دکتر سیدمحسن علویپور
ویروس کووید-۱۹ از نسل ویروسهای کرونا، در ماههای اخیر در بسیاری از کشورهای جهان، از جمله در ایران، آسیبها و نگرانیهای فراوانی را ایجاد کرده است. این نگرانیها البته فرصتی را هم بر عدهای فراهم میآورد که با فروش مخدرهای مختلف و گاه تقلبی، نیاز جامعه به آرامش را به نوعی برآورده کنند. آمار بالای تلفات ناشی از شرب الکل ناخالص در استانهای مختلف کشور در این ایام، خود شاهدی عینی بر این ماجراست. اما تخدیر تنها در مکانیزمهای بیولوژیک عمل نمیکند؛ روان نیز عرصه مناسبی برای تخدیر است و شاید حتی بیش از بدن نیازمند آن. چنین است که امروزه بازار امیدبخشیهای وهمآلود، که عموما مبتنی بر تقلیل اهمیت و جایگاه موضوع در زندگی کنونی و آینده اجتماعی ارائه میشوند، گرمتر شده است. با گردشی در فضای مجازی میتوان کسانی را دید که روزانه چندین یادداشت و مصاحبه و فیلم و سخنرانی از انها منتشر میشود و همگی بر پاشنه همین تخدیر میگردند. مخدرها اما در آغاز تلخند؛ پس این تخدیرکنندگان، ابتدای بحث را با نقدی –چه بر حکومت و چه بر مردم- آغاز میکنند و سپس، از امیدها سخن میگویند و در آخر نیز بیآنکه به راستی راهحلی عینی و شفاف ارائه کرده باشند، سخن خود را به پایان میبرند.
مثالی میزنم: استعاره «جنگ با کرونا» و در نتیجه تاکید بر «شکست دادن آن» یکی از نشانههای این روند تخدیری است. ویروس، موجودی زنده است که برای تداوم حیات، نیازمند بهرهمندی از میزبانی زنده است. بدن انسان کنونی، با ویروس کووید-۱۹ آشنا نیست، نمیتواند میزبانی آن را بر عهده گیرد و در نتیجه، مکانیزمهای دفاعی درونی ما برای مقابله با آن به حرکت درمیآیند. تولید گلبولهای سفید افزایش مییابد؛ ریه توان ایجاد فضای مناسب همزیستی با ویروس را ندارد و این امر میتواند به استهلاک و پایان زندگی انسان منجر شود. اما نکتهای اولیه در اینجا مستلزم یادآوری است: این ویروس به جنگ ما نیامده است! او فقط مثل هر موجود زنده دیگری میخواهد زنده بماند! غریزه بقا برای موجود زنده، غریزهای بنیادی است!
در قرن شانزدهم میلادی، توماس هابز (فیلسوف و اندیشمند ارجمند سیاسی انگلیسی) با مشاهده وضعیتی مشابه، بنیاد فلسفه سیاسی خود را بر آن گذاشت که آنچه رفتار انسانی را تعیین میکند، غریزه بقاست و از آنجا که منابع همیشه محدود است، تنازع برای بقا، انسانها را در مصرف این منابع محدود به گرگی برای انسانهای دیگر بدل میکند و از اینرو آنچه در میان جوامع انسانی در حالت طبیعی آن برقرار است «جنگ همه با همه» است! نکته مد نظر هابز (پدر لیبرالیسم مدرن) درست است، اما این نقد را میتوان به جدّ بر او وارد کرد که آنچه به درستی میگویی مشخصا «در وضعیت بحرانی و در تنازع برای بقا»ست که مصداق مییابد. وگرنه، در هنگامی که بحران نباشد و بتوان با یکدیگر تعاون داشت، نه نزاعی بر سر بقاست و نه گرگی در درون هر انسان لانهکرده!
