ترجمه شده در مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور
مترجم: فریبا نیکسیر
اردیبهشت ۱۳۹۹
خلاصه اجرائی
تحلیل نظاممند از حکمرانی و تعامل بین عناصر تشکیلدهنده آن، کلیدی برای درک روند توسعه یک ملت است. در این مقاله با ارزیابی کیفیت حکمرانی در ایران طی نیم قرن گذشته تلاش میشود چنین تحلیلی ارائه شود. برای این منظور، از یک چارچوب چندبعدی برای توصیف چگونگی تطور دولت (نهاد قدرتمند در سیستم حکمرانی)، حاکمیت قانون و پاسخگویی (نهادهای ناظر در سیستم حکمرانی) و روابط آنها با رشد اقتصادی، مشروعیت دولت و بسیج اجتماعی در ایران معاصر استفاده میشود. در این تحلیل چهار دوره زمانی مشخص مورد توجه قرار گرفته است: دوره پیش از انقلاب (۷۹-۱۹۷۰)، مرحله اوایل انقلاب (۱۹۸۹-۱۹۹۹)، دورهای که با عنوان بازسازی و اصلاحات شناخته میشود (۱۹۸۹-۲۰۰۵) و دوره بن بست حکومت و رکود اقتصادی (۲۰۰۵ – حال). پویاییهای اصلی حکمرانی در هر دوره با تمرکز بر تطور نهادهای فوق و تعامل بین آنها مورد بحث قرار میگیرد. این مقاله استدلال میکند که عمدهترین چالشهای ایران ریشه در حکمرانی ضعیف دارد. امروزه، در نتیجه رشد کم و غیر فراگیر در چهار دهه گذشته، علائم استرس در اقتصاد و جامعه ایران چند برابر شده است. فقر گسترده و نابرابری رو به رشد، مشارکت کم نیروی کار و بیکاری زیاد، پرواز سرمایه انسانی، کاهش بهرهوری، بحران بانکی و بازنشستگی، بدهی دولتی بالا و رو به افزایش، از دست دادن سرمایه اجتماعی و مسائل جدی زیست محیطی از جمله چالش های فعلی کشور است. در این میان، فساد سیستمی شده و به مارپیچی نزولی تبدیل شده است که با گذشت زمان خود را تقویت می کند. با توجه به نتایج ضعیف استراتژی توسعه تحت سلطه دولت ایران – که تا حدی امیدوار بود از مدل چین کپی کند – این مقاله ضرورت اجرای یک رویکرد تحولگرا در حکمرانی برای کاهش اقدامات اختیاری نهادهای سیاسی، بهبود شفافیت و پاسخگویی و ایجاد یک جامعه مدنی قدرتمند را برجسته میکند. بدون این تغییرات، توسعه در ایران در آینده بدون در نظر گرفتن نظام سیاسی حاکم بسیار بعید خواهد بود. علاوه بر این، با توجه به گستردگی و عمق چالشهای داخلی ایران که احتمالاً در طولانی مدت توسط عوامل برونزا تشدید میشود (مثلاً تأثیرات فیزیکی تغییرات آب و هوا، تلاش جهانی برای دور شدن از سوختهای فسیلی، و پتانسیل کاهشی نیروی کار ارزان به عنوان محرک رشد به دلیل اتوماسیون) – پنجره فرصت برای ایران برای غلبه بر بنبستهای خود در توسعه و جلوگیری از آینده تیره در دهه های آینده به سرعت بسته میشود.
۱- مقدمه
از زمان تأسیس جمهوری اسلامی در سال ۱۹۷۹، ایران ۱٫۳ میلیارد دلار درآمد حاصل از صادرات نفت را جمعآوری کرده است [۱]. در این میان، کشور وارد – و قبلاً نیز یک سوم از آن را گذرانده است- یک پنجره جمعیتی یک بار از فرصت خود شده است که در آن ساختار سنی مطلوب جمعیت منجر به رشد سریع اقتصادی میشود[۲]. با این حال، رشد متوسط درآمد سرانه واقعی در این دوره با نرخ سالانه بسیار پایین ۱٪ بوده است [۱] در حالی که این کشور همچنان از ازدست دادن سرمایه اجتماعی، پرواز سرمایه انسانی، فساد بومی و فساد زیستمحیطی در سراسر کشور رنج میبرد. با تلاش دولت برای اصلاح خود، تشدید این بحرانهای اقتصادی و اجتماعی اکنون ایران را به نقطه عطف مهمی در تاریخ خود سوق داده است.
همانطور که در طول این مقاله بحث خواهد شد، چالشها و کاستیهای اصلی ایران عمیقاً ریشه در فقدان حکمرانی کارآمد دارد. برای طرح این ادعا در زمینهای گستردهتر، ابتدا به طور مختصر شاخصهای اصلی حکومت ایران را با کشورهای همسایه منتخب (چین ، هند ، مالزی ، ترکیه ، پاکستان و امارات متحده عربی) مقایسه میکنم. با آن که در قرن گذشته تصور میشد که ایران از مسیری قابل مقایسه یا بهتر در توسعه از این کشورها برخوردار است، اما امروز تقریباً در تمام جنبه های اصلی حکمرانی و توسعه در پشت همتایان خود ایستاده است (همانطور که در شکل ۱ نشان داده شده است). از سال ۱۹۸۰، رشد سالانه تولید ناخالص داخلی در ایران به طور متوسط ۲٪ بوده که در مقایسه با عملکرد کشورهای همتا که تولید ناخالص داخلی آنها با نرخ متوسط ۱۰-۴٪ در سال گسترش یافته، نسبتاً کم است. دربیش از چهل سال، این اختلافات به ظاهر ناچیز در رشد سالانه تولید، باعث ایجاد شکاف عظیم بین میزان پیشرفت در رفاه اقتصادی ایرانیان و شهروندان این کشورها شده است.
شکل ۱٫ مقایسه ایران و کشور های منتخب همتا با شاخصهای کلیدی حکمرانی[۳،۴،۵،۶ ].
براساس محاسبات کمی که توسط نهادهای بین المللی ارائه شده است، عملکرد مقایسهای ایران از جنبههای سیاسی توسعه مانند قانون ، آزادی (حقوق سیاسی و آزادی های مدنی) ، و کنترل فساد نیز بسیار ضعیف است (شکل ۱). در بخشهای بعدی ابتدا به بحث در مورد پیشینه نظری برای اندازهگیری کیفیت حکمرانی به طور کلی میپردازم و سپس چارچوب شرح داده شده را برای ارزیابی کیفیت حکمرانی در ایران معاصر به کار می برم.
۲- چارچوب نظری
حکمرانی کارآمد نقش تعیینکنندهای در رشد اقتصادی و اجتماعی کشورها دارد. در حقیقت، اختلافاتی در امکانات، ظرفیت و مشروعیت کشورهای مختلف وجود دارد که تفاوتهای زیادی را در نتایج سیاستهای آنها به بار میآورد. حکمرانی را میتوان “توانایی حکومت برای ایجاد و اجرای قوانین و ارائه خدمات بدون در نظر گرفتن اینکه این دولت دموکراتیک است یا خیر” تعریف کرد. [۷] مطابق این تعریف، کیفیت مدیریت یک ملت باید براساس عملکرد عوامل سیاسی آن در انجام وظایف معین خود ارزیابی شود، بدون قضاوتهای مبتنی بر ارزش در مورد ماهیت دموکراتیک نهادهای آن (هنجارهای حکمرانی خوب در مقابل هنجارهای دموکراسی خوب) [۸]). به عبارت دیگر، نهادها باید در این دیدگاه ارزیابی شوند که براساس چگونگی ماهیت، پویایی و تعامل آنها، دولتها را قادر میسازد تا به اهداف خود برسند. به عنوان مثال، برای توصیف کیفیت حکمرانی در یک رژیم اقتدارگرا، باید کیفیت تصمیمات گرفته شده توسط رهبران آن نآ«را ارزیابی کنیم، در عوض اینکه اقتدارگرایی را به تنهایی به عنوان علت برخی از نتایج مشخص بشناسیم [۷،۸].
نهادهایی که سیستمهای سیاسی مدرن را تشکیل میدهند را میتوان به صورت زیر گروهبندی کرد: آنهایی که متمرکز میشوند و از قدرت (یعنی دولت) استفاده میکنند و آنهایی که محدودکننده قدرتند یعنی نهادهای حاکمیت قانون و پاسخگو (شکل ۲) [۷، ۹، ۱۱،۱۰]، مسیرهای توسعه ملتها به میزان نهادینه سازی آنها با توجه به این سه ستون حکمرانی و همچنین ترتیبی که در آن نهادهای مختلف آنها ساخته شده و تطور یافتهاند، بستگی دارد. بنابراین، جدا کردن قلمرو توسعه سیاسی در این سه مجموعه از نهادها به عنوان اولین مرحله از تحلیل، امکان ارزیابی دقیق و پویا از تعامل بین ابعاد مختلف توسعه را با حذف محدودیتهای ایجاد شده توسط استاتیک استاندارد و نظریات دوگانه اقتصادی در مقابل تحولات سیاسی فراهم میکند.
یکی از مهمترین عوامل تعیین کننده کیفیت حکمرانی، ظرفیت دولت است (یعنی قوه مجریه نظام سیاسی و بروکراسی های مرتبط با آن). به طور کلی، از جمله اهداف اصلی دولتهای خیراندیش مدرن، رفع مشکلات بازار و حمایت از فقرا و آسیب پذیرها است[۱۲]. عدم موفقیت بازار در شرایطی اتفاق میافتد که اقتصاد بازار به دلایل مختلف نتوانسته است منابع بهینه را برای ارائه کالاها یا خدمات خاص اختصاص دهد. از جمله اشکال اصلی عدم موفقیت بازار که در آن مداخله دولت مبنای اقتصادی معقولی پیدا میکند، تهیه کالاهای عمومی (به عنوان مثال دفاع)، مقابله با عوامل منفی خارجی (مانند آلودگی) ،ارتقای عوامل مثبت (به عنوان مثال، آموزش و پرورش)، و پرداختن به انحصار در اقتصاد و عدم تقارن اطلاعاتی (به عنوان مثال، مخاطرات اخلاقی و نارساییها در بیمه درمانی) است[۱۲]. کشورها باید با در نظر گرفتن تأثیرات احتمالی آنها بر بهزیستی شهروندان و همچنین ظرفیت و منابع خودشان که برای انجام موفقیت آمیز در این کارها است، در بین این کارکردها اولویت قائل شوند. بر اساس مناسب بودن آنها برای سطوح مختلف ظرفیت دولتی، بانک جهانی کارکرد دولتها را به سه گروه حداقلی، متوسط و فعال طبقهبندی میکند، اگرچه در واقعیت مقداری همپوشانی در بین این کارکردها وجود دارد [۱۲]. شکل ۲ نمونه هایی برای این سه گروه گسترده از کارکرد دولت ارائه میدهد.
هرچه ظرفیت دولت بالاتر باشد، دامنه کارهایی که میتواند با موفقیت انجام دهد گستردهتر میشود. در حقیقت، از بسیاری از کشورها در جهان در حال توسعه، از جمله ایران، انتظار میرود که با ظرفیت محدود خود کارهای بسیار زیادی انجام دهند و به همین ترتیب، به ایفای نقش منفی و نه نقش مثبت پایان دهند. بنابراین پیشنهاد میشود کشورهایی که ظرفیت کمتری دارند در مراحل اولیه دولت سازی در طولانیمدت برای دستیابی به کارکردهای فعال، کالاهای عمومی ملی را تأمین کنند. (شکل ۲) این دولتهای ناتوان و کم ظرفیت غالباً اثبات میکنند که ضد تولید هستند. سیاستهای صنعتی که توسط دولت در ایران اجرا شده است – که دهه هاست سیگنالهای قیمت بازار را از طریق اعتبار یارانهای و کنترل واردات محدود می کند – نمونه بارز این اشتباهات در سیاستگذاری است زیرا نتوانسته است ظرفیت دولت ایران را در نظرگیرد. در بخش های بعدی، من بحث خواهم کرد که چگونه چنین مداخلات ناخوشایند دولت همراه با روند غیرشفاف و مدیریت ضعیف خصوصیسازی بنگاه های دولتی، به یک منبع اصلی برای ایجاد رانتخواری و عامل مهمی برای برقراری روابط حمایتی در ایران تبدیل شدهاند.
شکل ۲٫ چارچوبی مفهومی برای تحلیل حکمرانی براساس سه مجموعه از نهادها: دولت، قانون و پاسخگویی [۱۰،۱۲،۱۳،۱۴].
یکی دیگر از مؤلفههای اساسی برای یک سیستم حکمرانی کارآمد، قانون است که می تواند به عنوان “کاربرد غیر شخصی و منظم قوانین شناخته شده برای کنشگران دولتی و شهروندان” تعریف شود. [۱۱] محور اصلی اصول حکمرانی خوب مجموعهای از قوانین و مقررات تعریف شده و عادلانه است که کنترل کننده بازیگران در دولت، بازار و به طور کلی جامعه است. بنابراین عملکرد اصلی چنین نظامی شامل اقدامات سیاسی (محدود کردن قدرت حاکمیت) و اقدامات اقتصادی (حمایت از حقوق مالکیت و اجرای قراردادها) است. علاوه بر این، و به طور اساسیتر، حاکمیت قانون با ارائه شکل اساسی “قرارداد اجتماعی” که انتظارات و رفتارهای بخشهای مختلف جامعه را سامان میدهد، تأثیر مهمی در جامعه دارد. دستیابی به یک سیستم حقوقی کاملاً توسعه یافته که همه جوانب را شامل شود، مستلزم فرآیندی پیچیده و طولانیمدت است. داده های تجربی نشان میدهد که حاکمیت قانون ممکن است پیش شرط لازم برای رشد اقتصادی در مراحل اولیه توسعه نباشد اما در مراحل بعدی وقتی اقتصاد به تدریج پیچیدهتر میشود، اهمیت بیشتری پیدا میکند. توسعه حاکمیت قانون فرایندی کند است که در نتیجه تعامل بین نهادهای سیاسی و اقتصادی در بازههای زمانی طولانی اتفاق میافتد [۱۱،۱۵]. در حقیقت، مراحل مختلف قانونی بودن وجود دارد، که به موجب آن، “قانون توسط قانون”اجرا میشود، یعنی استفاده از قوانین به عنوان ابزاری برای سلطه حاکمان – معمولاً مقدم بر “حاکمیت قانون” است که در مرحله بعدی ظهور مییابد، وقتی که این قوانین نه تنها برای شهروندان اعمال میشوند بلکه حاکمان و نخبگان سیاسی را نیز شامل میشود[۱۱،۱۵]
دقیقاً چگونه چنین انتقالی به حاکمیت قانون اتفاق میافتد، از جمله اینکه چگونه حاکمان از قدرت خود برای نقض این قوانین و احترام به یک سیستم قضایی مستقل استفاده نمیکنند، کاملاً مشخص نیست و به نظر میرسد در مورد کشورهای مختلف مسیرهای متفاوتی وجود دارد [۱۵]. انواع مختلفی از انتقال در طول تاریخ شناسایی شدهاند، از انتقال از یک سیستم غیر رسمی و کاملاً کثرتگرا گرفته تا اقتباسی موفقیتآمیز از سیستمهای حقوقی خارجی [۱۱]. در مورد ایران، به نظر می رسد مؤلفههای مختلفی در ساختن سیستم قانونی فعلی نقش دارند. شریعت و سنت از لحاظ تاریخی منابع اصلی و ریشه های نظام حقوقی بودهاند، اما عناصر دموکراتیک مدرن نیز در مراحل مختلف از جمله انقلاب مشروطه، دوران پهلوی و حتی در قانون اساسی فعلی کشور که پس از انقلاب اسلامی به این قوانین افزوده شدهاند. با این حال، به نظر میرسد جامعه ایران دوره گذار را پشت سر میگذارد که به موجب آن، مشروعیت منابع سنتی نظم و قانون به دلیل تغییر سریع ارزشهای جامعه و کاستیهای قوانین دینی برای رفع نیازهای پیچیده جامعه جدید رو به زوال است. در نتیجه، وضعیتی از هرج و مرج قانونی در حال ظهور است که منابع قبلی نظم و قوانین سنتی مانند گذشته مشروعیت و گستردهگی ندارند، در حالی که هنوز یک سیستم جدید و مدرن از مقررات هنوز توسعه نیافته است. همانطور که بعداً بحث خواهیم کرد، زوال در مشروعیت قانون میتواند عامل مهمی در افزایش شدید جرم و فساد در یک دهه گذشته باشد.
پاسخگویی یکی دیگر از مؤلفههای مهم حکومت مدرن است. یکی از اصلیترین کانالهایی که از طریق آن پاسخگویی به کیفیت حکمرانی کمک میکند، اینست که استخدامها و ارتقاها در بوروکراسی بر اساس شایسته سالاری باشد، بنابراین کیفیت تصمیمات و نتایج آنها را ارتقا میبخشد. از طریق انتخابات دورهای چندحزبی، پاسخگویی فرایندی دموکراتیک به طور بالقوه میتواند با ارائه اصول (مردم) راهی برای پاکسازی عوامل فاسد و ناسازگار (مقامات) بوده و حاکمیت را بهبود بخشد ، اگرچه در واقعیت، پاسخگویی فرایندی همیشه به پاسخگویی اساسی منجر نمیشود. در دوره مدرن، رژیمهای اقتدارگرا و حتی تمامیتخواه اغلب احساس نیاز به برگزاری انتخابات برای مشروعیت بخشیدن به قدرت خود میکنند. اما، در صورت عدم رقابت چندحزبی واقعی، چنین انتخاباتی هرگز نمیتواند ساختار قدرت یکپارچه را به چالش بکشد. در چنین رژیمهایی، شکافهای ظاهرشده و موجود قبل از رسیدن به مرحله تبلور غیرفعال میشوند تا احزاب مسئله محور شکل بگیرند [۱۶]. در هر صورت، عدم پاسخگویی اساسی میتواند توانایی دولت برای شروع اصلاحات جدی را به خطر اندازد، به ویژه هنگامی که این اقدامات منجر به اقدامات ریاضتی مانند کاهش یارانه ها یا افزایش مالیات میشود.
پاسخگویی معمولاً به عناصر دموکراتیک حکمرانی مانند انتخابات چند حزبی و رسانههای آزاد نسبت داده میشود. به عنوان مثال، شاخص مربوطه در شاخصهای حکمرانی جهانی، مؤلفههای “اعتراض و پاسخگویی” را ترکیب میکند و آن را به عنوان حدی که شهروندان یک کشور قادرند در انتخاب دولت خود مشارکت داشته و همچنین آزادی بیان، آزادی تجمع و رسانه آزاد داشته باشند” تعریف میکند. “[۱۷]. با این وجود می توان استدلال کرد که پاسخگویی ممکن است به صورت رسمی در قالب فرایندها و نهادها حضور نداشته باشد بلکه در عوض ممکن است به صورتهای دیگر مانند پاسخگویی اخلاقی در سایر فرهنگهای سیاسی نیز عمل کند [۱۰]. اگرچه دموکراسی به خودی خود یک هدف است، نمی توان پیش از این فرض کرد که پاسخگویی دموکراتیک فرایندی لزوماً باعث افزایش پاسخگویی اساسی و تأثیر بعدی آن بر ظرفیت دولت میشود [۱۰،۱۸].
