی، سیاسی می‌توانند در شکل‌گیری آن انقلاب دخیل باشند.  بررسی‌های مارشال مک‌لوهن (Marshall McLuhan) [۱] در اثرات کالبد پیام، یعنی ماهیت وسایل ارتباط جمعی، بر گیرنده‌ی پیام را می‌توان جزو این‌گونه بررسی‌ها به‌حساب آورد.  نظریات میشل فوکو (Michel Foucault) درمورد اثرات  سیاست بر زبان و زیست انسانی (Biopolitics) را نیز می‌توان گونه‌ای از فرهنگ سیاسی دانست.[۲]  نظریات کارل پولَنیی (Karl Polanyi) درمورد اثرات نهادهای فرهنگی و اجتماعی[۳] در انسجام و وحدت دادن به فرایندهای اقتصادی دقیقاً جزو بررسی‌های فرهنگ اقتصادی می‌گنجد.  از همین نوع بررسی می‌توان از پژوهش‌های ریچارد تیلر (Richard Thaler) که برنده‌ی جایزه‌ی نوبل سال ۲۰۱۷ بود یاد کرد که اثرات روانشناسی افراد بر اقتصاد را نشان می‌دهد.[۴]

در اینجا باید توجه کرد که مشخصه‌ی کالبد فقط لختی نیست، بلکه شامل ساختار نهادی نیز می‌شود.  بنابراین اگر مثلاً گفته می‌شود که فساد نهادینه شده منظور باید این باشد که فساد به نوعی فرهنگ و رفتار سازمانی تبدیل شده است و از این رو ریشه‌کن کردن آن بسیار مشکل‌تر است.

مسیر شکل‌گیری مشکلات ایران

حال برای یافتن مسیر شکل‌گیری مشکلات ایران باید مسیر تعاملات پنج جنبه‌ی اجتماع را ره‌گیری کنیم.  ابتدا شرایط شکل‌گیری واقعه‌ی ۱۳۵۷ را باید درنظر گرفت.  مردم اسلام را نه به دلیل ارزش‌های آن انتخاب کردند بلکه برای حکومتی «خوب» انتخاب کردند تا برایشان آزادی، عدالت و پیشرفت بیاورد.  چون اگر به دلیل ارزش‌های آن انتخاب می‌کردند خیلی قبل‌تر باید اجازه حکومت بر خود را توسط خانواده پهلوی یا هر فرد یا گروه دیگر نمی‌دادند.  پس با انقلاب نمی‌خواستند ضعف خود را از بین ببرند بلکه به‌دنبال شاهی/اربابی بهتر بودند.  این بدین معنی است که فرهنگ وابستگی و عدم استقلال با واقعه‌ی ۵۷ از بین نرفته بود و بنابراین بستری شد برای تضعیف جمهوریت.  در نمودار زیر مسیرهای کشیده شده صرفاً برای نشان دادن روشی است کلی برای شناخت علت‌ها و روابط مشکلات با یکدیگر.  نمودار نهایی بسیار گسترده‌تر و با جزئیات بسیار بیشتری خواهد بود.

روح: کالبد نهایی

در جستجوی علت مشکلات اجتماع به پنج جنبه‌ی جامعه رسیدیم.  این جنبه‌ها از آن جهت که هر کدام به‌صورتی در کالبد دیگر جنبه‌ها حضور دارد، درصورت داشتن قدرت/انرژی بیشتر، چنانکه گفته شد، می‌تواند زیربنای تغییرات آن‌ها قرار گیرد.  اما آیا علتی بنیادی‌تر از آن‌ها وجود دارد؟  اگر به اجتماع به‌عنوان کالبدی که تمام جنبه‌های ذکر شده را در درون خود دارد توجه کنیم، شاید بتوان آن را علت نهایی جنبه‌های دیگر دانست.  ولی اجتماع مجموعه‌ی انسانهاست و درواقع با ذکر جنبه‌ی فرهنگ به‌نظر تمام علت‌های مربوط به انسان را پیشاپیش درنظر گرفته‌ایم.  اما اگر به‌صورتی هستی‌شناختی به انسان بنگریم خواهیم یافت که روح/روحیه بسیار فراتر/عمیق‌تر از کالبد جسمانی انسان، درواقع کالبد نهایی اوست.  اثبات فلسفی، یا بهتر، آشکارگردانی این پدیده بحثی بسیار مفصل است و در این مختصر نمی‌گنجد، اما همین اشاره باید توجه ما را به بنیادی بودن روح جلب کند و چرایی اینکه روح بندگی اصلی‌ترین مشکل ایرانِ کنونی است را درک کنیم.