دوباره بازگردیم! کووید-۱۹ دشمن ما نیست؛ او تنها برای تداوم حیات کوتاه خود، به میزبانی زنده نیاز دارد. این کار پزشکان است که با آزمایش و خطا، با تولید دارو و واکسن و … بدن انسان را برای تابآوری در برابر این میهمان ناخوانده آماده کنند و این امر، دیر یا زود رخ خواهد داد و این بیماری نیز مانند بیماریهای ویروسی دیگر، فرایند درمانی خود را خواهد یافت. اما این مهمان ناخوانده، فقط حامل شرّ نیست؛ اگر ما بخواهیم! ما میتوانیم میزبانی باشیم که با مشاهده انتقادی واکنشهای خود به حضور آن، به بازبینی در خویشتن بنگریم و از این فرصت بهرهای ببریم برای بهتر زیستن در آینده!
امید در اینجا معنا مییابد: در مشاهده انتقادی وضعیت موجود و ترسیم امکان زیستنی که از فهم «تنازع بقا»یی و «گرگ یکدیگر بودن» حیات انسانی به تعاون و همبستگی اجتماعی به عنوان بنیادی برای بهزیستن برسیم. آیا برای چنین امیدی، که مخدر نیست و اتفاقا شوکآور است، آماده هستیم؟
برای میزبان شایسته بودن برای مهمان ناخواندهای که همگان از حضورش بیزاریم؛ باید در گام اول، با صداقت و شفافیت مسئولیتها را میان خود تقسیم کنیم. باید اخبار رفتارها و حرکت این مهمان را به سرعت و بدون ملاحظه به یکدیگر منتقل کنیم؛ باید فضای ایجاد همکاری بدون ترس از پیامدهای احتمالی را به وجود آوریم؛ باید پشتیبانی واقعی خود را از آنان که در این مهمانداری، پیشقدم شدهاند نشان دهیم. باید…
آنچه در اینجا باید به صراحت بدان توجه کرد؛ پیوند میان حکومت و مردم است. یعنی همان نقطه اتصالی که باید هماهنگکننده همه تلاشها در این میزبانی باشد؛ و البته متاسفانه در این زمینه در کشور، ضعف بزرگی مشاهده میشود. تبدیل کردن این میزبانی به «جنگ»، از همان آغاز بیش از آنکه تقویتکننده قوه همبستگی و تعاون اجتماعی باشد، غریزه نیاز به بقا را بیدار میکند. آنچه بهویژه در کشورهای ثروتمند از غارت فروشگاهها میبینیم، همین بیداری غریزه بقاست و البته عجیب نیست که این کشورها، بنیاد حکومتداری خود را نیز بر لیبرالیسمی نهادهاند که هابز صورتبندی آغازین آن را تدوین کرده بود.
اما ما که بنیاد حکومتی لیبرالی نداریم و فرهنگ «جنگ همه با همه» را در تاریخ فکریمان، رواج ندادهایم، راه دیگری نداریم؟ چرا! اتفاقا به نظر میرسد اکنون زمانی است که ما میتوانیم معیارهای متفاوت خود برای تعاون اجتماعی و پیوند میان دولت و ملت را صورتبندی کنیم؛ درست همانگونه که هابز در زمانه جنگهای فراگیر داخلی در انگلستان، صورتبندی جدید خود را عرضه کرد و بنیادی نهاد بر دولت مدرن لیبرالی!
ما میتوانیم با نگاهی انتقادی بر آنچه در غرب گذشت و همچنین رویکرد انتقادی نسبت به آنچه خود «هستیم»، امکان «امید» به آیندهای دیگرگونه را تصویر کنیم. میتوانیم با مراجعه به الگوهای فرهنگی و تمدنی خویش، سرنمونهای برخی از آنها را نیز بیابیم. اما در همان گام نخست نباید فراموش کنیم که برای چنین حرکتی هم مردم و هم حکومت میبایست آمادگی پذیرش و اصلاح کنشگری خود را داشته باشند. نمیتوان در بالا نشست و بر رفتارهای غلط و پرهزینه و بیفایده اصرار داشت و از همانجا بر سر پاییندستیها فریاد کشید که چرا مشکل را حل نمیکنید! چرا به مردم امید نمیدهید که مشکل حل شود! باید همگان بیاموزیم و باور کنیم که مخدر شاید تسکیندهنده مشکل باشد، اما درمان آن نیست! باید حکومت نیز در این راه همراه شود و از تزریق امیدهای واهی (که منشأ مشکلات فراواناند که تنها برخی را تا کنون دیدهایم)، به پذیرش ناامیدی واقعی و اذعان به آن برسد تا امکان ارائه راهحلهای امیدبخش (یعنی تصویر امکانی که در چشمانداز کنونی ناممکن مینماید) فراهم آید.