پاسخگویی را میتوان از نظر ساختار نهادینهسازی به دو شکل: فرایندی[۱] و اساسی[۲] تقسیم کرد و از لحاظ نوع تعامل بین شهروندان و مقامات که بر آن تأثیر میگذارد، میتواند به عمودی، افقی و مورب تقسیم شود [۱۸]. در حالی که پاسخگویی عمودی با سازوکارهای خارج از نهادهای دولتی مرتبط است و مربوط به روابط بین شهروندان و نهادهای منتخب است (به عنوان مثال ، انتخابات چند حزبی) ، پاسخگویی افقی، بر جدایی قدرت در دولت و برحسب نظارت اعمال شده در بین نهادهای مختلف صحه میگذارد (به عنوان مثال ، زیر سوال بردن مقامات دولتی توسط کمیتههای قانونگذاری) [۱۸]. پاسخگویی مورب، که به آن مسئولیت پذیری اجتماعی نیز گفته میشود، نقش شهروندان، جامعه مدنی و رسانههای مستقل را در پاسخگویی به قدرت نسبت به مشارکت در انتخابات برجسته میکند [۱۸]. هر سه سازوکار میتوانند به صورت های مختلف یا به صورت فرایندی یا به صورت اساسی در درجات مختلف حضور داشته باشند. پاسخگویی فرایندی به حضور مؤسسات رسمی مربوط میشود که پاسخگویی را ممکن میکنند (به عنوان مثال، مقررات قانون اساسی برای انتخابات چند حزبی؛ مقررات قانونی برای حق رای گسترده؛ اساسنامهای که استقلال رسمی دادگستری را فراهم میکند). پاسخگویی اساسی به میزان تحقق مکانیسمهای پاسخگویی در عمل (به عنوان مثال، انتخابات آزاد و عادلانه بدون خرید آرا یا کلاهبرداری سیستماتیک، نظارت مؤثر بر دستگاه قضا) اشاره دارد.
از نظر ساختار واقعی مدیریت، دولت در ایران حول یک شخص – پادشاه یا ولی فقیه – استوار است که فراتر از قانون میباشد و فقط در برابر خدا پاسخگو است نه عموم مردم یا سایر بخشهای دولت. اصول اصلی این ساختار در ایران معاصر، چه در دوران سلطنت پهلوی و چه بعد از انقلاب اسلامی (گرچه به اشکال مختلف و در زمینه های مختلف برای کسب مشروعیت بوده) تداوم داشته است. قانون اساسی فعلی ایران تقریباً قدرت نامحدودی را به مقام معظم رهبری به عنوان رئیس دولت میدهد. نظارت و کنترل وی بر تمام جنبه های اصلی نهادهای حکمرانی است از جمله کنترل مستقیم بر دستگاه قضایی، نیروهای مسلح، رسانههای دولتی و بنیادها، به علاوه کنترل غیرمستقیم بر دولت مرکزی و مجلس (در درجه اول از طریق نقش شورای نگهبان در انتخابات واحکام شرعی). با این حال، حتی در سیستمی با چنین سطح بالایی از تمرکز قدرت در یک فرد، کیفیت حکمرانی تحت تأثیر تعامل پیچیده و پویا بین نهادها و روندهای اساسیتر در جامعه است.
از این رو، بقیه مقاله در مورد کیفیت حکمرانی در ایران بر اساس چارچوب مفهومی گستردهای است که سه مجموعه از نهادهای حکمرانی را با حداقل ارجاع به جزئیات ساختار سیاسی یا سیاستمداران توضیح میدهد. این رویکرد امکان درک بهتر از نقش مؤسسات و نیروهای بنیادی را میدهد که در ایران در حکمرانی نقش دارند، به جای اینکه در سیاست روزمره و احتمالات تاریخی گیر بیفتد. به عبارت دیگر، اطلاعات دقیق تاریخی برای روشن شدن الگوها و نیروهای اصلی پدیده پیچیدهای مانند یک جنبش اجتماعی یا یک مسئله اقتصادی مزمن تقطیر میشود. برخلاف روایات تاریخی که عمدتاً بر وقایع خاص در گذشته متمرکز است، این تحلیل میکوشد تا نیروهای بنیادی و روندهای عمیقتر را روشن کند. این نیروها در پس تکامل جامعه و حکومت هستند، در حالی که وقایع تاریخی واقعی، که به نظر می رسد اتفاقی است، بر این روندهای اساسیتر سوار و توسط آنها تعدیل میشوند. از این رو، ویژگیهای نهادها در پیشبرد حوادث نقش زیرساختی ایفا میکنند، اگرچه زمان دقیق و ظاهر وقایع به افراد و عوامل خرد بستگی دارد. به طور کلی، این مقاله باید به عنوان تلاش برای بحث در مورد شکاف بین آنچه که “حکمرانی خوب” (دیدگاه هنجاری) و الگوهای کلی حکمرانی در ایران معاصر (دیدگاه تجربی) است، مورد بررسی قرار گیرد.
سرانجام، متذکر میشوم که این مقاله در درجه اول کیفیتی در حکمرانی را ارائه میکند، اگرچه برای پیشبرد استدلالهای خود اغلب به داده های تجربی رجوع میکند. خوانندگان علاقهمند به ارزیابیهای کمی مستقیم حکمرانی به ضمیمه A رجوع کنند که در مورد ارزشها و محدودیتهای رویکردهای کمی برای ارزیابی کیفیت حکمرانی، به ویژه موارد مرتبط با ایران ، بحثی را ارائه میدهد.
۳- ارزیابی حکمرانی در ایران
در این بخش، سعی میکنم از طریق چارچوب مفهومی که در بخش قبل توضیح داده شد، کیفیت حکمرانی در ایران را ارزیابی کنم. برای این منظور، بررسی میکنم که چگونه سه مجموعه نهادهای سیاسی (دولت ، قانون و پاسخگویی) تطور یافتهاند و با یکدیگر، با ایدهها و خواستههای غالب ملت، و با عوامل اقتصادی تعامل میکنند. همانطور که قبلاً نیز اشاره شد، مزیت این چارچوب این است که توسعه را به یک بعد واحد (مثلاً اقتصادی یا سیاسی) محدود نمیسازد یا تحولات حکمرانی را به عوامل جدای ایستا منحصر نمیسازد. در عوض، تعاملات پویا را در بین ابعاد مختلف در نظر میگیرد.
تحلیل ارائه شده در اینجا نیم قرن گذشته ایران را به چهار دوره زمانی مشخص تقسیم میکند: دوره پیش از انقلاب (۷۹-۱۹۷۰). سالهای اولیه تأسیس جمهوری اسلامی تا پایان جنگ ایران و عراق و انتصاب رهبر جدید (۱۹۸۹- ۱۹۷۹). دوره پس از جنگ که معمولاً به عنوان بازسازی و اصلاحات خوانده میشود (۲۰۰۵-۱۹۸۹)؛ و سرانجام، دوره پس از اصلاحات در بن بست حکمرانی و رکود اقتصادی (۲۰۰۵ – حال) (شکل ۳). تحولات عمده در هر دوره با پویاییهای خاصی از تعامل بین مؤلفه های ذکر شده که قبلا توضیح داده شده را در ادامه به طور خلاصه توضیح میدهم.
دوره پیش از انقلاب (۷۹-۱۹۷۰): روند غالب در این دوره، شتاب تلاشهای بالا به پایین دولت برای نوسازی و صنعتی سازی بود که با درآمدهای بالای نفتی دهه هفتاد تا حدود زیادی امکان پذیر شد. تصور بیعدالتی و محرومیت در اقتصاد در حال رشد، همراه با مقاومت طبیعی جامعه سنتی در برابر برنامه مدرن سازی از بالا به پایین، به تدریج زمینه ساز بسیج گسترده اجتماعی گردید که از طریق چندین کانال پیچیده موجب افزایش عظیم تقاضاها برای تغییرات اساسی شد و سرانجام سلسله پهلوی سرنگون گردید. پویاییها و توالی تعامل بین نهادها در این مرحله در واقع بسیار شبیه به سناریوی کلاسیک فروپاشی سیاسی در کشورهایی است که به سرعت مدرن سازی میشوند که در ابتدا توسط ساموئل هانتینگتون شرح داده شده است [۱۹].
مراحل اولیه دولت انقلابی (۱۹۸۹-۱۹۸۹): این دوره شامل انتقال از دولتی با برنامه های نوسازی و غربیسازی به دولتی انقلابی با ایدئولوژی اسلامی و سازمانهای کادری است. دولت جدید مبتنی بر زمینههای کاملاً متفاوت برای مشروعیت بود: استقلال و بازگشت به ارزشهای اسلامی در تقابل با غرب زدگی و نوسازی؛ و توزیع مجدد منابع و ایجاد مساوات بر خلاف صنعتی شدن و رشد. با رهبری یک رهبر کاریزماتیک که شخصیت او در ابتدا همه نهادهای رسمی را تحتالشعاع خود قرار میداد، دولت انقلابی مشارکت سیاسی مردم بویژه طبقه فقیر و محروم را افزایش داد، اما در عین حال نهادهای حاکمیت قانون را تضعیف کرد و هرگز پاسخگویی اساسی را بهبود نداد. به دلیل آشفتگی سیاسی و عواقب ناگوار جنگ هشت ساله ایران و عراق، اوضاع اقتصادی رو به وخامت گذاشت. علیرغم تأثیر منفی آن بر اقتصاد، از قضای روزگار جنگ به تحکیم دولت انقلابی کمک کرد، با ایجاد محیطی که در آن هر نوع سرکوب گروههای سیاسی مخالف و جامعه مدنی قابل توجیه باشد. انقباض اقتصادی، حداقل برای چند سال بر دولت تأثیر قابل توجهی نداشت، زیرا رشد اقتصادی هرگز هدف اصلی ایدئولوژی انقلاب نبود.
بازسازی و اصلاحات (۲۰۰۵-۱۹۸۹): این دوره با انتصاب خامنهای به عنوان ولیفقیه و رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور آغاز میشود. ویژگی اصلی این دوره تلاش برای معرفی ویژگیهای توسعه محور دولت انقلابی به منظور بازسازی یک اقتصاد متلاشیشده و در عین حال احتیاط در بیثبات نکردن ساختار سیاسی بود. این دوره نشانگر آغاز پیگیری سیاستهای صنعتیسازی توسط جمهوری اسلامی و تجدید سرمایهگذاریهای عمومی است که طبق برنامه توسعه پنج ساله اول کشور پس از انقلاب انجام شد. این فعالیتهای اقتصادی دولتی به همراه نبود شفافیت و نهادهای قدرتمند حاکمیت قانون، به تدریج فرصتهای گستردهای برای رانتخواری ایجاد کرد که از نظر درک عمومی از فساد، میتوان آن را سرآغاز دوران جدیدی دانست. بعداً در این دوره، تقاضا برای پاسخگویی و تشکیل جامعه مدنی ساختاریافته افزایش یافت، که سپس خود را در انتخاب خاتمی و ظهور و بوروکراسی جزئی از جنبش اصلاحات ایران نشان داد. نبود یک مسیر عملی برای اجرای اصلاحات معنیدار در چارچوب قانون اساسی کنونی و عدم انگیزه اصلاح طلبان برای پیگیری برنامه جدیتر اصلاحات، از اصلیترین دلایل عدم موفقیت جنبش اصلاحات بود. قبل از اینکه تلاشهای اصلاح طلبان کاملاً مسدود شود و در نهایت توسط بخش غیررسمی دولت برچیده شود، به طور قطع این دوره نشانگر اوج مشروعیت دولت و در عین حال بهترین پنجره فرصت برای انجام اصلاحات معنیدار در نهادهای حکمرانی بوده است.
بن بست حکمرانی و رکود اقتصادی (۲۰۰۵ – زمان حاضر): شروع این دوره همزمان با انتخاب احمدینژاد در زمانی است که پیشرفت به سوی اصلاحات از چند سال قبل متوقف شده بود. وارونه شدن پیشرفت نهادهای سیاسی با سیاستهای ضد نهادگرایانه و پوپولیستی احمدی نژاد تقویت شد، که عمدا بوروکراسی را برای دستیابی به اهداف خود تضعیف یا دور زد. با پایان دوره اول ریاست جمهوری احمدینژاد، ترکیبی از شکست در عرصههای مختلف (سیاسی، اقتصادی و اجتماعی) تقاضای قابل توجهی برای تغییر در نحوه اداره کشور ایجاد کرده بود. این فشار در دوران انتخابات جنجالی ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ به اوج رسید و در نهایت ضربه بزرگی به مشروعیت و ثبات سیاسی دولت وارد کرد. از آن زمان، ایران به طور مداوم درگیر مسائل جدی داخلی (از جمله رکود اقتصادی، تشدید جرم و خشونت ومقاومت در برابر فساد) و چالشهای خارجی (برجستهترین آنها پیرامون برنامه هستهای آن و رفتار منطقهای) بوده است. روحانی از زمان انتخاب وی در سال ۲۰۱۳، سعی در ترسیم تصویری منطقیتر، بینالمللیتر و حتی در برخی موارد – از نظر اجتماعی لیبرال از دولت دارد. با این حال، در واقعیت، تنها دستاورد مهم روحانی تا به امروز توافق هسته ای برجام بود که به طور موقت صادرات نفت ایران را به تمام توان خود قبل از خروج یکجانبه آمریکا از توافق در سال ۲۰۱۸ بازگرداند. امروز، پس از چند دهه مقاومت دولت در برابر اصلاحات سیاسی و اقتصادی، ایران با شدیدترین و گستردهترین بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی در تاریخ انقلاب اسلامی روبرو است. وسعت تاثیرات تجمعی سیاستهای غیرمسئولانه گذشته و سوءمدیریت اقتصادی همراه با فساد در همه سطوح، توان دولت را در پرداختن به بحرانهایی که به تدریج باعث میشوند کشور در مسیر بیثباتی سیاسی و فروپاشی قرار بگیرد، نابود کرده است.
شکل ۳: تعامل بین مؤلفههای مختلف توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در ایران طی چهار دوره زمانی در طول نیم قرن گذشته. فلشها و رنگ آنها به ترتیب کانال انتقال و نشانه تأثیر (مثبت در مقابل منفی) بین عناصر مختلف موجود در مدل را نشان میدهد.
این چارچوب از مرجع اقتباس شده است [۱۴].
توجه داشته باشید که، در مدل مفهومی که در شکل ۳ به تصویر کشیده شده است، من عمدتاً بر محرکههای اصلی و روابط متقابل آنها برای برجسته کردن الگوهای اصلی در حکمرانی تمرکز کردهام، بدون آنکه زیاد به جزئیات درجه دوم بپردازم. به همین ترتیب، دورههای مختلف و تمایزات بین آنها باید به عنوان انواع ایدهآل (به معنای وبری) در نظر گرفته شود تا درک و تحلیل را تسهیل کند. در واقعیت، به احتمال زیاد پویاییهای ایدهآل در هر دوره در سایر دورهها نیز به درجات مختلفی وجود دارد. به عنوان مثال، دوره بنبست حکمرانی و رکود اقتصادی شامل دو دوره مشخص از ریاست جمهوری احمدی نژاد و روحانی است. در طول هر دوره، دولت سعی داشته است که پویاییهای خاص دورههای قبلی، یعنی ایجاد مساوات که در مراحل اولیه دوره انقلابی و عملگرایی پس از جنگ وچود داشته را در استفاده از ابزارهای تکنوکراتیک برای مدیریت عمومی احیا کند. در ادامه این بخش، شرح مفصلی از تحول مؤلفههای فوقالذکر (مشروعیت، دولت، حاکمیت قانون، پاسخگویی، توسعه اقتصادی و بسیج اجتماعی) ارائه خواهد شد تا الگوهای حکمرانی و توسعه در ایران را در بیش از نیم قرن گذشته نشان دهد.
۳-۱- مشروعیت
رژیمهای استبدادی اغلب میتوانند تا جاییکه حداقل سطح مشروعیت را حفظ میکنند در قدرت باقی بمانند، به ویژه در بین نخبگانی که به آنها گره خوردهاند، هنگامی که جامعه مدنی قوی وجود ندارد. در چنین رژیمهایی، فرسایش منبع مشروعیت، چنانچه منبع جدیدی جایگزین آن نشود، منجر به از بین رفتن توانایی عملکرد مؤثر خواهد شد. در طول یک دهه منتهی به انقلاب و در میان دورهای از رشد اقتصادی بیسابقه، به طور متناقض، مشروعیت اساسی رژیم پهلوی به حدی کاهش یافت که در نهایت منجر به فروپاشی آن در سال ۱۹۷۹ شد. علاوه بر انگیزههایی که صرفاً ایدئولوژیک بودند، دلایلی که به بروز چنین پدیده دور از عقلی کمک کرد را میتوان در سه دسته گسترده قرارداد. اول تصوری بود که طبقات کمدرآمد و متوسط از آن داشتند که از سهم عادلانه خود در میان طوفانهای عظیم اقتصادی رونق نفت در دهه هفتاد محروم شدهاند. دوم، بسیج اجتماعی ناشی از بهبود سواد و افزایش شهرنشینی بود – که هر دو در اثر جابجایی اقتصاد کشاورزی به اقتصاد مدرن اتفاق افتاد- که نتوانست به درستی توسط نهادهای موجود تحقق یابد. سوم همبستگی نیروهای نهادهای سنتی روحانیت و بازار (طبقه سنتی بازرگان) بود که وضعیت اجتماعی اقتصادی آن به دلیل ظهور مؤسسات نوین آموزشی، دادگستری و تولید صنعتی در معرض خطر قرار گرفته بود. این را میتوان به عنوان نمونهای کلاسیک از آنچه هانتینگتون آن را به عنوان پوسیدگی سیاسی مطرح میکند دانست که در مراحل اولیه فرایند دولتسازی اتفاق میافتد، هنگامی که سیستم سیاسی نتواند در بسیج اجتماعی متعاقب خود قرار بگیرد (شکل ۳) [۱۹]. در طول دهه بعد از انقلاب (۱۹۷۹-۱۹۸۹)، رابطه بین عقاید جمعی شایع در مردم و تغییر در نهادهای سیاسی و اقتصادی به شدت متفاوت از آنچه بود که در دهه گذشته سلسله پهلوی رخ داده بود. در این دوره، رژیم تازه تأسیس با پاکسازی مدیران ارشد قبلی، سرکوب مخالفان سیاسی و جامعه مدنی و تأمین بودجه و منابع انسانی برای یک جنگ طولانی و ویرانگر با عراق، قدرت را تحکیم بخشید. در نتیجه این تحولات، دولت (انقلابی) قدرت خود را تثبیت کرد، در حالی که حجم اقتصاد به تدریج تقریباً نیمی از اندازهای شد که در آغاز انقلاب بود.