فهمی که مقوله‌ی روح را نمی‌فهمد

اما آیا صِرف توجه دادن به این مقوله‌ی بنیادی (به‌عنوان مشکل اصلی …) شرط لازم برای فهم آن است؟  مارتین هایدگر در توصیف پدیدارشناسی به گفته‌ای از ارسطو اشاره می‌کند که در آن، ارسطو شرط «فهمیدن» یا «اثبات» رنگ قرمز را دیدن آن می‌داند.  به‌عبارتی، اگر فردی نابینا باشد، به‌هیچ‌وجه نمی‌توان برای او رنگ قرمز را توصیف کرد.  درمورد روح نیز باید گفت که اگر کسی مراتب روح را «نفهمد»، روح بندگی یا سروری را نیز نخواهد فهمید، چرا که روح بنیاداً مقوله‌ای فهمیدنی نیست، بلکه بودنی است.  بنابراین هر فرد در هر مرتبه‌ای از روح که هست، فقط تا آن مرحله را می‌تواند «بفهمد» و نه بیشتر.

با این تعریف، واژه‌ی «روشنفکر» نه لزوماُ نادرست که ناکافی است.  واژه‌ی درست به‌اصطلاح «روشن‌روح» است نه «روشنفکر».  با روشن‌روحی روشنفکری نیز می‌آید.

حال می‌توان به سؤال «راه فهم مشکل اصلی ایران چیست؟» پاسخ داد: داشتن روح سروری، چرا که بدون سرور بودن امکان فهم بندگی وجود ندارد.  متأسفانه چون بیشتر «روشنفکران» و دانشگاهیان هم در فرهنگ بندگی و بردگی رشد یافته‌اند، سروری را «نمی‌فهمند»، و بنابراین همه چیز را برحسب قدرت می‌فهمند.  اساساً فلسفه‌ی سیاسی ایده‌آلش یک حکومت خوب است، درصورتیکه سؤالش باید درمورد وضعیت خوب باشد.  و به همین جهت در همان ابتدا مردود است چون متوجه نیست که مشکل اصلی همین «حکومت» به‌عنوان حکومت است.  و عجیب نیز نیست که تمام کنشگران و به‌اصطلاح روشنفکران ما همه برحسب حکومت و قدرت مسایل را می‌بینند و بنابراین راه‌حل را نیز در یک حکومت خوب.  و از این روست که همگی بدنبال قدرت هستند.  با نگاهی به نسخه‌هایی که این روشنفکران می‌نویسند متوجه می‌شویم که تقریباً همگی آن‌ها در حال نصیحت کردن یا هشدار دادن به قدرت هستند؛ غافل از اینکه قدرت به آن‌ها می‌خندد.  این به‌اصطلاح روشنفکران متوجه نیستند که مشکل قدرت یافتن راه‌حل مشکلات ایران نیست، بلکه یافتن  راه‌حلی است که مشکلات ایران برطرف شود به این شرط که آن‌ها قدرتشان را از دست ندهند.  که این البته ناممکن است، چون مشکل اصلی، خودِ قدرت به‌عنوان قدرت است؛ آن‌هم قدرتی غریزی و حریص، برخاسته از گدازادگی.[۵]

توسعه‌ی اصیل

حال باید دید که راه‌حل این اصلی‌ترین مشکل از منظر «علم سیاست» چیست.  اگر هدف اساسی علم سیاست را طراحی حکومتی خوب بدانیم، آنگاه با توضیحاتی که داده شد باید کم‌وبیش روشن شده باشد که راه‌حل حقیقی نه‌تنها خارج از چارچوب علم سیاست قرار می‌گیرد، که انجام آن نیز مستلزم به‌دست آوردن روح سروری است!  چرا؟  اگر ایده‌آل علم سیاست یک حکومت خوب است، آنگاه راه‌حل آن برای دست‌یابی به این حکومت خوب، نیز حکومتی است.  یعنی راه‌حلی که فقط کنشگران و نخبگان سیاسی درگیر ایجاد آن می‌شوند، البته برای مردم، و مردم هم اگر کنشی دارند در دنباله‌روی از آنهاست، که در بهترین حالت فعالیت حزبی است.  اما مشکل بنیادی دیگری نیز وجود دارد.  علم سیاست به‌دنبال الگویی برای حکومت خوب است.  این الگو را نیز هدف پروژه‌ای قرار می‌دهد و به‌دنبال اجرای آن پروژه می‌رود.  اما اگر یک مشخصه‌ی مهم هستی‌شناختی انسان آزادی است، آنگاه نمی‌توان برای دیگران الگوی زیست مشخص کرد و از آن‌ها خواست که از آن پیروی کنند.  در اینجا کنشگر سیاسی که امید به علم سیاست بسته است با معضلی مضاعف روبرو می‌شود: هم باید روح خود را از بندگی به سروری ارتقاء دهد، و هم نمی‌تواند برای مردم الگو تعیین کند و برایشان تعیین تکلیف کند.  و از طرفی دیگر، نمی‌تواند و نباید منفعل باقی بماند و در راه رفع مشکلات قدمی برندارد.  برای رفع این معضل مضاعف چه باید کرد؟  باید از این اصل بنیادی و هستی‌شناختی پیروی کرد: «رشد من در گرو کوشش برای رشد یافتن دیگری است».[۶]  حال واضح است که کنشگر باید باعث تغییرات در اجتماع شود.  اما چنانکه در بالا اشاره شد، این تغییرات باید آگاه از پنج جنبه‌ی اجتماع و منطق روابط بین آن‌ها باشد.  یعنی باید برای ایجاد یک پدیده ابتدا اجزای کالبد (زیربنا) آن را ایجاد کرد.  بعضی از این تغییرات می‌توانند بصورت هم‌زمان و در مسیرهای مختلفی انجام شوند.  اما تمام این تغییرات باید درجهت توسعه باشند؛ ولی توسعه چیست؟  توسعه دو بُعد بنیادی دارد: پیچیدگی اجتماع و روح/شخصیت فرد و اجتماع.  پیچیدگی اجتماع در پنج جنبه‌ی آن است؛ ولی ازدیاد این پیچیدگی مشخصاتی دارد: باید همه‌جانبه، همگون، گسترده و پایدار باشد.  یعنی پیچیدگی باید در هر پنج جنبه‌ی جامعه بصورتی همگون با هم زیاد شوند، و باید تمام احاد و مناطق کشور را در بر گیرد، و باید تغییراتی که در محیط زیست بوجود می‌آورد پایدار باشد.  فرد و اجتماع نیز باید در بُعد روحی و شخصیتی نیز ارتقاء یابند.  با این تفاصیل توسعه را می‌توان اینگونه تعریف کرد: دعوت و تشویق به، و تسهیل پیچیده‌تر شدن و ارتقاء شخصیت دیگران با فراهم آوردن امکانات آن.  با این تعریف واضح است که راهبرد معروف «فشار از پایین، چانه‌زنی در بالا» نادرست است.  نادرست از این جهت که راه‌حل را تماماً در بازی با قدرت می‌بیند، ولی مهمتر از آن، راه‌حل را اساساً در قدرت خوب می‌بیند.  و از این روست که مردم را صرفاً برای فشار آوردن تحت فرماندهی خود می‌خواهد.  درصورتیکه راهبرد درست «توسعه در پایین، شطرنج در بالا» است.  در این راهبرد، بازی با قدرت فراموش نشده است ولی ارزشی تماماً ثانوی دارد.  آنچه اولویت دارد ساخت و توسعه در پایین است؛ چیزی که تمام کنشگران سیاسی ایران غافل از آنند.[۷]