علوم انسانی این توان را دارد که برای ارائه چنین راهحلهایی قدم پیش بگذارد. نمونههای سادهای را همینجا هم میتوان مثال زد: تجربه عیّاری در تاریخ ایران نشان میدهد که جامعه ایرانی همکاری با نهادهای غیردولتی برای تدبیر امور عمومی خویش را بیشتر میپسندد. عیاران و اهل فتوت، نظم و تدبیر شهر را بر عهده دارند و حاکم، انضباط عمومی و تعامل با دولتهای دیگر را! میتوان به این الگو بازگشت! امروزه سمنهای مورد اعتمادی در جامعه شکل گرفته است که حکومت میتواند با اعتماد به آنها و پا پس کشیدن از عرصههای فعالیتی آنها، این امکان را فراهم آورد که با روزآمدسازی الگوهای تمدنی، تدبیر بحران موجود را به عقل جمعی اجتماعی و تجربه تاریخی آن بسپارد! اما اگر حکومت همچنان سمنها (سمنهای واقعی و مورد اعتماد مردم، و نه صرف هزاران سمن بیهویتی که اکنون در کشور ثبت شدهاند و اگر متهم نباشند، دستکم مورد وثوق عموم نیستند) را رقیب بداند و به جای همکاری و باز گذاشتن دست آنها در پیشبرد امور، بخواهد همچنان قاطعانه و مقتدرانه از بالا حکم صادر کند، نمیتوان از امید واقعی سخن گفت. حکومت باید به «همکاری» با اجتماع بازگردد و گام نخست در این همکاری، اجازه انتشار اخبار درست (هرچند شاید ناگوار) از سوی رسانهها و نهادهایی است که بتوانند اعتماد عمومی را جلب کنند. ایجاد اعتماد عمومی، مقدمه همکاری عمومی با نهادهای غیردولتی در تعاون و اعانت از بخشهای آسیبدیده اجتماع است. حکومت میتواند برای تسهیل این اعانت، مساعدت کند. اما هنگامی که بخواهد دخالت کند (و یا بر اساس آنچه شاهد هستیم، انحصار آن را به دست گیرد)، هیچ «امید واقعی» به حل بحران نیست.
وضعیت کنونی جامعه ما شبیه اتوبوسی است که راننده آن با سرعت به سوی دره پیش میراند و همزمان بر سر مسافران فریاد میزند که چرا کاری برای نجات اتوبوس نمیکنید؟! علوم انسانی و دانشمندان آن آماده همکاری هستند؛ نقطه آغاز همکاری نیز ایجاد فضای کار غیردولتی –به معنای سیاسی آن- برای ایجاد و گسترش همبستگی مبتنی بر اعتماد و همکاری در میان مردم است. دانشمندان علوم انسانی برای چنین فضایی حرفهای زیادی دارند و البته کنشهای روشنی نیز! (اشاره به سمنها و انتقال اخبار درست از طریق رسانههای قابل اعتماد تنها نمونهای از این کنشهاست). اما راننده نخست باید مشخص کند که آیا حاضر است اجازه دهد دیگران هم در هدایت اتوبوس نقشی داشته باشند، یا فقط میخواهد بر پدال گاز فشار دهد و بر سر دیگران فریاد بزند که چرا کاری نمیکنند؟ فقط فراموش نکند که اگر او نگران است، بقیه مسافران هم نگرانند. و اگر اتوبوس به دره بیفتد، همه با هم با واقعیتِ ناامیدیِ ناشی از امید وهمآلود و نتایج ناگزیر آن دست به گریبان خواهند بود. و البته در این میان، خیلیها هم هستند که خوشحال خواهند شد برای مطرحشدن نام و کسب اندکی نان، با ارائه تصویری ناصحیح، به راننده و مسافران امید دهند که درهای در کار نیست و اتوبوس محکم است و ….
والسلام علی من اتبع الهدی.