قانون اساسی جمهوری اسلامی از مؤلفههای دموکراتیک، دینسالار و مطلقه تشکیل شده است، که در آن عناصر دموکراتیک و دینسالار به عنوان منابع عرفی مشروعیت در نظر گرفته میشوند. منابع مشروعیت جمهوری اسلامی در مراحل اولیه، اصول دوگانه برابری و استقلال بوده است- برخلاف سلسله پهلوی که در صدد قانونی کردن اقتدار خود بر اساس مدرنسازی و ملیگرایی بود (به عنوان مثال، با مراجعه به ایده تمدن بزرگ و اشاره به دوره طلایی شاهنشاهی پارس). این دو رژیم همچنین به منابع مختلف مشروعیت سنتی یعنی پادشاهی و دین متکی بودهاند. علیرغم ایدهها و علایق اقتصادی بسیار متفاوت، اقشار مختلف جامعه پشت وعدههای برابری و استقلال برای رسیدن و به رسمیت شناختهشدن تلاش تاریخی ملت ایستادند: برابریای که دولت برای داشتن ارزش و حقوق یکسان و استقلال به رسمیت شناخته شده توسط سایر کشورها وعده داده بود. سیر تطور حکمرانی در دوره پس از انقلاب میتواند با توجه به نتایج و اوج این ستونهای جدید از مشروعیت مورد تحلیل قرار گیرد.
تفسیر مفاهیم برابری و استقلال که در نهایت در رژیم جدید حاکم بود، نه تنها از منظر اقتصادی ناکارآمد بود بلکه شامل اشکال مختلف تضادهای مهم داخلی نیز میشد. کاهش مفهوم فقر به موضوع صرفاً نابرابری اقتصادی، زمینه را برای اجرای اشکال مختلفی از توزیع مجدد مانند یارانههای سنگین برای حاملهای انرژی با پیامدهای دستنیافتنی بر رشد اقتصادی و الگوهای توسعه نهادی در طول تاریخ جمهوری اسلامی فراهم کرد. این تعبیر ساده و بی تکلف از مفهوم برابری تا حدی ناشی از عدم درک صریح اصول اقتصادی در بین نخبگان جمهوری اسلامی و نگاه غیرواقعی آنها از جایگاه کلی اقتصادی ایران در جهان است. این دیدگاه اغراق آمیز درباره اهمیت اقتصادی ایران در جهان نیز توسط شاه در میان گذاشته شده بود، با این تفاوت که در ایدئولوژی اسلامی انقلاب، اقتصاد از ابتدا امری ثانویه بود. صرف نظر از اهداف اصلی آنها، به نظر میرسد سیاستهای طرفدار فقرا در این انقلاب، زمینهای پایدار برای شکل جدید مشتریمداری در سطح ملی و فراملی با پیامدهایی که به وضوح در کسری مزمن مالی و بهره وری پایین کشور منعکس شده است، ایجاد کرد. همانطور که بعداً در این مقاله بحث خواهیم کرد، تورم بالا در طول حیات جمهوری اسلامی به طور مداوم مالیات پنهانی را به افرادی تحمیل کرده است که در طول سال دارای درآمد ثابت هستند (به عنوان مثال، کارکنان رتبه و فایل) و کسانی که نمیدانند چگونه سرمایهگذاری کنند. تورم زیاد و ناپایدار به اقتصاد ایران با غیرممکن ساختن برنامهریزی بلند مدت، آسیب رسانده است.
به موازات ایده برابری، رهبران جمهوری اسلامی تصویر یک کشور مستقل ایدهآل را به عنوان سنگبنای دیگری برای مشروعیت خود دنبال کردند. این مفهوم در خرید پشتیبانی مردمی در اوایل این جمهوری مؤثر بود، اما پیامدهای ماندگاری بر کیفیت حکمرانی و توسعه در کل دوره پس از انقلاب گذاشت. شعارهای ضد امپریالیستی انزوایی را که ایران پس از انقلاب اسلامی با آن روبرو شد، افزایش داد و این انزوا به نوبه خود باعث تقویت این لفاظیها شد (در واقعیت، ایران به دلایل مختلف استراتژیک، در مراحل بعدی به تدریج به سمت شرق متمایل شده است). این چرخه شوم به طرق مختلف به شدت ایران را تحت تأثیر قرار داده است، به عنوان مثال:
- کاهش بهره وری به دلیل عدم دسترسی به بازارهای مالی بینالمللی و فنآوریهای جدید؛
- از دست دادن فرصت های ایجاد شده توسط جهانیشدن؛
- انبساط جمعیتی ناپایدار تا حدودی به دلیل سیاستهای مشوق بارداری (از اوایل انقلاب تا اواسط دهه ۸۰ و هنوز از سال ۲۰۱۴ تا به امروز) که به عنوان جمعیت زیاد برای تقویت و تثبیت انقلاب تلقی شده است؛
- بهره برداری ناپایدار از منابع آب و زمین کشور برای دستیابی به خودکفایی مواد غذایی و در نتیجه کاهش آسیب پذیری در برابر تحریم های بالقوه بینالمللی به جای تمرکز بر امنیت غذایی طولانی مدت کشور
- آموزش عالی و تحقیقات با کیفیت پایین، تا حدودی به دلیل قطع ارتباط بین ایران و جهان مدرن با هدف مهار آنچه که غالباً به عنوان انتشار فرهنگی خوانده میشود.
جمهوری اسلامی با توجه به کاستیهای عملی زمینههای اصلی مشروعیت در ایدئولوژی انقلاب، تمایل به رفتارهای توسعهای و مدرنتر در دوره پس از جنگ داشته که معمولاً به عنوان بازسازی و اصلاحات خوانده میشود (۱۹۸۹ – ۲۰۰۵). این دوره با ریاست جمهوری رفسنجانی آغاز شد، که طی دهه های بعد، سعی کرد تا خود را به عنوان دولت سازندگی وعملگرا و تکنوکرات (با اشاره به تصویر امیرکبیر به عنوان نخستین سازنده دولت در ایران) به تصویر بکشد. با این حال، در دنیای واقعی به نظر میرسد که رفسنجانی بیشتر تحت تأثیر دنگ شیائوپینگ بود، که تازه با موفقیت چین را از ناکارآمدیهای گسترده اقتصاد برنامهریزی شده متمرکز بدون خصوصی سازی گسترده یا اصلاحات ساختاری در حوزه سیاسی رهبری کرده بود. اصلاحات آزادسازی اقتصادی رفسنجانی به خودی خود، برخلاف همتایان خود در چین، نتوانستند حمایت های مردمی جدیدی را به خود جلب کنند. با این وجود، برخی از عناصر این اصلاحات مانند بهبود ظرفیت تکنوکراتیک در سطح مدیران عالیرتبه، بخش بزرگی از طبقه متوسط را امیدوار کرد که توسعه و مدرنسازی را هنوز میتوان از طریق اصلاحات تدریجی در رژیم حاضر به دست آورد. در واقع چنین امیدهایی در کنار هم و با عوامل جمعیتی منجر به پیروزی فوقالعادهای برای خاتمی که در آن هنگام سیاستمداری نسبتاً ناشناخته بود، شد. او خواستۀ مردم را به طور کلی برای حکمرانی بهتر و به ویژه آزادیهای اجتماعی و سیاسی بیشتر به جنب وجوش آورد. بسیج اجتماعی که منجر به انتخاب خاتمی شد، به زودی به پیروزی هواداران و متحدان نزدیک وی در انتخابات پارلمانی و شورای شهر منجر شد. این به نوبه خود این تصور را ایجاد میکرد که جمهوری اسلامی میتواند از طریق سازوکارهای قانون اساسی موجود پاسخگوتر شود. این تحولات به طور موقت باعث تقویت مشروعیت رژیم قبل از ناامیدی دوباره در اصلاحات شد.
شکست اصلاحات سیاسی خاتمی علی رغم حمایت گسترده مردم را میتوان به دو عامل متمایز نسبت داد. نخست؛ محدودیت ذاتی قدرت مقامات منتخب به دلیل اجبار قدرتهای قانونی و شبه قانونی نهادهای غیرمنتخب دولتی (به عنوان مثال شورای نگهبان). دوم؛ بروز مشکل اصلی کلاسیک که سیاستمداران منتخب اصلاحطلب (یعنی کارگزاران) به نفع حوزههای انتخابیه خود عمل نکردند (افرادی که خواهان تغییر بودند) فقط به این دلیل که این سیاستمداران میدانستند که موفقیت آینده آنها در سیاست اساساً به رضایت نهادهای غیررسمی دولت وابسته خواهد بود. این سیاستمداران به دلیل نبود مخالفان قدرتمند جایگزین، رقابت برای آراء مردم را یک پیروزی آسان میدیدند. پس از چند دور آزمایش و خطا، بخش غیررسمی دولت نیز قوانین بازی را فهمید و شروع به رد صلاحیت هر سیاستمداری کرد که دارای اراده سیاسی برای پیگیری برنامه های اصیل اصلاح طلب بود، براساس یک فرض اساسی که مردم همیشه در انتخابات بدون توجه به نامزدی یک گروه یا فرد خاص شرکت میکنند.
دوره بعدی تحولات حکومت در دوره جمهوری اسلامی با ریاست جمهوری احمدینژاد آغاز شد، که تمام ویژگیهای اصلی یک سیاستمدار پوپولیستی را در اختیار داشت: اجرای سیاستهای اقتصادی ناپایدار اما پر طرفدار برای منافع سیاسی کوتاه مدت، تلاش برای تضعیف نهادهای رسمی و پر کردن خلاء با ارتباط مستقیم با مردم، و محدود کردن تعریف مردم فقط برای کسانی که طرفدار او هستند. اعتقاد گسترده مبنی بر اینکه حکومت در هر دو انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۵ و ۲۰۰۹ به نفع احمدینژاد تقلب کرده است، مسلماً اولین ضربه بزرگ برای مشروعیت دولت در نظر طبقه متوسط تحصیل کرده بود که تا آن زمان به دنبال تغییر در درجه اول از طریق جعبه رایگیری بودند. سیاستهای احمدینژاد (یا به عبارت دقیقتر سیاستهای حکومت در دورهای که وی رئیسجمهور کشور بود) تأثیرات ماندگار و چندجانبهای بر مشروعیت رژیم داشته است. اولاً، مانند بسیاری دیگر از سیاستمداران پوپولیست، او برای توجیه اقدامات ضد نخبه گرایانه و ضد نهادی خود، از نارضایتی موجود در بین طبقات فقیر و حاشیهنشین استفاده کرد. وی در حقیقت سعی کرد برنامه های خود را تحت لوای تجدید حیات آرمانها و ایدههای اصلی انقلاب (به ویژه برابری و استقلال) ارائه دهد. برای برخی از سالها، روابط نزدیک او با رهبران مذهبی و دولت پنهان به وی کمک کرد تا بسیاری از سیاستهای بحث برانگیز را اجرا کند که اجرای آنها غیرممکن بود. در جبهه اقتصادی، احمدینژاد تعدادی از برنامه های مهم پوپولیستی را آغاز کرد، مانند رئیس جمهور سابق ونزوئلا هوگو چاوز، که حتی هزینههای آن از درآمد عظیم نفت آن زمان فراتر رفته بود. علیرغم ناکارآمدی آنها، این سیاستها برای سالها موقعیت دولت را در بین طبقات هدف تقویت کرد. علاوه بر این، همانطور که بعداً مورد بحث قرار میگیرد، در زمان حضور احمدینژاد بخش مهمی از خصوصیسازیها و سوءرفتارهای مرتبط با آن رخ داد. در دوره دوم ریاست جمهوری، فشارهای اقتصادی برخی از پروژههای بزرگ طرح ریزی شده دولتی مانند مسکن ارزانقیمت (مسکن مهر) که با تأثیر تحریم های نفتی تشدید شد، منجر به یک دوره دیگر تورم بسیار زیاد و بروز نارضایتی گسترده در بین در وهله اول ذینفعان سیاستهای پوپولیستی احمدینژاد شد. علاوه بر جهت اقتصادی کشور، پیامدهای انتخابات بسیار جنجالی ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ و حملات گسترده و فشرده به جامعه مدنی را میتوان نقطه عطفی در درک بخش بزرگی از طبقه متوسط در مورد عملی بودن اصلاحات که رییس جمهور قبلی خاتمی و متحدان سیاسی او دانست.
جمهوری اسلامی مشابه رژیم شوروی، تلاشهای پراکندهای برای بازسازی اقتصاد آشفته خود و توجیه سرکوبهای اجتماعی- سیاسی با ادعای دستاوردهای فناوری انجام داد که عوام آن را ابرقدرت میدیدند. قابل توجهترین نمونه از این استراتژیهای تقویت مشروعیت، برنامه هستهای بسیار بحث برانگیز و گران قیمت کشور است. این برنامه علاوه بر اهداف آشکار استراتژیک منطقهای، به عنوان جهش فنآوری آنچنان در معرض دید عموم قرار گرفت که منافع اقتصادی، زیست محیطی و پزشکی آن می تواند روند تاریخ را برای ملت تغییر دهد. در حقیقت، برای بیش از یک دهه، لفاظیها برای پیشرفت برگشتناپذیر به سمت فناوری هستهای، با شکوهترین پیام دولت به طرفداران اصلی آن بود. با این حال، درست در یک سال پس از شروع تحریم های نفتی ۲۰۱۲، اقتصاد شکننده ایران دچار انقباض قابل توجهی شد که ادامه برنامه هستهای میتوانست خطرات وجودی را به رژیم تحمیل کند. در این شرایط بود که انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۳ برگزار شد و منجر به انتخاب روحانی شد. وعده اصلی وی حل بنبست هستهای پیچیده بود (سرانجام منجر به برنامه جامع اقدام مشترک (برجام)، در سال ۲۰۱۵ شد). اما برخلاف نظرات قبلی و سوابق پیشیناش، روحانی پیامهای بیشتری در مورد وعدههایی برای آزادی بیشتر سیاسی و اجتماعی برای داشتن حق اعتراض به اعضای طبقه متوسط تحصیلکرده داد که پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ با سرکوب رژیم ناامید شده بودند.
علاوه بر تأثیر تحریم ها که باعث شد میزان صادرات نفت ایران به نصف میزان پیش از تحریم آنها کاهش یابد، افت ناگهانی قیمت نفت بین ژوئیه ۲۰۱۴ و ژوئیه ۲۰۱۵ (هنگامی که ایران برجام را امضا کرد) منجر به کاهش درآمد نفت ایران شد. پس از اجرای برجام در ژانویه سال ۲۰۱۶ و به لطف افزایش صادرات نفت، رشد اقتصادی از نرخهای منفی بالا شروع به پیشرفت کرد. با این حال، روحانی با آگاهی از تهدید موجودیت و موضع خود از فشارهای بالا به پایین و پایین به پایین، از اصلاحات خودداری کرد زیرا آنها باعث تحریک مردم، نخبگان رژیم یا هر دو میشدند. علاوه بر نداشتن اراده سیاسی برای شروع اصلاحات اقتصادی، دولت روحانی بیشتر متشکل از مدیران ارشد دولتهای قبلی است که به هر حال ایدههای جدیدی برای بهبود سیاستها ندارند. در عوض، وی تقریباً به طور کامل به تأثیرات توافق هستهای برای تقویت اقتصادی و ترغیب سرمایهگذاریها اعتماد کرد. از اواسط سال ۲۰۱۸، خروج یکجانبه ایالات متحده از برجام که بلافاصله تمام منافع اقتصادی ایران را از این توافقنامه حذف کرد، امیدهای زیاد برای نجات اقتصاد ایران را به شدت تضعیف کرد. در کل، سرنوشت برنامه هستهای و پیامدهای اقتصادی آن، ضربه بزرگی به مشروعیت رژیم وارد کرد. اولی، مشروعیت آن را در بین هواداران و نخبگان اصلی رژیم تضعیف کرد، ومورد دوم احساس نارضایتی و حتی دلخوری در بین همه طبقات اقتصادی ایجاد کرد.
یکی از مهمترین موانع اصلاحات اقتصادی در ایران، نقش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اقتصاد است. بلافاصله پس از پایان جنگ و در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی، سپاه فعالیتهای اقتصادی انتفاعی خود را به عنوان پیمانکار در پروژه های زیربنایی (به عنوان مثال ساخت بزرگراهها و سدها) آغاز کرد. با گذشت زمان، سپاه فعالیتهایش را به سایر بخشهای اقتصادی از جمله نفت و گاز، بانکداری، کشاورزی، ارتباط از راه دور و تولید ماشین گسترش داد. امروزه ماهیت فعالیتهای اقتصادی سپاه که بر اساس ظرفیتهای مهندسی بنا شده بود به فعالیتهای واسطهگری و دلالی تا حدودی تغییر کرده است، قراردادهای عمومی میبندد و قسمتهای مختلف پروژههایش را به شرکتهای داخلی (از جمله شرکتهای تابعه خود سپاه) و حتی شرکتهای خارجی میسپارد. با توجه به سود خوب سپاه از این کار و قدرت نظامیاش که اساساً نظارتی بر آن نمیشود، شگفت آور نیست که سپاه در برابر هرگونه تغییر ساختاری مقاومت میکند، به ویژه در مورد افزایش نقش بخش خصوصی واقعی در اقتصاد.
علیرغم شکست اصلاحات اقتصادی و سیاسی، تنفر شدید و تعصب ایرانیان در مورد وضع موجود – که احتمالاً ریشه در وقایع انقلاب و جنگ داشته است – تا همین اواخر رژیم از درخواستها برای تغییرات اساسی جلوگیری کرده است. امروزه، به دلیل سطح بیسابقهای از نارضایتی اقتصادی و اجتماعی، باقیمانده مشروعیت رژیم در بین طیف گستردهای از طبقات اجتماعی و اقتصادی رو به زوال است. رژیم سعی کرده با به تعویق انداختن هر شکلی از اصلاحات ساختاری، از دچار شدن به سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی میخائیل گورباچف جلوگیری کند و نتوانسته است دریابد که پنجره فرصت برای اصلاحات معنیدار برای همیشه باز نخواهد شد. در ضمن، در طول تاریخ چهل ساله جمهوری اسلامی، اولین دوره خاتمی (حدود بیست سال پیش) بهترین زمان برای رفع مشکلات نهادی در حکمرانی بود، زیرا مشروعیت دولت و سرمایه اجتماعی هر دو در اوج خود بودند.
۳-۲-دولت
برای ارائه یک نمای کلی از تحولات دولت در ایران، از یک چارچوب دو بعدی استفاده میکنم که دامنه و ظرفیت[۳] را به عنوان مؤلفههای اصلی دولت مستقل در نظر میگیرد. – دامنه برای به دست آوردن میزان کارکردی است که دولت در صدد انجام آن است و ظرفیت برای دستیابی به میزان عملکرد درست دولت است[۹].
دامنه و ظرفیت
با آن که کشورهایی با ظرفیت بالا تقریباً در طیف وسیعی از دولتها با مساحتهای مختلف یافت میشوند، کشورهایی با دامنه گسترده و ظرفیت پایین، مانند ایران، نمایانگر کمترین مطلوبیت هستند (شکل ۴). همانطور که به زودی مورد بحث قرار میگیرد، تفاوت بزرگی بین اندازه دولت مرکزی در ایران و اندازه واقعی در مداخلات بخش دولتی وجود دارد (به عنوان مثال، اندازه مؤثر دولت، به شکل ۴ مراجعه کنید). مشکل اصلاحات برای کشورهایی که در این زمره قرار میگیرند ناشی از نیاز به کاهش همزمان اندازه دولت و افزایش ظرفیت آن است.