حال براساس آنچه گفته شد، اولین قدم در این راه، دعوت از دیگر کنشگران علاقمند به ایران برای هم‌فکری و هم‌یاری برای رفع مشکلات است.  این گذر از یافتن راه‌حل به هم‌فکری و هم‌یاری برای یافتن راه‌حل جهشی در تفکر[۸] است که ما را از متافیزیک سیاست[۹] خارج کرده و به گلاسنهایت باهمستان[۱۰] می‌برد.  با این جهش است که متوجه می‌شویم راه‌حل درواقع همان هم‌یاری است.

پی‌نوشت

[۱] ر.ک.

McLuhan, Marshall (1964) Understanding Media, Routledge: London.

[۲] ر.ک.

Foucault, Michel (1977) Discipline and Punish, Alan Sheridan (trans.), New York: Pantheon.

———- (۱۹۷۸) History of Sexuality, Vol. 1: An Introduction, Robert Hurley (trans.), New York: Pantheon.

[۳] ر.ک.

Polanyi, Karl (1957) The Great Transformation: The Political and Economic Origins of Our Time, Beacon Press.

[۴] ر.ک.

Thaler, Richard (editor) (1993) Advances in Behavioral Finance, Russell Sage Foundation.

 

[۵] برای رفع سوءتفاهم درمورد واژه‌ی گدازادگی، ر.ک. «دین و مدرنیته: سوءتفاهم بزرگ». چشم‌انداز ایران، شماره ۱۰۰، ۱۳۹۵، ص۱۲۶، از همین نویسنده.

[۶] پدیدار کردن این اصل بسیار مفصل است و در این مختصر نمی‌گنجد؛ فقط اینکه شروع آن از کتاب هستی و زمان مارتین هایدگر خواهد بود.

[۷] فقط یک استثنا در اینجا وجود دارد، که متأسفانه دیگر در قید حیات نیست.

[۸]  ر.ک.

Heidegger, Matin (1991) The Principle of Reason, (GA 10), Reginald Lilly (trans.), Bloomington: Indiana University Press.

[۹] برای آشنایی بیشتر درمورد تناقضات سیاست، ر.ک.

Shafaghi S. ‘Theory of Justice,’ Political Activity, or Authentic Development? IQBQ. 2019; 26 (1) :44-54

URL: http://journals.modares.ac.ir/article-27-35837-en.html

[۱۰] باهمستان که ترجمه‌ی خوب community در انگلیسی است، نه تنها وضعیتی واقعی، ولی هم‌واره ناتمام، برای اجتماع است، که موضعی فکری و روحی برای فرد نیز هست.

مطلب پیشنهادی

انتشار کتاب «دانشگاه؛ تاریخچه یک نهاد اروپایی»

کتاب «دانشگاه؛ تاریخچه یک نهاد اروپایی» نوشته هانس آلبرشت کخ است و توسط محبوبه شمشادیان از آلمانی به فارسی ترجمه شده، به همت مرکز پژوهشی توسعه اجتماعی آفرینش و با همکاری انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی منتشر شد.