مشابه روندهای جهانی از ابتدای قرن بیستم تا دهه ۸۰، اندازه نسبی دولت در ایران، با اندازهگیری نسبت هزینههای دولت به تولید ناخالص داخلی، به تدریج افزایش یافت و در سالهای قبل از انقلاب ۱۹۷۹ به حدود ۵۰٪ رسید. با این حال، در تقابل شدید با کشورهای غربی، گسترش دولت در ایران بیشتر از افزایش ظرفیت دولت برای اخذ مالیات ناشی از طوفانهای حاصل از صادرات نفت بود. در حقیقت، میزان مالیات جمعآوری شده در ایران (شکل ۵) حتی تا امروز به ۱۰٪ از تولید ناخالص داخلی کشور نرسیده است.
شکل ۴٫ کیفیت بوروکراسی در مقابل دامنه (سمت چپ) و استخراج مالیات (سمت راست) در کشورهای منتخب [۴].
با توجه به وعدههای بنیادی که در طول انقلاب برای تغییر کامل در نظام حکمرانی و همسو کردن آن با اصول اسلامی و سیاستهای طرفدار مردم فقیر ارائه شده است، انقلاب اسلامی از روزهای آغازین خود با ردپایی سنگین بر نهادهای دولتی آغاز شد. رهبران بلافاصله فوراً با ایجاد مؤسسات موازی برخی از نهادهای موجود، ملی کردن بنگاهها و بانکهای بزرگ خصوصی و پاکسازی مدیران سطح بالا و میانی رژیم سرنگونشده، تغییرات را شروع کردند و و به جای آنها مدیران جوان، بی تجربه، آرمانی و ایدئولوژیک را که به عنوان اعضای انقلابی که از مدتها پیش اکثر جنبههای حاکمیت را رهبری می کردند، جایگزین نمودند. به این ترتیب، بخشی از ظرفیت نهادی کشور از بین رفت، در حالی که نهادهای جدید در مواجهه با واقعیتهای حکومتداری تلاش میکردند خود را حفظ کنند، بخصوص در شرایط آشوبآور پس از انقلاب، که با ظهور جنگ ایران و عراق تشدید میشد.
علاوه بر دامنه گسترده و بیش از حد، دولت ایران از قدرت و ظرفیت محدود نیز رنج میبرد. به عنوان مثال، همانطور که در بالا گفته شد، دولت از لحاظ تاریخی ظرفیت محدودی برای جمعآوری مالیات داشته است. نوسازی دولت که از اوایل قرن بیستم آغاز شد، در اصل میتوانست ظرفیت دولت را ارتقا بخشد، اما دو عامل مانع این روند شدند. اول اینکه، سقوط درآمدهای نفتی در دهه ۷۰ که اهمیت نهادهای بوروکراتیک را تضعیف کرد و آنها را در تصمیمگیریها در وضعیت ثانویه قرار داد. این فرآیند تخریب ظرفیت را آغاز کرد، به ویژه در کشورهایی که منابع طبیعی محور هستند، و بخصوص در کشورهایی اتفاق میافتد که دارای نهادهای سیاسی ضعیف هستند. این امر پس از انقلاب در سال ۱۹۷۹ ادامه یافت و شدت گرفت که روند نوسازی دولت را معکوس کرد، نه تنها با پاکسازی دیوان سالاران پیشین بلکه به طور بنیادیتر، با تضعیف ساختار خود موسسات بوروکراتیک قبلی. در حقیقت، انقلابیون تمام تلاش خود را کردند تا ساختار قبلی را با یک ساختار انقلابی جدید جایگزین – یا در مواردی که امکان پذیر نباشد – تکمیل کنند – که نمونه بارز آن ایجاد سپاه به عنوان یک نهاد موازی با ارتش مدرن است.
شکل ۵٫ مداخله مستقیم اقتصادی دولت در ایران که توسط تولید ناخالص داخلی انجام شده است. در اینجا از میانگین متحرک دوساله استفاده شده است. داده های اساسی از [۱] به دست آمده است.
چنین ساختارها و نهادهای موازی تا امروز پابرجا بودهاند و بر ظرفیت دولت در تصمیمگیری و اجرای سیاست های آن تأثیر منفی دارند. این امر به تنش مداوم بین بخش منتخب سیستم حکمرانی (به عنوان مثال، دولت مرکزی و مجلس) و بخش های غیرمنتخب (مثلاً قوه قضاییه یا شورای نگهبان، بنیادهای انقلابی و سپاه) کمک کرده است. حضور چنین جناحگراییهایی به کوتاهبینی دولتهای منتخب و ناتوانی آنها در اجرای اصلاحات جدی و برنامه های بلند مدت منجر شده است. آنها فقط قادرند و یا مایل هستند تا با نتایج کوتاه مدت، مسائل فوری را برطرف کنند و رویارویی با چالشها و خطرات مرتبط با آنها را به دولت بعدی موکول کنند. این کوتاهی با دو عامل مؤثرتر تشدید میشود: ضعف احزاب سیاسی (یا فقدان آن) و از بین رفتن سرمایه اجتماعی و پاسخگویی (برای بحث بیشتر، به بخش زیر در مورد پاسخگویی مراجعه کنید).
خصوصی سازی
در طول دهههای ۸۰ و ۹۰، کشورهای غربی روند توسعه دولت را معکوس کردند و با اجرای سیاستهایی که امروزه معمولاً به عنوان ریگانیسم و تاچریسم خوانده میشوند، دولت را کوچک کردند. در این میان، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، کشورهای در حال توسعه را برای آزادسازی سریع اقتصاد خود و خصوصیسازی شرکتهای دولتی با فشار بسته سیاستی موسوم به توافق واشنگتن تشویق کردند [۲۱].
در دهه ۸۰، در یک توسعه غیرمترقبه دیگر ناشی از تغییرات گسترده در درآمد نفت، اندازه دولت مرکزی ایران قبل از تثبیت تقریبا ۲۰٪ از تولید ناخالص داخلی در دهههای بعد به طور قابل ملاحظهای گسترش یافت (شکل ۵). با گذشت یک دهه از انقلاب و پس از انقباض اقتصادی زمان جنگ، دولت ایران که چارهای جز یافتن یک چرخش اقتصادی و با قاطعیت نداشت، نیمقدمی برداشته و برخی گامها را برای آزادسازی قیمتها و خصوصیسازی آغاز کرد. از آن زمان، اساسا سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی قلمرو آزمایش و خطا بوده است. علیرغم برنامههای رسمی بلند مدت اقتصادی که اغلب توسط دولت منتشر می شود، هیچ استراتژی اصولی مشخصی وجود ندارد (زیرا به دلیل غیرواقعی بودن این استراتژیها دارای ارزش کمی هستند). با آن که بعداً در این بخش تحلیل مفصلی از سیاستهای کلان کشور ارائه خواهد شد، در اینجا بر مسیر دولت به سمت خصوصیسازی به عنوان تلاشی برای تنظیم مستقیم دامنه عملکردهای آن متمرکز میشوم.
در اواخر دهه ۸۰ و پس از یک دهه آماری، ایده خصوصیسازی شرکتهای دولتی در بین نخبگان رژیم پدیدار شد. پایان جنگ انتظار عمومی برای بهبود اوضاع فاجعه بار اقتصادی[۴] ایجاد کرده بود. از سال ۲۰۰۱ تقریباً ۱۲۰ میلیارد دلار (به ارزش ثابت دلار۲۰۱۷) بنگاههای دولتی فروخته شده است که ۱۱۰ میلیارد دلار از آن در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد بوده داده است [۲۲]. همچنین، با توجه به اینکه تنها بخش کمی از داراییهای دولتی و بنگاههای اقتصادی واقعاً به بخش خصوصی واقعی فروخته میشدند [۲۲،۲۳]، نتیجه واقعی از خصوصیسازی واگذاری بنگاه های دولتی از دولت مرکزی به سازمانهای وابسته مانند سازمان بازنشستگی، بنیادها، شرکتهای وابسته به سپاه و بانک ها بود. در مورد بهرهمندان نهایی خصوصیسازی، حدود ۲۰٪ منافع آن از طریق طرح سهام عدالت به فقرا و طبقه متوسط کمدرآمد، ۲۰٪ به طبقه متوسط کارگر (از طریق توافقنامههای لغو بدهی بین دولت و صندوق های بازنشستگی اصلی) ، ۲۰٪ به نخبگان تجاری در بخش خصوصی با روابط نزدیک با دولت داده میشد و ۴۰٪ باقی مانده به بنیادهای انقلابی و نهادهای تجاری مرتبط با سپاه اختصاص مییافت. به این ترتیب، اقتصاد اقدامی معنیدار به سمت سرمایهداری لیبرال انجام نداده است، و دیگر نمیتواند از طریق دولت مرکزی به طور مرکزی کنترل شود [۲۴].
در عین حال، در حالی که هیچ مشکلی با ایده خصوصیسازی به خودی خود وجود نداشت، نبود ظرفیت دولت و فساد و سوءرفتارهایی که در طول این فرآیند اتفاق افتاد، منجر به عدم موفقیت بهرهوری سرمایه شد، که این با رکود کشور اگر نگوئیم زوال اثبات شده است [۱] . امروزه، پس از گذشت حدود سه دهه، به نظر میرسد که خصوصیسازی در ایران در حال نزدیک شدن به پایان است، زیرا اکثر بقیه شرکت های دولتی و داراییهای فروخته شده ضرر و زیان داده یا ارزش کمی دارند. در نتیجه، فروش سایر بنگاههای دولتی دیگر نمیتواند برای پرداخت بدهی های بزرگ و رو به رشد دولت به دارندگان اوراق قرضه دولتی، صندوق های بازنشستگی، بانکها، و پیمانکاران به کار آید، که در کل حداقل ۴۰٪ از تولید ناخالص داخلی تخمین زده میشود. انتقال مالکیت بنگاههای دولتی از دولت مرکزی به بخش عمومی غیردولتی اجازه میدهد تا برای نخبگان رژیم به یک فرصت عظیم تبدیل شوند زیرا شرکتهای منتقل شده تحت اشکال مختلف از پشتیبانی دولتی مانند اعتبارات مستقیم و مجوزهای وارداتی (که باعث میشود آنها از تلاش برای بهبود تولید منصرف شوند) استفاده میکنند، ضمن اینکه حقوق و پاداش سودآوری برای مدیران خود ایجاد میکنند. در کل، ایران به گروه کشورهایی پیوسته است که به دلیل پایین بودن ظرفیت دولتی و نبود قانون مناسب، نتیجه روند خصوصیسازی آن برای توسعه فاجعه بار بود.
سبک مدیریت عمومی
یکی دیگر از ویژگیهای مهم مدیریت دولتی در ایران در طی چهار دهه گذشته، رویکرد انقلابی آن (اصطلاحا جهادی) بوده است. این بهترین نمونه در دوره جنگ بود (خصوصاً در سبک و رویکرد متفاوت سپاه به جنگ در مقایسه با ارتش کلاسیک، یعنی اتکا به داوطلبان با انگیزه و نه نظم و آموزش رسمی). این رویکرد بعداً در قالب جهاد سازندگی (که درگیر فعالیتهایی همچون راهسازی، تولید برق و ایجاد کانالهای آبیاری در مناطق روستایی است) و تشکیل یک وزارتخانه مستقل که متعاقباً با وزارت کشاورزی ادغام شد، منجر به تشکیل وزارت فعلی جهاد کشاورزی شد. مدیریت مردمی انقلابی که در دهه اول پس از انقلاب ابزاری مهم برای عملیاتها بود، نقش مهمی در کاهش مشکل نمایندگی ایفا کرد و تا حدودی کمبود ظرفیت دولت را در میان آشفتگی های دهه ۸۰ جبران کرد. نوع مدیریت مردمی به سبک انقلابی، که شباهتهایی با مدل سازمانی کادرهای چینی [۸] داشت، مبتنی بر تعهد ایدئولوژیک پرسنل به دکترین سیاست دولت بود. در این مدل از مدیریت مردمی، در هر موقعیت خاصی، به جای تصمیمگیری بر اساس مجموعهای دقیق از قوانین، نمایندگان همان کاری را میکردند که مدیران عالیرتبه در آن شرایط انجام میدادند. به همین دلیل است که آموزش ایدئولوژیک در نوع انقلابی آن در این سازمانها از اهمیت مطلق برخوردار است. در جدول ۱ خصوصیات اصلی بوروکراسی وبری و مدیریت مردمی انقلابی مقایسه شده است.
جدول ۱٫ مقایسه ویژگیهای بوروکراسی وبری و مدیریت عمومی به سبک انقلابی.
ویژگی | بوروکراسی | مدیریت مردمی انقلابی |
استخدام | شایستگی | تعهد |
اساس تصمیمات | قوانین مفصل | دکترین سیاست |
انگیزهها | انگیزه | ایدئولوژی |
انسجام گروهی | ضعیف | قوی |
پیش بینی | قوی | ضعیف |
ابزارها | معمولی | تک کاره |
انباشت دانش | ممکن | کم |
موضع گیری در مورد شفافیت | خنثی | عدم همکاری |
۳-۳-حاکمیت قانون
نهاد قانون سنگ بنای مهمی برای حکمرانی خوب است. در این بخش چگونگی تحولات جنبههای مختلف حاکمیت قانون از جمله ریشهها و کارکردهای آن (سیاسی، اقتصادی و اجتماعی) در دهههای گذشته در ایران مورد بحث قرار گرفته است. توجه به این نکته حائز اهمیت است که به جای اینکه یک ویژگی دوگانه حاکمیتی باشد که وجود دارد یا ندارد، حاکمیت قانون نتیجه فرایندی پیچیده و طولانیمدت است که غالباً با جنبههای دیگری از توسعه سیاسی و اقتصادی همراه است.
حاکمیت قانون در مقابل حاکمیت به وسیله قانون
یکی از اصلیترین کارکردهای قانون، نقش سیاسی آن در مهار و کنترل تمرکز قدرت در کشور است. این جنبه به بهترین وجه در تمایز بین حاکمیت قانون و حاکمیت به وسیله قانون برجسته میشود. گذر از قانون به طور معمول با نهادینه شدن حاکمیت به وسیله قانون آغاز میشود، در جایی که قوانین توسط حاکمان برای اجرای سلطه خود استفاده میشوند. حاکمیت قانون در مراحل بعدی زمانی پدیدار میشود که حاکمان و نخبگان خودشان حاضر به پذیرش محدودیتهای قانونی در تصمیمات و اعمال خود میشوند و یا مجبور به پذیرش آن میشوند. علیرغم تلاشهای از بالا به پایین برای برقراری حاکمیت قانون توسط قانون و فشارهای طولانیمدت از پایین به بالا، برای تابع قوانین کردن حاکمان، حاکمیت قانون هنوز در مراحل ابتدایی در ایران است. علیرغم تلاشها برای مدرن سازی (از بالا به پایین) دولت و نظام حقوقی در دوره پهلوی، در واقعیت، هر وقت پادشاه (خواه رضاشاه یا محمدرضاشاه) در موضع محکمی قرار میگرفت، محدودیت های قانونی در مورد قدرت مطلق خود را نادیده میگرفت و طبق خواستههای شخصی خود مستقل عمل میکرد. این مورد در دوران اوج قدرت رضاشاه اتفاق افتاد، اما همچنین در جریان رونق نفت در دهه ۷۰ پدیدار شد، به عنوان مثال، مستنداتی در مورد نادیده گرفتن توصیههای متخصصان بوروکراسی توسط شاه وجود دارد[۲۵].
این گرایش پس از انقلاب (از پایین به بالا) سال ۱۹۷۹، علیرغم احساسات ضد دیکتاتوری، تغییر نکرد. عوامل مختلفی در این امر نقش داشته است. اول، مشروعیت کاریزماتیک خمینی به عنوان رهبر انقلاب که بالاتر و فراتر از قوانین، موقعیت ویژهای به وی داد. این مشروعیت کاریزماتیک که تأثیر مشروعیت بخشیدن به قوانین را به جای مقید شدن به آنها داشت، بیشتر با تمایل عمومی به بازگشت به دین (در واقع، اقتدار روحانیون و فقها) به عنوان منبع قانون اثبات شد. جدا از موضع انقلابی وی، مشروعیت خمینی ریشه در جایگاه وی به عنوان مرجع دینی و حقوقی در دستگاه روحانیت شیعه داشت که به عنوان بالاترین مقام عالیرتبه جامعه شیعه دوازده امامی (مرجع تقلید)، اقتداری که باید در دین از آن پیروی عمومی شود، مهم است. به همین ترتیب، او در اصل نماینده منبع سنتی قوانین و مقررات (فقه، یا شریعت) بر خلاف قوانین مدرن (غربی) بود، در جامعه ای که با روند سریع نوسازی از بالا به پایین (غربی شدن) احساس بیگانگی میکرد و از این رو خواستار “بازگشت” به ریشههای خود بود.
این امر به طور بالقوه میتواند به حکم (شرعی) حاکم (اسلامی) منجر شود و از این رو یک مسیر طبیعی به قانون ایجاد کند. به این ترتیب، نظریه خمینی برای حاکمیت اسلامی، یعنی نظریه حاکمیت فقیه اسلامی (ولایت فقیه) یا به عبارت دقیق تر حکومت مطلقه اسلامی، به طور مؤثری به فقها-حاکم حاکمیت بخشید، و حاکم را به شکل مقام اصلی مذهبی و سیاسی بالاتر از قوانین تعریف کرد. اگرچه این موضوع به عنوان راه حلی دیده شده است که به فقها در تفسیر (اجتهاد) متون سنتی به روشی که با نیازهای دوران مدرن سازگار باشد، انعطافپذیری میدهد، اما در عمل منجر به وضعیتی شده است که حاکم مطلق شرع قدرت بیچون و چرایی برای تفسیر احکام شرعی به نفع بقا و مصلحت دولت (اسلامی) دارد. این گرایش به نادیده گرفتن حاکمیت قانون در دوره خامنهای به عنوان ولیفقیه همچنان ادامه یافته و نهادینه شده است، همانگونه که در احکام بیشمار و دستورات غیررسمی که از طرف وی صادر شده است، نمایان است. در نتیجه، سیستم مدیریتی پس از انقلاب، موقعیت حاکم را بالاتر از قوانین تقویت کرده و بدین ترتیب مانع از تحقق کارکردهای سیاسی حاکمیت قانون شده است.
برجسته ترین جلوه این امر در سیستم قضایی مشاهده میشود که خصوصاً فاقد استقلال سیاسی لازم از سایر بخشهای دولت بویژه مقام معظم رهبری است که مستقیماً رئیس خود را منصوب میکند. از زمان آغاز به کار، سیستم مدیریت پس از انقلاب از دستگاه قضایی به عنوان ابزاری سیاسی برای سرکوب مخالفان استفاده کرده است. شاید تعجبآور نباشد که این مورد در اوضاع آشفته بلافاصله پس از انقلاب اتفاق افتاد، هنگامی که “دادگاه های انقلابی” تشکیل شدند و به سرعت مقامات پیشین را تحت پیگرد قانونی قرار دادند و اعدام یا مصادره اموال این مقامات را بدون انجام مراحل قانونی مناسب انجام دادند. اما شگفتآور است که جوهر آن چهل سال پس از انقلاب تغییر بسیار اندکی کرده است. هر زمان که شرایط بحرانی مانند آشفتگیهای اجتماعی یا ناآرامیهای سیاسی در کشور ظاهر میشود، با وضوح بیشتری بروز پیدا میکند (به عنوان مثال، در پی انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۹ و سرکوب جنبش سبز) یا وقتی جناح غیرمنتخب دولت می خواهد بخشهای منتخب را تضعیف کند (مثل وقتی که جنبش اصلاحات در دوره خاتمی سرکوب شد یا سرکوب آزادانه مطبوعات). بنابراین عملکرد قوه قضاییه در ایران معاصر به بهترین وجه میتواند به عنوان یک فرآیند “قضاوت” در رژیم های استبدادی توصیف شود [۲۶] که به موجب آن سیستم قضایی به عنوان ابزاری برای “حل” مسائل بحث برانگیز عمل می کند که ناشی از تنش سیاسی بین بخش های منتخب و غیر منتخب دولت (غالباً به نفع بخشهای غیرمنتخب و با هدف اصلی سرکوب هرگونه مخالفت) است، نه اینکه نماینده یک نهاد مستقل باشد که تضمینکننده اجرای منصفانه و بیطرفانه قوانین برای احزاب و شهروندان باشد.
چنین ساختاری عملکرد اقتصادی حاکمیت قانون را نیز به طور جدی محدود کرده است. این مشکل درست پس از موج اصلی مصادرهها و ملیشدن پس از انقلاب آغاز شد، که در آن زمان به دلیل تسلط بر شعارهای چپگرا و زنگ های ضد اشرافی انقلاب، از حمایت مردمی شدید برخوردار بودند. این روند اولیه با شکلگیری پایههای انقلابی نهادهای غیرمنتخب و عمدتاً بدون نظارت (بنیادها) در سالهای بعد بیشتر تثبیت و نهادینه شد. آنها کنترل صنایع و شرکتهای بزرگ (دولتی یا خصوصی) و همچنین منابع ملی را به نام مردم و با هدف باز توزیع مجدد آنها به دست گرفتند. این موسسات مالی “عمومی” که به طور مستحکمی با یکی از ارکان اصلی مشروعیت رژیم (برابری) در ارتباط بودند، به عنوان بالی دیگر، جنب دستگاه قضایی عمل کردند تا آرمانهای سیاسی دولت را تحقق بخشند.
بنابراین، سیستم قضایی از نظر سیاسی تابع آنها شد و به طور سیستماتیک در حفظ حقوق مالکیت اشخاص و شرکتهای خصوصی ناتوان شد، به ویژه هنگامی که آنها با مؤسسات دولتی و دولت مغایرت داشتند. همچنین این امر سیستم قضایی را ناتوان از اجرای قراردادها و قوانین به طور مؤثر و پیشبینیپذیرکرد، زیرا میتوانست عبارات قانونی مبهم و نامشخص از جمله “گسترش فساد در زمین” (فساد فلارض) یا “جنگ با خدا و دولت” (محاربه) را هر وقت که ممکن است، هر زمان که دولت میخواست فرد یا سازمانی را سرکوب کند مورد استناد قرار دهد. این ممکن است حتی در سناریوهای صرفاً مالی نیز اتفاق بیفتد، زیرا ممکن است دولت فعالیتهای مالی خاصی را به عنوان تهدید ثبات یا منافع عمومی خود مشاهده کند و باعث شود تمایز بین بخشهای سیاسی و مالی مبهمتر شود. چنین اجرای غیرقابل پیشبینی قانون، که به شدت به شرایط سیاسی و منافع دولت متکی است، نه تنها مانع گذار به حاکمیت قانون شده بلکه حتی اعتبار این نظام را در حاکمیت قانون تضعیف کرده است. این مشکل با وجود منابع متعدد قوانین و مقررات، جایی که چندین نهاد حقوقی در آن حضور دارند و اغلب در تضاد با یکدیگر هستند، تشدید شده است. علیرغم پیامدهای منفی برای برقراری حاکمیت قانون، ابهام و بینظمی در سیستم حقوقی وسیلهای برای تفسیر قانون از سوی دولت فراهم میکند که بسته به شرایط آن را تفسیر میکند.
تسلط منافع سیاسی دولت بر ابعاد حقوقی و مالی به این معنی است که حتی بعدها تغییر در سیاستهای دولت به سمت آزادسازی اقتصادی در ایجاد هرگونه تغییر ساختاری بی اثر بوده است. نکته قابل توجه این است که در جریان خصوصیسازی بزرگ که در دوره احمدینژاد به اوج خود رسید، نزدیک به یک سوم داراییهای دولتی و سهام شرکتهای تحت پوشش ماده ۴۴ از ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ به بخش “خصوصی” فروخته شد. با این حال، حتی چنین برنامههای خصوصیسازی بزرگ باعث ایجاد انگیزه یا محافظت از بخش خصوصی نشده است. در حقیقت، آنها بخش غیررسمی و کنترلنشدهای از دولت و الیگارشیهای آن (مثلاً نخبگان گره خورده با سپاه و بنیادها) را تقویت کردند و فسادهای عمیقتر و غیرقابل شفافیت اجتنابناپذیری را در این فرآیند به وجود آوردند.
ترکیبی از این نواقص در حاکمیت قانون به طور جدی بر حقانیت آن و از این رو کارکرد اجتماعی آن تأثیر گذاشته است. در نتیجه، عموم مردم ایمان خود را نه تنها نسبت به نهادهای حاکمیت قانون، بلکه به ضرورت یا فایده پیروی از قانون به طور کلی از دست دادهاند. این مسئله به ویژه مشکل ساز است زیرا نظام مدیریت جمهوری اسلامی از منابع سنتی احکام و مقررات دینی به عنوان پایه و اساس مشروعیت قوانین خود استفاده میکند. بنابراین، عدم عملکرد صحیح این قوانین در عمل، روح و روان مردم را در وضعیتی از هرج و مرج قانونی قرار داده است که به موجب آن، مبانی سنتی قوانین زمینه مشروعیت خود را از دست دادهاند، در حالی که رژیم جدید و مدرنی برای حاکمیت قانون هنوز ظهور نکرده است. بنابراین، نظام حاکمیتی که نتیجه انقلاب مخالفین قوانین مدرن و حمایت از بازگشت به قوانین سنتی بوده است، در طول تکامل خود، حقانیت آن هنجارها و مقررات را در اذهان عمومی خراب کرده است.
فساد و جرم
شاید بارزترین نکتهای که اختلال در اجرای قانون و جنبه های مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در آن آشکار می شود فساد است. فساد در شکل اصلی خود به عنوان سوءاستفاده از منابع عمومی برای منافع شخصی تعریف شده است که ظرفیت دولت را به میزان قابلتوجهی کاهش میدهد [۱۱،۱۴،۲۷]. این امر هم ظرفیت دولت برای جذب صالحترین افراد و بهره برداری از پتانسیل سرمایه انسانیاش را کاهش میدهد و هم به اقتصاد و هم به نظم سیاسی آسیب می رساند، در عین حال که دولت را از مشروعیت و اعتماد عمومی محروم میکند.در نتیجه، فساد همچنین می تواند به میزان قابل توجهی بر سرمایه اجتماعی تأثیر بگذارد.
اگرچه مبارزه با فساد یکی از اصلیترین شعارهای جمهوری اسلامی از بدو تأسیس بوده است، اما چهاردهه پس از انقلاب، به مرحلهای رسیده است که عموما پذیرفتهاند فساد سیستماتیک شده است. یعنی، فساد در بین مقامات عالیرتبه وجود دارد و مبارزه با فساد به مراتب دشوارتر شده است. اساساً، فرهنگ، انتظارات و قوانین بازی تغییر کرده ، زیرا دولت و شهروندان آن هر دو هنجارهای جدید بیقانونی و فساد را به عنوان امری معمول پذیرفتهاند- اگر چه فقط این مورد نیست- که به معنای رسیدن به اهداف و دستیابی به مزایا در کوتاه مدت است. این به نوبه خود، ظرفیت بوروکراتیک و کیفیت حکمرانی را به شدت محدود کرده است. اساسیترین پیامد چنین فسادهای رایج، تأثیر منفی آن بر سرمایه اجتماعی بوده است، زیرا اعتماد بین مردم و دولت به شدت آسیب دیده است. شکاف بین مردم و دولت بویژه گسترش یافته است، زیرا چنین فسادهای گسترده در سطح مقامات با یکی از ارکان اصلی مشروعیت دولت پس از انقلاب، یعنی برابری مغایرت دارد.
مطالعه اینکه چه عواملی در پیدایش و تقویت فساد در پیشرفت آن به سطح سیستمی در ایران امروز کمک کرده است، مفید است. همانطور که در بخش قبلی گفتم، عدم برقراری حاکمیت قانون و کارکردهای مختلف آن (سیاسی، اقتصادی و اجتماعی) نقش بسزایی در پیدایش این فرآیند داشته است که عدم استقلال قوه قضاییه مهمترین مانع برای هرگونه اصلاح جدی بوده است. این کمبود با عواملی همچون رشد و تسلط بخش غیررسمی و کنترل نشده دولت و عدم پاسخگویی و شفافیت دولت تشدید شده است. از ابتدای انقلاب، بخش غیررسمی و غیرقانونی دولت به لطف وضعیت مداوم بحران در کشور، حضور و نفوذ خود را افزایش داده است. این با هرج و مرج ناشی از درگیری بین جناحهای مختلف انقلابی در خلاء سیاسی پس از انقلاب آغاز شد و با جنگ هشت ساله بین ایران و عراق به اوج رسید که هنوز هم وجود دارد، به ویژه هنگامی که درگیریهای بین المللی بیشتر میشود و با اعمال تحریم تجلی بیشتری مییابد و عملکرد طبیعی دولت را به خطر می اندازد. بحران مداوم در عرصه سیاسی رژیم غیرطبیعی حاکم را تغذیه کرده است، که به موجب آن بخش رسمی نظم سیاسی کوچکتر از – و ثانویه است اگر تابع آن نباشد –بخش غیررسمی است. در حقیقت، با آگاهی از ضرورت وضعیت بحران و اضطرار و گسترش آن برای حفظ موجودیتش، بخش غیررسمی دولت فعالانه تلاش کرده است تا به طور عادی عرصه سیاسی را با هر ابزار در دسترس، به ویژه در حوزه بینالمللی مختل کند. بنابراین بخش بزرگی از دولت را از محدوده شفافیت و تنظیم مقررات دور نگه داشته و سیستم سیاسی و مالیای ایجاد کرده که ذاتاً مستعد فساد است.
دومین عامل مؤثر در پیدایش و ایجاد فساد سیستمی، سرکوب مداوم احزاب و سازمانهای مدنی در چهار دهه گذشته به همراه سرکوب رسانههای آزاد و مطبوعات است که به ناچار شفافیت و پاسخگویی حاکمیت را محدود میکند. همانطور که در بالا ذکر کردم (به دولت مراجعه کنید) و در ادامه با جزئیات بیشتری بحث خواهم کرد (به پاسخگویی مراجعه کنید)، این امر منجر به تشکیل دایره ای از “خودی ها” شده است که همزمان گردش نیرو و رانت را در بدن محدودی از حامیان وفادار تقویت میکند و چرخش معنادار رقابتی گروههای سیاسی در قدرت را مسدود میکند.
گسترش فساد در تعداد جنایاتی که در جامعه اتفاق میافتد نیز مشهود است. همانطور که در شکل ۶ نشان داده شده است، در یک دهه گذشته تعداد سرقتها و پروندههای دادخواست در ایران افزایش چشمگیری داشته است (توجه داشته باشید که ارزشها توسط جمعیت عادی شدهاند). اگرچه عوامل اقتصادی در این پدیده نقش داشتهاند، اما افزایش نسبتاً شدید تعداد دزدیها که در حوالی انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ آغاز شد، دلالت بر این دارد که درک عموم مردم نسبت به قانون و مشروعیت دولت در این مسئله اجتماعی نقش بسزایی داشته است.
دادههای تجربی سایر کشورها حاکی از آن است که در سطح فسادی که ایران با آن روبرو است، فقط بهبود شفافیت و پاسخگویی برای کاهش معنادار آن کافی نیست. در مرحله فعلی، اقداماتی که با هدف بهبود شفافیت است فقط میتواند درک فساد را افزایش دهد، که در واقع مورد نیاز است، اما احساس ناامیدی را در افراد خاص تشدید می کند بدون اینکه بتواند مکانیسم خاصی برای اقدام جمعی ایجاد کند. منشأ فساد (بزرگ) در ایران عمیقاً سیاسی است و تنها راهحلهای سیاسی دارد. این بدان معنی است که ایران برای بررسی و پیگرد قانونی مقامات فاسد و رسیدگی به نقاط ضعف، به یک کمیسیون قوی ضد فساد با پشتیبانی و حمایت کامل سیاسی از طرف رئیس دولت و استقلال از نهادهای فاسد (مانند دادگستری و پلیس) نیاز دارد. با این حال، استراتژیهای غیرمستقیم مبتنی بر نهادهای غیررسمی (یعنی فرهنگ) در دراز مدت برای مقابله با دلایل و روندهای عمیق اساسی فساد سیستمی مورد نیاز خواهد بود [۲۹].
شکل ۶٫ تعداد پرونده های بسته شده (به ازای هر ۱۰۰ نفر) و تعداد سرقتها (به ازای هر هزار نفر) [۲۸].
۳-۴- پاسخگویی
در مورد پاسخگویی، فرایند پاسخگوبودن دارندگان قدرت به مقامات خارجی، میتواند به روشهای مختلف بر کیفیت حکمرانی تأثیر بگذارد. این امر میتواند پاسخگویی دولت به مطالبات اقتصادی و اجتماعی شهروندان را بهبود بخشد، از این رو باعث افزایش مشروعیت دولت و ایجاد یک محیط اجتماعی سازنده میشود که میتواند رشد را تقویت کند. علاوه بر این، نهادهای شفاف و پاسخگو میتوانند به ایجاد نهادهای قدرتمند حاکمیت قانون کمک کنند و انواع مختلفی از فساد از جمله توصیه ، حامیپروری، رانتجویی و دزدی بیتالمال را کنترل کنند. خصوصا، پاسخگویی میتواند با ایجاد انگیزه برای استخدام شایسته سالاری، توصیهها برای نصب افراد را کاهش دهد ، که به نوبه خود می تواند باعث افزایش ظرفیت دولت شود.
در این بخش وضعیت نهادی پاسخگویی در ایران با استفاده از واژگان و تعاریف ارائه شده در بخش چارچوب نظری بررسی میشود. به طور خلاصه، پاسخگویی عمودی به رابطه بین شهروندان و مقامات منتخب مربوط میشود ، پاسخگویی مورب مربوط به جامعه مدنی فعال و رسانههای مستقل است و پاسخگویی افقی مربوط به تفکیک قدرت و نظارت نهادهای مختلف سیاسی بر یکدیگر است. [۱۸]. هر سه سازوکار پاسخگویی را میتوان براساس ابعاد فرایندی و اساسی آنها ارزیابی کرد که متعاقباً میتوان با آن سنجش شکاف عملیاتی که ممکن است بین مفاد قانون اساسی و واقعیت نهادهای پاسخگو در یک کشور وجود داشته باشد را ارزیابی کرد. [۱۰ ، ۱۸].
پاسخگوییِ فرایندی و اساسی
در جدول ۲ وضعیت کلی نهادهای پاسخگویی در ایران، بصورت فرایندی و اساسی و در مکانیسمهای عمودی ، مورب و افقی خلاصه شده است. اگرچه قانون اساسی فعلی ایران دارای برخی از عناصر پاسخگویی در هر سه سازوکار است، اما این قوانین برای ایجاد سطحی معنیدار از پاسخگویی فرایندی اصلا کافی نیست. علاوه بر این، به استثنای حق رای عمومی- که در دوره پهلوی در سال ۱۹۶۳ اعطا شد – در واقع پاسخگویی دولت از همه جنبههای مهم دیگر در مقایسه با چارچوب نهادی فرایندی، بسیار غیر قابل قبول است. مطالعهای تجربی که اخیر توسط بانک جهانی انجام شده نشان میدهد که الگوی تاریخی مشترک در توسعه پاسخگویی فرایندی غالباً با ایجاد نهادهای پاسخگوی عمودی آغاز میشود که پس از آن با توسعه پاسخگویی مورب دنبال میشود، که خود پیشزمینه ایجاد پاسخگویی افقی اساسی است. این بدان معناست که، اگر ایران نتواند نهادهای پاسخگویی اساسی در انتخابات را به معنای واقعی ایجاد کند، نمیتوان از نهادهای پاسخگوی مورب و افقی انتظار داشت که دولت را در آینده قابل پیشبینی پاسخگوکنند.
نتیجه اساسی | فرایندی | شاخص | سازوکار |
ü | ü | حق رای همگانی | عمودی |
ضعیف | ü | بدون خرید رای، انتخابات پاک | |
× | محدود | وجود احزاب عملکردی | |
× | ü | انتخابات چند جانبه برای رئیس دولت | |
× | ü | محدودیت های دوره تصدی رئیس دولت | |
× | محدود | آزادی تجمع | مورب |
× | محدود | آزادی مطبوعات و بیان | |
× | محدود | آزادی جامعه مدنی | |
ضعیف | ü | قوه مقننه در مورد مجریه تحقیق کند | افقی |
ضعیف | ü | منابع کنترل قانونگذاری | |
× | محدود | استقلال قوه قضاییه | |
× | محدود | پاسخگویی و نظارت قضایی |
جدول ۲٫ وضعیت پاسخگویی فرایندی(de jure) و اساسی (de facto) در ایران توسط سازوکار (عمودی، مورب، افقی). این چارچوب از مرجع [۱۸]اقتباس شده است .
در مورد مکانیسم عمودی پاسخگویی ، آزادی احزاب سیاسی ، اگرچه با مقدمات جدی ، در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده است. با این حال ، در واقعیت ، بین اجرای ابعاد de jure و de-facto مسئولیت پذیری انتخابات در ایران شکاف عملیاتی زیادی وجود دارد. روابط غالب مشتری مداری و تقاضای ناکافی اجتماعی برای مؤسسات پاسخگویی (حداقل تا همین اواخر) از جمله عوامل مؤثر در ایجاد این شکاف هستند. در نتیجه این شفافیت واقعی ، دامنه و ساختار عناصر اساسی مسئولیت پذیری عمودی خود را به رعایت حداقل استانداردهای متعارف دموکراسی وام نمی دهد و از ارائه هیچ مکانیسم معنی دار برای رفع بی کفایتی و مقامات فاسد خودداری می کند. بنابراین ، مزایای احتمالی انتخابات واقعی رقابتی به دلیل کاستی در هر دو عامل فرایندی (قانون اساسی) و اساسی (اجرایی) عملی تحقق نمی یابد. به این ترتیب ، جمهوری اسلامی باید به عنوان یک خودکامگی انتخاباتی یا استبداد رقابتی شناخته شود و نباید در همان سبد کشورهایی باشد که به عنوان دموکراسی های انتقالی شناخته می شوند.
نهادهای مسئولیت پذیری در ایران از فقدان احزاب سیاسی برنامه نویسی تأسیس رنج می برند. یکی از مؤلفه های مهم پاسخگویی ، چه رو به پایین (سیستم چند حزبی دموکراتیک) و چه به سمت بالا (در درون یک حزب استبدادی متمرکز) ، حضور نهادهای سیاسی پایدار ساختار یافته است که روند تصمیم گیری جمعی را در عرصه سیاسی شکل می دهند ، بازخورد بازیگران سیاسی را فراهم می کنند ،و اثبات ثبات بلند مدت نظام سیاسی. تجزیه و تحلیل منظر سیاسی در ایران معاصر ، عدم حضور احزاب سیاسی برنامه ریزی پایدار با اصول و چشم اندازهای بلند مدت[۵] را نشان می دهدیکی از نمونه بارز آن حزب اصلی جناح اسلامی انقلابی ، یعنی حزب جمهوری خواه اسلامی بود که تأیید خمینی کاریزماتیک را داشت و از طریق درگیری های پس از انقلاب با کنار زدن همه رقبای سازمان یافته دیگر زنده ماند. با این حال ، این حتی یک دهه (۸۷- ۱۹۷۹) دوام نیاورد و به دلیل “درگیری های داخلی” قبل از پایان جنگ منحل شد. این در تضاد آشکار با کشورهای استبدادی مانند چین است (به عنوان مثال حزب کمونیست چین ، ۱۹۲۱ نماینده) ، جایی که یک حزب متمرکز ثبات و استمرار را فراهم می کند و حداقل مسئولیت پذیری را تضمین می کند (اول از همه برای کارفرمایان حزب ، اما در نهایت ، برای برخی از افرادمیزان ، به مردم) پس از انقلاب در ایران ، شکافهای عمده ایدئولوژیک (به عنوان مثال ، سکولاریسم در برابر بنیادگرایی دینی) غیرفعال و از بین برده شد [۱۶] و شکافهایی که احزاب برای آنها ساخته شده اند محدود به موضوعات درون نخبه بلوک اسلامی (مدرنیزه کردن اسلام گرایانه در مقابل محافظهکاران. در طی دو دهه گذشته ، احزاب بطور عمده در نزدیکی زمان انتخابات برای دستیابی به منافع سیاسی کوتاه مدت ، مجدداً فعال می شوند (یا تازه شکل گرفته اند) ، بدون آنکه زمینه ای برای برنامه ریزی و پاسخگویی بلند مدت فراهم کنند. بنابراین چنین ساختارهای سیاسی کم عمق و کوتاه مدت به طور صحیح عمل نکرده اند تا اعضای منتخب را مسئول تر و صالح تر نمایند و همچنین فرایند تصمیم گیری خود را به گونه ای کوتاه بین نبینند. از این رو ، آنها نتوانسته اند به دولت کمک کنند تا ظرفیت خود را به روشی معنادار افزایش دهد. به عنوان مثال ، علاوه بر عدم برنامه ریزی های اقتصادی در طول مبارزات انتخاباتی ، هیچ یک از روسای جمهوری (و نخست وزیران) ایران در چهار دهه گذشته درک اساسی از اصول اقتصادی در زمان تصدی مقام خود نداشتند. در غیاب احزاب برنامه نویسی و جامعه مدنی قوی و با توجه به نزدیک بودن انحصار دولت بر رسانه ها ، اخیراً رسانه های اجتماعی به عنوان بستر قدرتمندی برای اقدامات ضد فساد در کشور ظاهر شده اند. گسترش گسترده فن آوری های ارتباطی در سالهای اخیر ، همراه با سانسور مداوم و سرکوب بیان آزاد در رسانه های رسمی ، باعث شده است تا اینترنت و بسترهای اجتماعی عرصه اصلی انتقاد ازسیاستهای دولت و مقامات آن در حقیقت ، مقامات از طرحی عجیب و غریب نسبت به “تصویر” خود در رسانه های اجتماعی آگاه هستند ، به حدی که به طور معمول – چه به عنوان افراد و چه به عنوان نهادها – خیلی سریع به اظهارنظرهای انتقادی که در سیستم عاملهای اجتماعی ویروسی می شوند پاسخ می دهند. با توجه به کمبود سایر ابزارهای پاسخگویی ، روند ادغام و بیان افکار عمومی در رسانه های اجتماعی تنها ساز و کاری را برای اطمینان از حداقل سطح شفافیت ، مسئولیت پذیری و پاسخگویی فراهم کرده است. با این حال ، کاملاً مشخص نیست که نتیجه چنین “موسسه” ای بیش از بازده های کوتاه مدت آن باشد. اگرچه حساسیت مقامات منجر به پاسخ سریع آنها به “نکات برجسته” رسانه های اجتماعی می شود ، اما این پاسخ معمولاً کاملاً سطحی است. این هدف در درجه اول کاهش نگرانی های عمومی با حرکات بسیار آشکار و پوپولیستی است – و لزوماً مهمترین یا اساسی ترین اقدامات لازم برای حل مشکل در درازمدت نیست ، زیرا دومی به همان مکانیسم پاسخگویی تجسم یافته در کوتاه مدت متوسل نمی شود. مدت زمان توجه رسانه های اجتماعی. بنابراین ، اگرچه بسترهای اجتماعی برخی از سازوکارهای کمیاب و کوتاه مدت برای پاسخگویی را ارائه می دهند ، اما به احتمال زیاد آنها نمی توانند ظرفیت دولت را برای رفع چالش های اساسی خود در طولانی مدت افزایش دهند. مشابه بسیاری از رژیمهای استبدادی ، در صورت عدم وجود مطبوعات آزاد و سیستم چند حزبی و حتی عدم پاسخگویی مؤثر به سمت بالا در سلسله مراتب ، فساد در ایران شدت گرفته است. با گذشت زمان ، فرصت های بیشتری برای فعالیت های اجاره ای و فاسد برای نخبگان گره خورده به رژیم در دسترس قرار گرفته است. اما به نظر می رسد یک مشکل اساسی کاهش اقتصادی در عرضه مقامات خیرخواه است که می توانند از نردبان برق برای رسیدن به مقام های بلند رتبه بالا بروند. این به نوبه خود ، یک نتیجه طبیعی از ضعف سازوکارهای مختلف پاسخگویی است ، زیرا عدم رقابت معنی دار و چرخش مقامات ، سرمایه های بالقوه انسانی را به شدت محدود می کند و از این رو بر ظرفیت دولت تأثیر منفی می گذارد. از طرف دیگر ، ساختار سیاسی (به عنوان مثال ، در قالب یک حزب سازمان یافته) فاقد سازوکارهای بازخورد مناسب برای تنظیم و فیلتر کردن مقامات فاسد و بی کفایت است. این بدان معنی است که فرآیند استخدام عاری از عناصر شایسته سالاری لازم برای حفظ حداقل سطح اثربخشی است. نتیجه ، شرایطی است که دولت در ایران ممکن است در واقعیت ترجیح بدهد که برای مقابله با فساد اقدام به انتخاب عملی نکند ، زیرا صرف نظر از شدت مجازات تحمیل شده برای مقامات فاسد شناخته شده ، چنین کارهایی ضد فساد در نهایت ضرر بیشتری به شما خواهد زد. مشروعیت دولت با از بین بردن اعتماد عمومی به کلیت سیستم ، در مقایسه با دستاوردهای اندک در حمایت از مردم با نشانه گذاری حسن نیت. در حقیقت ، برای جلوگیری از ایجاد فشارهای ضد فساد از پایین به بالا بر علایق منافع گروههای قدرتمند رانتجو و مقامات فاسد ، دولت در ایران هیچگاه نسبت به فعالیت نهادهای اصلی اقتصادی خود مانند توسعه ملی شفاف نبوده است. صندوق ، سازمان خصوصی سازی ، بنیادها ، شرکتهای وابسته به سپاه ، بانک مرکزی و بانکهای دولتی.
ظرفیت دولت برای اجرای اصلاحات اساسی نیز با افت سرمایه اجتماعی به خطر افتاده است. عدم اعتماد بین دولت و مردم ، همراه باترس از آشفتگی بیشتر اجتماعی با توجه به شرایط شکننده ، منجر به شرایطی می شود که دولت بطور فزاینده ای از سیاست های بلند مدت محتاطانه منحرف شود که ناگزیر به دنبال ریاضت کوتاه مدت برای مردم است و از این رو ممکن است نارضایتی عمومی را تشدید کند. تلاش های ناامیدکننده برای پاسخ دادن به هر نشانه آشکار نارضایتی اجتماعی ، همانطور که در مورد رسانه های اجتماعی در بالا ذکر شد ، شدت این بن بست را برجسته می کند. بنابراین دولت در شرایطی به دام افتاده است که به وسیله آن ، ترکیب فشارهای سیاسی (افقی) و اجتماعی (از پایین به بالا) به آن اجازه نمی دهد که اصلاحات مهم و اساسی درازمدت لازم برای مقابله با چالش های اساسی را انجام دهد. از یک طرف ، دولت یکنواختی و اراده سیاسی لازم برای تصمیم گیری مستقل برای عمل به مشکلات عمده را ندارد ، زیرا دولت برای زنده ماندن باید به طور مداوم مصالحه کند و جناح های دیگر (غالباً غیر رسمی و موجود در سایه ها) را در خود جای دهد. نتیجه این آشفتگی سیاسی و شکنندگی اجتماعی این است که چالش های اساسی کشور به ناچار جمع می شوند و راه حل ها برای آینده معطل می شود.
استخدام
پاسخگویی همچنین بر ظرفیت دولت به شیوه ای مستقیم تر ، یعنی از طریق استخدام تأثیر گذاشته است. یکی از دوگانگیهای اساسی که از اوایل انقلاب به وجود آمده بود ، تمایز بین متعهد بودن (متعهد بودن) و واجد شرایط بودن (motekhases) با سابقهای که مشخصاً اولویت بندی شده و نسبت به دومی ارزش دارد. در ابتدا این مورد برای متمایز کردن انقلابیون (که اکثراً از ظرفیت کم و بی تجربه بودند) از مدیران و دیوان سالاران رژیم گذشته (که با ایدئولوژی و اصول انقلاب همسو نبودند) استفاده می شد. چهل سال بعد ، این مشخصه هنوز هم برای فیلتر کردن افراد خارجی از خودی ادامه دارد. در حقیقت ، دوگانگی در دهه های گذشته بطور مداوم برای خدمت به فیلترینگ ایدئولوژیک (به عنوان مثال ، انقلاب فرهنگی) بکار گرفته شده است ، و در سالهای اخیر به طور مؤثری به ابزاری ابزاری برای محافظت از حلقه بسته خودی تبدیل شده است. یکی از راه های این کار ، بلوکه کردن رقبای سیاسی از سمت های استراتژیک و یا سوءاستفاده از انتصاب هیئت علمی به سمت افرادی که دارای وابستگی های مناسب هستند در دانشگاه ها است. این امر بعد جدیدی از انتصابات حامی و ارتقاء به نفاق و خویشاوندی را که از نظر تاریخی در بوروکراسی ایران رواج داشته است ، افزود.
مشکل استخدام در جمهوری اسلامی فراتر از کیفیت افرادی است که برای سمتهای مدیریتی منصوب شده اند. به عنوان مثال ، در سالهای اخیر ، برخی از مقامات عالی رتبه ایالتی مقامات تکنوکرات سطح متوسطی را برای جوانان دانشگاهی ایرانی در دانشگاههای غربی ارائه داده اند. اگرچه انگیزه اصلی این امیدواری مسئولان بود که چنین حرکاتی می تواند تصویری مترقی و روباز از خود را برای عموم به نمایش بگذارد ، اما نتیجه آن می تواند بدون در نظر گرفتن نیت بصری حاصل شود. اما به دلایل زیر ، این مورد تاکنون چنین نبوده است. ابتدا با توجه به حساسیت تاریخی جمهوری اسلامی نسبت به همکاری با ایرانیان . فقط به دانشگاهیان دعوت می شود که در گذشته به شدت مورد انتقاد سیاست های آن قرار نگرفته اند ، و از این رو به احتمال زیاد فاقد آرزو برای مبارزه برای اصلاحات مهم هستند. علاوه بر این ، با توجه به وضعیتایران در سالهای گذشته ، در بیشتر موارد ، فقط دعوت کنندگان به چنین پیشنهادهایی پاسخ می دهند که نه تنها اشتهای خوبی برای یک حرفه سیاسی دارند بلکه در دفاع از سیاست های گذشته و آینده کارفرمایانی که آنها را استخدام می کنند احساس راحتی می کنند. در نتیجه ، حتی با به کارگیری افراد بسیار تحصیل کرده و با استعداد ، سیستم را با هیچ ظرفیت قابل توجهی برای اصلاح واقعی از طریق این نوع استخدام تحمل نمی کند ، زیرا سیستم معیوب بر شایستگی های بالقوه چنین افرادی حاکم است و حتی با هم ترازی آنها از حضور آنها سود می برد. با نیازهای سیستم.
راه دیگر برای بررسی رابطه مشکل ساز بین مسئولیت پذیری و استخدام ، برجسته کردن سیستم معیوب پاداش و بازخورد در بوروکراسی است که به موجب آن پاداش توزیع نمی شود (و از این رو مشوق ها شکل نمی گیرند) متناسب با کارایی واحدها و نمایندگان. در حقیقت ، به نظر می رسد به جای ترویج و تشویق کارآمدترین و خلاق ترین افراد و ساختارها ، در سالهای اخیر گرایش مداوم به سرکوب هر پتانسیل نوظهور (در عرصه های مختلف اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی) وجود دارد که از آستانه خاصی عبور می کند. به نظر می رسد محتمل ترین توضیحات برای چنین نگرش ضد خصمانه تسلط یک ذهنیت پارانوئیدی است که هر چیزی را بیش از حد قدرتمند می داند به عنوان یک تهدید بالقوه برای امنیت و ثبات آن. چنین طرز فکر منجر به چرخه شریر عدم امنیت و عدم ظرفیت می شود. دولت خود را در موقعیت ضعیفی و ناامن می بیند و در نتیجه هر ساختار قدرتمند فردی یا سازمان یافته را تهدیدی جدی برای تمامیت خود می داند. با سرکوب ظرفیت هایی مانند تهدیدهای احتمالی ، سرانجام دولت ضعیف تر و پارانوئید تر می شود. بنابراین یک چرخه شرور بنابراین ذاتاً پتانسیل را سرکوب می کند و ظرفیت حاکمیت را با حمایت از تصور درک شده از ثبات و امنیت بر سر ظرفیت سازی و رشد محدود می کند. به طور خلاصه ، ظرفیت دولت به شدت به خطر افتاده است ، زیرا عواملی غیر از کارآیی و کارایی (به عنوان مثال ، وفاداری ، فرومایه ، امنیت و ثبات) نقش اصلی را در فرآیند استخدام ایفا کرده اند. نیازی به گفتن نیست ، چنین سیستم معیوب ، دستور العمل فساد است و باعث چرخه شریر فساد و اعتماد می شود. محرومیت بخش بزرگی از جامعه به عنوان “بیگانگان غیر متعهد” منجر به عدم توانایی دولت در سوء استفاده از ظرفیت عظیم نسل جدید به ویژه در اوج پنجره جمعیتی طلایی فرصت شده است [۲]. به جای بهره برداری از این پتانسیل عظیم ، پاکسازی غیر دموکراتیک و غیرمشروبی ایران ، جامعه و اقتصاد را از برخی از بهترین استعدادهای خود محروم کرده است ، همانگونه که در دهه های گذشته در جریان انبوه مغز خود نشان داده است. علیرغم ذکر پراکنده این موضوع توسط مقامات ارشد ، به نظر می رسد که در حقیقت دولت نسبت به پرواز سرمایه انسانی بی تفاوت است و یا حتی از این روند حمایت می کند زیرا اکثر مهاجران به عنوان مهمترین سیاست های این کشور انتقاد می شوند. برداشت از محرومیت و نابرابری نیز باعث افزایش مسئله اعتماد بین مردم و دولت شده و سرمایه های اجتماعی را نیز زیر پا گذاشته است. در خاتمه ، به نظر می رسد اگر دولت از لحاظ سیاسی فراگیر تر بوده و نگران حفظ ساختار موجود خود نگران نباشید ، می تواند از حمایت بیشتر بازیگران اجتماعی به دست بیاورد تا بتواند در ترغیب مردم به جای اصلاحات دردناک لازم برای طولانی مدت ، کمک کند. دستاوردهای مدت
۳-۵- توسعه اقتصادی
رشد اقتصادی و ثبات اقتصاد کلان ، به عنوان اهداف نهایی سیاست اقتصادی یک کشور ، اقدامات مهم و هدفمندی را در ارتباط با ظرفیت دولت در نظر می گیرند که برای مدت زمان طولانی مد نظر قرار بگیرند. بنابراین در این بخش به عملکرد اقتصاد کلان ایران و ارتباط آن با ظرفیت دولت و سایر جنبه های حاکمیت می پردازیم. به طور خاص ، من روند رشد تولید ، شکل گیری سرمایه ، تورم ، اشتغال و وضعیت صندوق های بازنشستگی را مرور می کنم.
رشد و سرمایه گذاری خروجی
شکل ۷ سرانه تولید ناخالص داخلی واقعی بین سالهای ۱۹۶۰ تا ۲۰۱۸ و تجزیه آن توسط بخشهای نفتی و غیرنفتی را نشان می دهد. در طول دو دهه منتهی به انقلاب ، سرانه تولید ناخالص داخلی در ایران با توجه به درآمدهای انبوه نفت و در میزان کمتری ، صنعتی شدن سریع همزمان ، تقریباً پنج برابر افزایش یافت. تأثیرات ترکیبی از سوء مدیریت اقتصادی دولت جدید انقلابی ، هزینه جنگ ، کاهش صادرات نفت و درآمدها و رشد سریع جمعیت در زمان (حدود ۴٪ در سال) باعث کاهش شدید سرانه ناخالص داخلی سرانه شد به گونه ای که۱۹۸۸ آن را به سطح آخرین مورد مشاهده در حدود ۱۹۷۰ فرو خورده است. بین سالهای ۱۹۸۹ و ۲۰۰۵ ، اقتصاد با متوسط نرخ ۶٫۵٪ در سال گسترش یافت در حالی که رشد جمعیت تا حدود ۱٫۵٪ کاهش یافته و در نتیجه رشد متوسط ۵٪ در تولید ناخالص داخلی سرانه ایجاد می شود. از آن زمان ، تولید ناخالص داخلی سرانه در ایران تقریباً مسطح باقی مانده است که تا حدودی شباهت به دوران رکود برژنف در اتحاد جماهیر شوروی دارد.
در حالی که می توان از سرانه تولید ناخالص داخلی واقعی برای درک روند کلی اقتصاد و استاندارد زندگی استفاده کرد ، اما چیزی در مورد توزیع درآمد بین اقشار مختلف جامعه آشکار نمی کند. با وجود چهل سال بلاغت مساوات ، نابرابری درآمدی ایران بسیار زیاد است. یک مطالعه جدید تخمین زده است که ۱۰٪ برتر جمعیت در ایران حدود نیمی از کل درآمد را به دست می آورند ، در حالی که سهم درآمد به ۴۰٪ بعدی جمعیت (که اغلب به آنها طبقه متوسط گفته می شود) و ۵۰٪ پایینبه ترتیب حدود ۳۵٪ و ۱۵٪ است [۳۳]. جالب است بدانیم که نابرابری درآمدی در ایالات متحده تقریباً دارای ساختار یکسان است [۳۳]. سرانجام ، اگرچه داده هایی برای سنجش نابرابری ثروت در ایران در دسترس نیست ، اما تقریباً مسلم است که ثروت به طور قابل توجهی متمرکزتر از درآمد است ، به ویژه با توجه به اینکه مالیات بر سود سرمایه ، وراثت و دارایی در ایران عملاً صفر نبوده است. از طریق مقایسه ایران و سایر کشورها با سطح مشابه نابرابری درآمدی ، به نظر می رسد که احتمالاً ۱۰٪ بالای جمعیت ایران صاحب ۶۰٪ یا بالقوه حتی ۷۰٪ سرمایه خصوصی باشند [۳۳،۳۴].
شکل ۷٫ سرانه تولید ناخالص داخلی واقعی (۱۰۰ دلار ثابت ۲۰۱۷) بین سالهای ۱۹۶۰ تا ۲۰۱۸ [۱،۳]. سهام نفت و سایر بخش ها بر اساس داده های حساب های ملی در قیمت های فعلی برآورد شد
تجزیه رشد اقتصادی ایران طی نیم قرن گذشته نشان می دهد که ، در میان سه منبع رشد تولید (سرمایه ، نیروی کار و بهره وری) ، افزایش در ورودی های سرمایه با حاشیه زیاد بیشترین سهم را در رشد داشته است [۳۵]. به عنوان مثال ، بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۵ ، به طور متوسط ، رشد نهاده های سرمایه ۳٫۲ درصد در رشد تولید ناخالص داخلی ایران سهم داشت در حالی که سهم جمعی از ورودی های نیروی کار و بهره وری کل عامل (TFP) 0.6 درصد بود [۳۵]. شکل ۸ نرخ رشد سالانه سهام سرمایه (یعنی ارزش سهام داراییهای ثابت در اقتصاد اصلاح شده برای استهلاک) در ایران را از سال ۱۹۶۰ نشان می دهد. همانطور که در این شکل مشاهده می شود ، روند شکل گیری سرمایه خالص در ایران معاصر چهار دوره مشخص را پشت سر گذاشته است که تقریباً مربوط به دوره هایی است که من قبلاً برای تجزیه و تحلیل دولت در نظر گرفتم. به دلیل جریان گسترده نفت خام ها به کشور (که در شکل ۸ نیز نشان داده شده است) ، شکل گیری سرمایه ایران در دهه منتهی به انقلاب ۱۹۷۹ بسیار بالا بود. در دهه اول جمهوری اسلامی ، نرخ تشکیل خالص سرمایه به سرعت کاهش یافت و تا پایان جنگ به حدود ۲٪ از کل سهام سرمایه رسید. در دوره ای که به عنوان بازسازی و اصلاحات شناخته می شود ، نسبت به تشکیل سرمایه خالص به سهام سرمایه ملی مجدداً به حدود ۵٪ در سال افزایش یافته است قبل از آنکه دوباره در طی یک دهه گذشته دوباره به سطوح پایین سقوط کند. امروزه ، تشکیل خالص سرمایه به پایین ترین نقطه از سال ۱۹۶۰ رسیده است.
از زمان انقلاب ۱۹۷۹ ، نسبت درآمد ملی به سهام سرمایه (که تقریباً برابر با ثروت ملی است) به طور معمول در دامنه ۱۵ تا ۲۵ درصد متغیر است. از نظر تاریخی ، شکل گیری سرمایه خالص در گذشته در زمانهایی که ایران نسبت درآمد و ثروت یکسانی را نسبت به امروز داشته است (تقریباً ۲۲٪) بالاتر بوده است. این بدان معناست که ایرانیان ، به طور متوسط ،در مقایسه با گذشته کمتر صرفه جویی کنید و بیشتر مصرف کنید. این تغییر نگرش برای رشد آینده ایران عواقب گسترده ای دارد ، به ویژه با توجه به اینکه بخش عمده رشد تولید از طریق سرمایه گذاری به جای پیشرفت در بهره وری یا گسترش نیروی کار حاصل شده است.
شکل ۸٫ نسبت درآمد ملی ، ارزش افزوده نفت و تشکیل سرمایه خالص به سهام سرمایه بین سالهای ۱۹۶۰ و ۲۰۱۷ [۱].
تورم و سیاست پولی
انجام سیاست های پولی مؤثر از مهمترین وظایف دولت است. ایران طی دهه های گذشته تورم متوسط ۲۰٪ را متحمل شده است (شکل ۹). این بدان معناست که عملکرد دولت از نظر تضمین ثبات قیمت ، یک ضرورت اساسی برای برنامه ریزی اقتصادی بلند مدت ، به طور مداوم جزء بدترین های جهان بوده است [۳۶]. در هر مؤسسه عمومی ، دو جنبه ذاتی میزان دشواری در بهبود عملکرد آن از طریق اصلاحات را تعیین می کند: تعداد معاملات و میزان اندازه گیری خروجی ها به آسانی [۹،۳۷]. ارتقاء عملکرد مؤسساتی با تعداد زیاد معاملات و ویژگیهای پایین مانند آموزش ابتدایی و مؤسسات حاکمیت قانون ، غالباً دشوار و وقت گیر است ، زیرا رمزگذاری ذاتی آنها ذاتاً دشوار است. در مقابل ، واریانس کوچک در شکل و کارکردهای مؤسسات با خاصیت بالا با تعداد اندک تراکنش ، مانند بانک های مرکزی ، امکان استفاده از بهترین شیوه های سایر کشورها را فراهم می آورد و آنها را مستعد اصلاحات می کند. بنابراین ، علاوه بر پیوند آشکار بین مدیریت کلان اقتصادی و کیفیت کلی حاکمیت ، تمرکز روی عملکرد مؤسساتی از قبیل بانکهای مرکزی بینشهای نه تنها به ظرفیتدولت بلکه میزان میزان اراده سیاسی یک کشور برای اجرای اصلاحات. مدتی است که اقتصاددانان علل تورم و راه حلهای مؤثر برای کنترل آن در محدوده سالم در حدود ۲-۴٪ را می دانند. به این ترتیب ، می توان نتیجه گرفت که مسئله تورم بالا نگرانی چندانی برای دولت در ایران نداشته است (البته به نظر می رسد که ناآرامی های اجتماعی را برانگیزد). تورم بالا مزمن و کیفیت و ویژگی های دولت در جمهوری اسلامی از طریق کانال های مختلفی مرتبط است:
- اجاره بها: عدم تمایل دولت به ایجاد تشکیلات شبه خصوصی (به عنوان مثال بنیادها و شرکتهای وابسته به سپاه) مشمول مقررات رقابت در بازار و وادار کردن آنها به پرداخت سهم عادلانه خود از مالیات هاست که همواره در کمبود مالی نقش داشته است.
- مباحث مربوط به مشروعیت: عدم تمایل دولت به کاهش یارانه های انرژی و اصلاح سیاست های بازنشستگی ناپایدار به دلیل ترس از تحریک ناآرامی های اجتماعی ، تهدید کلیت رژیم است که یکی دیگر از عوامل مؤثر در کسری مالی مزمن است. عدم وجود ابزارهای پولی مناسب در اختیار بانک مرکزی مانند شیوه های عملکرد بازار آزاد که مغایر با اصول مالی اسلامی است.[۶]
- مسائل مربوط به مسئولیت پذیری: عدم شفافیت و پاسخگویی در تخصیص بودجه عمومی به سازمانها و علل مختلف مختلف ، که برخی از آنها ابزار خاصی برای رفاه ملت ندارند. رسیدگی به کسری مالی مزمن با افزایش عرضه پول (چاپ پول) به جای افزایش مالیات یا وام گرفتن از وام دهندگان در بازار (از نقدینگی) به عنوان اجرای راه حل های اخیر به ناچار سطح بالاتری از پاسخگویی دموکراتیک را طلب می کند. فقدان استقلال بانک مرکزی که باعث شده است تا این بانک به یک عامل صرف تحقق مطالبات کوتاه مدت دولت تبدیل شود ، غالباً برخلاف هدف اصلی بانک مرکزی از ثبات قیمت. این امر به طور مؤثر بانک مرکزی را به عنوان بانک دولت به جای بانک کشور معرفی کرده است.
نیروی کار و اشتغال
با نرخ مشارکت نیروی کار پایین در حدود ۴۰٪ و نرخ بیکاری نسبتاً بالا ۱۰-۱۵٪ ، سه نفر از هر ۵ ایرانی بزرگسال در هر نقطه معین طی دهه های گذشته در یک شغل اشتغال نداشتند (شکل ۹). علیرغم کاهش شدید نرخ باروری زنان و گسترش تحصیلات دانشگاهی ، زنان و جوانان تحصیل کرده بزرگترین عضو تشکیل دهنده نیروی کار بیکار و دلسرد هستند. فقدان فرصت های شغلی برای مدت طولانی ، در حقیقت میلیون ها فارغ التحصیل دانشگاه در دو دهه گذشته را از بیکار به بیکار تبدیل می کند – باعث می شود تا آنها احساس ناامیدی و بی فایده ای را ایجاد کنند.
از طرف تقاضای بازار کار ، به دلیل عدم وجود رقابت در اقتصاد تحت تسلط دولت ، کارفرمایان عموماً نیازی به کیفیت بالاتر ، اما گران تر ، فارغ التحصیلان برای پرورش نوآوری ندارند. واگرایی روزافزون بین واقعیت های اقتصادی و اجتماعی کشور از یک سو و نبود فرصت برای فارغ التحصیلان دانشگاه از سوی دیگر ، بخش فزاینده ای از آنها ، به ویژه فارغ التحصیلان دانشگاه های برتر را ترغیب به مهاجرت می کند. این مهاجران در خارج از کشور موفقیت چشمگیری داشته اند ، اما دولت به دلیل پارانویای عمیق خود در مورد تأثیرات سیاسی و فرهنگی احتمالی آنها ، مانع سرمایه گذاری معنادار مالی و کمکهای معنوی از طریق دیپلماسی ایران شده است.
شکل ۹٫ روندهای تورم (چپ) و نرخ اشتغال (سمت راست) ایران (۲۹۰۱-۱۹۶۰) [۱،۲۸]. نسبت اشتغال زایی به عنوان درصد شاغلین به افراد بالغ ۱۵ ساله و بالاتر تعریف می شود. تورم در سال ۲۰۱۹ بر اساس داده های سه ماهه اول برآورد شد.
صندوق های بازنشستگی
یکی دیگر از چالشهای اقتصادی که ریشه در سیاستهای ناپایدار دولت دارد، عدم پرداخت بدهی صندوقهای بازنشستگی اصلی ایران با وجود ترکیب مطلوب سنی جمعیت کشور است. برای چندین دهه، دولت سیاستهای پوپولیستی سخاوتمندانهای را در رابطه با سن بازنشستگی و حکم های مشارکت فردی در حالی که نتوانسته سهم خود را پرداخت کند، اجرا کرده است. با گذشت زمان، ایجاد بدهی عمومی بزرگ به صندوقهای بازنشستگی باعث انتقال سیستماتیک داراییهای دولت مرکزی (بنگاههای دولتی) به صندوقهای بازنشستگی (که تحت نظر دولتند اما غیردولتی هستند) میشوند. به این ترتیب، این صندوقهای بازنشستگی که اکثر آنها ذینفعان شرکتهای منتقل شده هستند، مسئولیت کارهای روزانه در برخی از بزرگترین شرکتهای صنعتی کشور را بر عهده گرفتند. در ترتیب جدید، در حالی که بنگاهها هنوز از حمایت دولت برخوردارند (به عنوان مثال، از نظر مقررات و مجوزها)، آنها اکنون میتوانند برای مدیران خود دستاوردهای شخصی عظیمی کسب کنند که توسط سیاستمداران و غالبا با حمایت آنها منصوب می شوند. انفجار بمب بازنشستگی ایران باعث آسیب جدی به رفاه اقتصادی میلیونها نفر از مستمریبگیران آسیب پذیر و خانوادههای آنها می شود و همچنین به فضای مالی حتی کوچکتر برای هزینه های سرمایهای در آینده منجر خواهد شد.
به طور کلی، پیامدهای اقدامات غیرمسئولانه قبلی و رفتارهای نادرست اقتصادی توسط دولت، که تاکنون محدود به رشد پایین تولید بوده است، اکنون درگیر یک بحران تمام عیار شده که ممکن است منجر به از دست رفتن چشمگیر تولید و سقوط اقتصادی شود. مشکلات اقتصادی طبقات پایین و متوسط با ظهور طبقه جدیدی از نخبگان نزدیک به دولت همزمان شده است که در تقابل شدید با هنجارهای گذشته جامعه و شعار برابری در انقلاب، تلاش چندانی برای پنهان کردن ثروت خود به عنوان پول که به طور فزایندهای به تعیین کننده وضعیت اجتماعی تبدیل می شود، ندارند. این پدیده در سالهای اخیر ضربه زیادی به مشروعیت رژیم وارد کرده است. هرچه اوضاع فعلی ادامه یابد، احتمالاً دولت کمتر قادر خواهد بود مشروعیت دوبارهاش را بدست آورد. هرگونه اصلاحات اقتصادی معنیدار در ایران ناگزیر به ریاضت شدید، کاهش شغل و از بین بردن یارانه کالاهای مصرفی خواهد انجامید که در کوتاه مدت با اهداف اصلاحات مغایرت دارد و باعث نارضایتی عمومی خواهد شد. این اصلاحات منجر به از دست رفتن مشروعیت بیشتر رژیم و بی ثباتی نظم سیاسی خواهد شد.
۳-۶- بسیج اجتماعی
بسیج اجتماعی اصطلاحی است که به گروهی از تغییرات اشاره دارد که غالباً در بخش بزرگی از جامعه اتفاق میافتد و از شیوهای از زندگی سنتی به سبک مدرن در حال حرکت است [۳۸]. در طی فرایند نوسازی، نرخ شهرنشینی، باسوادی و مشارکت سیاسی افزایش مییابد، در حالیکه نرخ باروری و سهم کشاورزی در اقتصاد کاهش مییابد. همچنین، با افزایش اندازه بازار با توسعه اقتصادی، تقسیم کار تخصصیتر میشود. با حرکت کارگران در جستجوی شغل بهتر، بهرهوری اقتصادی بهبود می یابد. در این میان، روابط اجتماعی از وابستگی (مبتنی بر خویشاوندی، طبقه اجتماعی و جنسیت) به سمت داوطلبانه (براساس علایق مشترک) تغییر مییابد. در کشورهای دموکراتیک، جامعه مدنی و احزاب سیاسی دو کانال هستند که از طریق آنها این تحولات اجتماعی میتواند بر حاکمیت تأثیر بگذارد.
یک مشکل متداول که بسیاری از کشورهای مدرنشده با آن روبرو هستند این است که توسعه نهادهای سیاسی ضعیف آنها از پیشرفت سریع جوامعشان عقب مانده است. مطابق فرضیه شکاف هانتینگتون [۱۹]، با افزایش آرزوها و انتظارات، بسیج سریع اجتماعی میتواند به ناامیدی اجتماعی تبدیل شود، به ویژه هنگامی که همزمان با شرایط نامساعد اقتصادی باشد. ناامیدی اجتماعی، به نوبه خود، به سطوح بالاتری از مشارکت سیاسی تبدیل میشود، همانطور که جامعه خواستار پاسخگویی دولت به انتظارات جدید است. با این حال ، به دلیل عدم وجود نهادهای سیاسی کافی و ظرفیت در مدرن سازی کشورهایی مانند ایران، نهادهای سیاسی غالباً برای تحقق خواسته های جدید و بلند شده کاری نمیکنند. در نتیجه، تحت شرایط خاص، بسیج اجتماعی در کشورهای مدرن میتواند به جای توسعه سیاسی منجر به بی ثباتی سیاسی و تباهی شود. این به ویژه در مورد رژیمهای اقتدارگرا که در آموزش مردم خود و ایجاد طبقه متوسط موفق هستند، اتفاق میافتد، زیرا در چنین مواردی، مردم دیر یا زود خواستار نهادهای بهتر حاکمیت قانون و پاسخگویی خواهند بود [۲۱،۳۸،۳۹]. بقیه این بخش به تشریح تحولات جمعیتی اجتماعی در ایران می پردازد و برخی از جنبش های مهم اجتماعی در چند دهه گذشته ایران را مرور میکند.
جمعیت
در طول نیم قرن گذشته، جمعیت ایران از حدود سی میلیون به بیش از هشتاد میلیون افزایش یافته و میزان شهرنشینی از حدود ۴۰٪ به ۷۵٪ رسیده است [۲ ، ۲۸]. به دلیل مهاجرت زیاد به شهرها، با وجود رشد سریع جمعیت در کل کشور، جمعیت روستایی برای دهها سال تقریبا ثابت مانده است. انتقال جمعیتی در ایران با کاهش نسبتاً شدید میزان مرگ و میر نوزادان و کودکان آغاز شد. بین سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۸۰، میزان مرگ و میر در زیر ۵ از حدود ۳۰٪ به ۱۰٪ کاهش یافت [۴۰]. میزان باروری، که در دامنه شش تا هفت تولد در هر زن نوسان داشته است، پیش از رسیدن به سطح پایدار جدید خود در حدود دو زایمان در هر زن در حدود ۲۰۰۰، در اواسط دهه ۸۰ شروع به کاهش کرد. در نتیجه باروری زیاد در کشور و بهبود امید به زندگی، نرخ رشد جمعیت در ایران در اوایل انقلاب ۴ درصد در سال به بالا بوده است. این منجر به ایجاد برآمدگی گستردهای شد که هم اکنون در گروه سنی سی تا چهل سال قرار دارد. شکل ۱۰ روند زندگی جمعیت شهری و روستایی ایران، میزان باروری کل و متوسط خانوار را نشان میدهد.
در اواسط دهه ۸۰، در میان چالشهای جدی اقتصادی، تمایل ایرانیان برای داشتن خانوادههای بزرگ رو به زوال گذاشت. از دیگر عواملی که نرخ باروری کل ایران را از حدود شش به دو تولد به ازای هر زن سوق داده است، میتوان به کاهش فضای اجتماعی تعریفشده که در سالهای ابتدایی جنگ رواج داشت، افزایش تدریجی تحصیلات زنان و سن ازدواج اول، تمایل روز افزون والدین برای تأمین منابع بیشتر برای تربیت فرزندان خود و از همه مهمتر تغییر سیاست رسمی جمعیتی دولت در اواخر دهه۸۰ اشاره کرد. در نتیجه همسویی با سیاستهای عمومی و منافع شخصی بین سالهای ۱۹۸۵ و ۲۰۰۰، میزان باروری کل از حدود ۶٫۵ به ۲٫۰ تولد در هر زن کاهش یافته است. همچنین اندازه متوسط خانوار نیز از ۵٫۰ نفردر سال ۱۹۸۵ به ۳٫۳ نفر در سال ۲۰۱۶ کاهش یافته است که تقریباً هیچ تفاوتی در این بّعد بین خانوادههای شهری و روستایی وجود ندارد.
شکل ۱۰٫ روند جمعیت شهری و روستایی ایران (محور سمت چپ) و میزان باروری کل و اندازه متوسط خانوار (محور سمت راست) [۲،۲۸،۴۱،۴۲].
تحصیلات
یکی از مهمترین و پراهمیتترین توسعههای ایران معاصر، پیشرفت مداوم و نسبتاً سریع در پیشرفتهای تحصیلی است (شکل ۱۱). قبل از نیمه قرن بیستم، میزان سواد در ایران به طور قابل توجهی پایینتر از کشورهایی مانند چین، ترکیه و هند بود. مشابه بسیاری از دیگر نهادهای مدرن در کشور، آموزش جمعی در ایران با اقدامات دولت سازی رضا شاه در دهه سی و حدوداً یک قرن پس از معرفی آموزش اجباری در اروپا آغاز شد. این روند بعداً به دلیل تشکیل سپاه دانش توسط شاه در سال ۱۹۶۳ به عنوان روشی مقرون به صرفه برای بهبود آموزش روستایی شتاب گرفت [۴۳] و بخشی از آن با تغییر تدریجی اقتصاد از کشاورزی به ترکیبی متنوع بود که تقاضا برای کارکنان ماهر و متخصص را افزایش داد. در آغاز انقلاب، تقریباً نیمی از جمعیت و کمتر از یک چهارم بزرگسالان سواد داشتند، در حالی که امروزه نه تنها میزان سواد به حدود ۹۰ درصد رسیده بلکه حدود نیمی از جوانان تا سال ۲۰۲۵ دارای مدرک لیسانس یا بالاتر هستند.
فراتر از مزایای سنتی و جهانی آن، گسترش سیستم آموزشی در دوره پس از انقلاب، به دو هدف مهم استراتژیک خدمت کرده است. نخست اینکه مدارس و دانشگاهها، بسترهای مختلف در سطح کشور را برای کنترل تفکر فراهم میکنند، بنابراین بر عمیقترین ریشه های جامعه تأثیر می گذارد. هر شهروند ایرانی امروز در حدود پنجاه سالگی، یک برنامه آموزشی طولانی و منظم را پشت سر گذاشته که یکی از اهداف اصلی آن تبدیل او به یک شهروند متعهد است که از عقاید انقلاب پشتیبانی کند. بنابراین، تحصیل، همراه با انحصار رسانه، توسط جمهوری اسلامی به عنوان فرصتی برای ایجاد یک منبع ماندگار مشروعیت برای خود محسوب میشود. علاوه بر این، گسترش سریع آموزش عالی در طی یک دهه گذشته، یک مشکل عجولانه برای ناتوانی دولت و اقتصاد در ایجاد شغل برای اجوانان این کشور هنگام ورود به بازار بوده است. این رویکرد تولیدی به آموزش عالی به ویژه در مقطع کارشناسی ارشد باعث از بین رفتن کیفیت آموزش و تحقیقات و همچنین به اشکال مختلف فساد دانشگاهی شده است. این موارد شامل خرید صریح پایاننامه توسط دانشجویان از ارائه دهندگان شخص ثالث محتوا، سرقت ادبی توسط اساتید و رشوه دادن است. علاوه بر این، با وجود بسته شدن شکاف جنسیتی در تحصیل، مشارکت نیروی کار زنان همچنان پایین مانده است. این بدان معناست که، بر خلاف زیربناهای اساسی جامعه، ایران در نزدیکی قعر روند U شکل مانده است که معمولاً بین مشارکت زنان در اقتصاد و میانگین تحصیلات آنها وجود دارد.
شکل ۱۱٫ تغییر در میزان سوادآموزی در ایران ، ترکیه ، چین و هند (سمت چپ) و دستاوردهای تحصیلی ایرانیان در سال ۲۰۱۶ (سمت راست) [۲،۲۸،۴۴].
جنبشهای اجتماعی
تغییرات فوق در جمعیت شناسی و سطح تحصیلات، همراه با قرار گرفتن فزاینده در معرض عناصر سبک زندگی غربی، به سکولاریزه شدن تدریجی و رشد فردگرایی در جامعه، به ویژه در دو دهه گذشته منجر شده است. این تحولات باعث ایجاد اختلاف روزافزون بین ترجیحات و انتظارات مردم و واقعیت های کشور شده است- هم در سطح عقیدتی (به عنوان مثال، اطاعت از شریعت به عنوان منبع قانون) و هم در سطح عملکرد (به عنوان مثال انتظارات اقتصادی بالاتر و تمایل کمتر برای قربانی کردن رفاه فردی با وعده دستیابی به پیشرفت عمومی بیشتر). در این میان، قدرت کاهنده نهادهای خانواده، مذهب و قانون، نظم اجتماعی سنتی را بیثبات کرده است که در کنار بن بست حکمرانی، منجر به هرج و مرج شده است، به عنوان مثال، در افزایش نرخ جرم و جنایات ظاهر می شود (شکل ۶).
در حالی که تغییرات فوق در بین ایرانیان در سطح فردی رخ داده است، ایران نیز شاهد ظهور چند جنبش اجتماعی در دو دهه گذشته بوده است که مهمترین آنها جنبش اصلاحات، جنبش سبز، جنبش حقوق زنان و جنبش نان بوده است. در میان آنها، فقط جنبش اصلاحات (که با انتخاب خاتمی آغاز شد) هر چهار مرحله معمول یک جنبش اجتماعی را پشت سر گذاشت: ظهور، انسجام، بوروکراسیسازی و افول (که میتواند با موفقیت یا شکست باشد) [۴۵]. قابل توجه است که همه این جنبشها به شدت توسط دولت سرکوب شدهاند. همه جانبهترین – جنبش اصلاحات – پایان یافت و ناامیدی های بیشتری را به وجود آورد زیرا همه راههای اصلاحات مؤثر مسدود شده بود. جنبش سبز قبل از رسیدن به مرحله بوروکراسیسازی، توسط دولت سرکوب شد. جنبش حقوق زنان در مرحله همبستگی است و علیرغم سرکوبهای گسترده، به نظر میرسد مسیری مناسب برای موفقیت دارد، به ویژه با توجه به فشار فزاینده اقتصادی پیشبینی شده که دولت در آینده به احتمال زیاد ظرفیت و قصد خود برای مقابله با آن را در افکار عمومی کاهش میدهد. اخیراً، جنبش نان با اولین علائم خود در اواخر سال ۲۰۱۷ ظاهر شد، وقتی که اعتراضیات متمرکز بر شرایط اقتصادی در شهر مشهد پدید آمد. این اعتراضات مانند آتشی وحشی در حدود صد شهر گسترش یافت، در حالی که اهداف و خواسته های آنها فراتر از مسائل اقتصادی بود و با انتقاد از کل سیستم سیاسی شدت گرفت. طی یک سال پس از طغیان جنبش نان، شکل اصلی تجلی آن از اعتراض گسترده خیابان (اما سازماننیافته) به اعتصابهای سازمانیافتهتر تغییر یافته است که در دوره جمهوری اسلامی بی سابقه بوده است. آینده این جنبشهای اجتماعی و نحوه پاسخگویی نظام حکمرانی به آنها (از جمله اینکه چقدر دولت حاضر به سرکوب یا قادر به سرکوب آنهاست) در شکلگیری آینده حکمرانی در ایران از اهمیت بسیاری برخوردار است.
بحث فوق تحلیلی کلی از مؤلفههای اصلی مدل حکمرانی چند بعدی (مشروعیت، دولت، قانون، پاسخگویی، اقتصاد و بسیج اجتماعی) در ایران ارائه میدهد. نمونههای خاص دیگری در پیوست B با بحث هایی در مورد پیامدهای حاکمیت در سه مجموعه متنوعی از موضوعات: درآمد نفت، رابطه آب غذایی و دستاوردهای علمی ارائه شده است. سرانجام، ضمیمه C کاربرد همان چارچوب برای تحلیل مدیریت و توسعه را برای پیش بینی آینده ایران تحت سناریوهای مختلف نشان میدهد.
۴- ملاحظات نهایی
این مقاله کوششی برای ارزیابی کیفیت حکمرانی در ایران بوده و تأثیرات آن بر توسعه اقتصادی طی نیم قرن گذشته را نشان میدهد. با توجه به عدم کفایت خروجیهای معمول (به عنوان مثال، سرانه تولید ناخالص داخلی) و معیارهای کمی ترکیبی (به عنوان مثال، شاخصهای حکمرانی بانک جهانی) برای این موضوع، از یک چارچوب چند بعدی استفاده شده است که تعامل پویا را در بین اجزای مختلف مربوط به حکمرانی وتوسعه (دولت، قانون، پاسخگویی، مشروعیت، بسیج اجتماعی و اقتصاد) را در نظر میگیرد. با نگاه از طریق این لنز، دورههای زمانی مختلف با الگوهای متمایز تعامل بین این مؤلفهها مشخص شده است.
تأثیر چندین دهه حکومت ضعیف، تقریباً در تمام چالشهای اساسی ایران وجود دارد: یک اقتصاد نحیف، نسبت اشتغال پایین، تورم مزمن بالا، بحران آب، نظام بازنشستگی آشفته، پرواز سرمایه انسانی و اعتماد اجتماعی فرسوده. بر اساس تحلیل ارائه شده در اینجا، نتیجه میگیرم که ناکارآمدی نظام حکمرانیرا می توان به عوامل مختلفی نسبت داد:
- دولت: ظرفیت پایین، دامنه وسیع، نهادهای موازی، استقلال بیش از حد نهادی؛
- حاکمیت قانون: کاهش مشروعیت دین و سنت به عنوان منبع قانون، مشکل در انتقال از قانون توسط قانون به حاکمیت قانون، فساد سیستمی، عدم استقلال قوه قضائیه، محیط نامطلوب برای بخش خصوصی؛
- پاسخگویی: فقدان احزاب دارای برنامه و سرکوب مداوم جامعه مدنی، انحصار دولتی رسانه ها، استخدام غیر شایسته سالاری، مناسبات روابطی و سیاستهای پوپولیستی؛
- مشروعیت: انزوای بین المللی، اتلاف منابع عمومی در تلاش برای مهندسی اجتماعی، مانع شدن برای اصلاحات اقتصادی به دلیل ترس از ناآرامیهای اجتماعی؛
- وضعیت اقتصادی: مشکل در انتقال از منبع مبتنی بر اقتصاد مدرن پیچیده، سیاستهای پوپولیستی ناپایدار، سرمایهگذاری کم، کاهش بهرهوری ، غلبه فعالیتهای رانت جویانه به کارآفرینی ، فرار مغزها؛
- بسیج اجتماعی: افزایش انتظارات اقتصادی به دلیل روندهای آموزشی و شهریشدن و افزایش قرار گرفتن در معرض کشورهای توسعه یافته.
با در نظر گرفتن سناریوهای احتمالی آینده، مشاهده میشود که اصلاحات یک بعدی که فقط روی مشکلات منفردی مانند اقتصاد یا روابط بین الملل متمرکز شدهاند، فقط میتوانند تسکین کوتاه مدت داشته باشند و محکوم به شکست در میان مدت و طولانی مدت هستند. در عوض، آنچه ایران فوراً برای متوقف کردن چرخه شریر در ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیاز دارد، یک رویکرد تحول یافته سازمان یافته برای حکمرانی است که همزمان چالشهای داخلی و خارجی را برطرف می کند. با این حال، در حال حاضر مسیری عملی برای اجرای موفقیت آمیز چنین اصلاحاتی وجود ندارد. اول اینکه مشخص نیست که آیا اراده سیاسی منسجمی در کشور وجود دارد که بتواند از این نوع تلاشهای پرخطر استفاده کند. دوم، حتی اگر چنین اراده سیاسی ظهور کند، بدون اعمال قانون در طبقه حاکم، نمی تواند موفق باشد. در غیاب مورد دوم، فساد همچنان گسترش می یابد و اعتماد اجتماعی را از بین میبرد – که بدون آن اصلاحات به طور بالقوه بیثبات تر میشوند.
علاوه بر چالشهای داخلی، سه روند جهانی فراگیر – فراتر از کنترل دولت و جامعه – تأثیرات چشمگیری بر آینده ایران در دهههای آینده خواهد گذاشت. اول، تغییرات آب و هوایی که احتمالاً دامنه وسیعی از تأثیرات را بر ایران خواهد گذاشت؛ از قبیل شرایط وخیم آب و هوایی و خسارتهای کشاورزی. دوم، الگوی جدید در بازارهای جهانی انرژی که احتمالاً منجر به کاهش درآمدهای حاصل از صادرات نفت برای ایران در دهههای آینده خواهد شد. از آنجا که اقتصاد جهانی به تدریج از مصرف نفت عاری میشود، به احتمال زیاد بخش قابلتوجهی از ذخایر نفت ثابت شده ایران هرگز تولید نخواهند شد. مقدار ثروتی که ایرانیان به دلیل ذخایر نفتی از دست میدهند میتواند به ده تا بیست برابر ارزش اندازه فعلی اقتصاد ایران باشد. سوم، روندهای جدید در زمینه هوش مصنوعی و اتوماسیون، پیشرفت در کشورهایی مانند ایران را که به دنبال رشد فزاینده کار و تولید در آینده هستند، دشوار خواهد کرد. در دراز مدت، اثرات ترکیبی از سه عامل خارجی فوق (تغییر اوضاع، منظر جدید انرژی جهانی و اتوماسیون) به هیچ وجه کمتر از تهدیدهای ناشی از چالشهای داخلی ایران نخواهد بود.
من میخواهم سخنان پایانی خود را با تأکید بیشتر بر ضرورت اصلاحات عمیق در نهادهای حکمرانی به پایان برسانم تا بتوانیم با چالشهای نسبتاً دشوار کشور روبرو شویم که بدون در نظر گرفتن رژیم سیاسی حاکم در آینده ظهور خواهند کرد. تجربه دهههای گذشته نشان داده است که استراتژی توسعه دولتی غالب در ایران نتایج مطلوبی به همراه ندارد. برای پایان دادن به چرخه شریر فعلی و بهبود مسیر آینده کشور، ایران باید به جای آن یک استراتژی حکمرانی تحولگرا را اجرا کند تا انتظارات را به جهت مثبت منتقل کند، استقلال نهادهای سیاسی را کاهش دهد و امکان ایجاد جامعه مدنی قدرتمند را فراهم کند. برای این منظور، برنامههای توسعه آینده کشور باید شامل یک استراتژی روشن برای توالی و پیگیری اصلاحات ساختاری در هر دو نهاد سیاسی و اقتصادی باشد نه اینکه صرفاً بیان عددی فهرست آرزوهای سیاستمداران برای پنج یا بیست سال آینده باشد. سرانجام، با توجه به گسترش و عمق فساد در کشور، علاوه بر انجام اقداماتی با هدف بهبود شفافیت، ایران به کمسیون قدرتمند ضد فساد، مستقل از قوه قضائیه و پلیس نیز نیاز دارد تا در هر سطحی، از مقامات فاسد تحقیق و پیگرد قانونی کند.
واژه نامه
انتخاب نامساعد: معاملهای است که در آن فروشنده یا خریدار اطلاعاتی در مورد کیفیت محصول دارد که طرف مقابل آن را ندارد.
فساد: همانطور که شفافیت بینالملل تعریف کرده است، «سوء استفاده از قدرت واگذار شده برای منافع شخصی. بسته به میزان پول گمشده و بخشی که که این اتفاق در آن افتاده، فساد میتواند به عنوان بزرگ، خرد و سیاسی طبقهبندی شود».
موارد خارجی: عوارض جانبی (مثبت یا منفی) و عواقب فعالیتی که شخص ثالث تجربه کرده و مبلغی را برای آن پرداخت نمیکند یا دریافت نمیکند.
نهادها: الگوهای پایدار، ارزشمند و تکراری از رفتار که میتوانند کمابیش پیچیده، سازگار، مستقل و منسجم باشند [۱۰،۱۹].
حکمرانی: توانایی دولت در ایجاد و اجرای قوانین و ارائه خدمات، صرف نظر از اینکه این دولت دموکراتیک است یا خیر” [۷].
شکست بازار: وضعیتی که اقتصاد بازار مقدار بهینه منابع را برای تهیه کالاها یا خدمات خاص اختصاص نمیدهد.
مخاطره اخلاقی: خطرات بیشتری را در معرض قرار میدهد زیرا شخص دیگری هزینههای آن را متحمل میشود.
قدرت: “توانایی گروهها و افراد برای وادار کردن دیگران به کاری به نفع آن گروهها و افراد و ایجاد نتایج خاص” [۱۱].
کیفیت نظارتی: “توانایی دولت در تهیه سیاستها و مقررات محکم که امکان توسعه و ارتقاء بخش خصوصی را فراهم می کند” [۱۷].
حاکمیت قانون: ” اِعمال غیرشخصی و منظمِ قوانین شناخته شده برای بازیگران دولت و شهروندان به طور یکسان” [۱۱].
دولت: قوه مجریه دولت و بروکراسیهای مرتبط با آن.
دولت سازی: “ایجاد نهادهای جدید دولتی و تقویت نهادهای موجود” [۹].
بهرهوری کل فاکتور: معیاری از بازده است که مربوط به بخشی از رشد تولید است که با تغییر در میزان کار و ورودی های سرمایه قابل توضیح نیست.
نرخ باروری کل“: تعداد کل فرزندان متولد شده یا احتمالاً تعداد فرزندانی که در زمان زندگی یک زن به دنیا میآیند، اگر او در نرخ غالب باروری ویژه سن در جمعیت باشد” [۴۶].
اعتراض و پاسخگویی: “میزان دسترسی شهروندان یک کشور در انتخاب دولت خود و همچنین آزادی بیان، آزادی اجتماعات و رسانه آزاد” [۱۷]
References
- Economic Time Series Database, The Central Bank of Iran (cbi.ir).
- F. Roudi, P. Azadi, and M. Mesgaran, Iran’s Population Dynamics and Demographic Window of Opportunity, Working Paper 4, Stanford Iran 2040 Project, Stanford University, 2017.
- International Monetary Fund, World Economic Outlook.
- Worldwide Governance Indicators (WGI) Project. The World Bank, Washington DC.
- Corruption Perception Index 2018: Global Scores, Transparency International, Berlin.
- Freedom in the World 2018, Freedom House, Washington DC.
- F. Fukuyama, What Is Governance?, CGD Working Paper 314. Washington, DC: Center for Global Development, 2013.
- B. Rothstein, Understanding the Quality of Government in China: The Cadre Administration Hypothesis, CDDRL Working Paper 133, 2013.
- F. Fukuyama, State-Building: Governance and World Order in the 21st Century. Profile Books, 2004.
- F. Fukuyama, The Patterns of History, Journal of Democracy, 23, 2012.
- World Development Report: Governance and the Law. Washington, DC: the World Bank, 2017.
- World Development Report: The State in a Changing World. Washington, DC: the World Bank, 1997.
- F. Fukuyama, The Origins of Political Order: From Prehuman times to the French Revolution. Farrar, Straus and Giroux, 2011.
- F. Fukuyama, Political Order and Political Decay: From the Industrial Revolution to the Globalization of Democracy, Straus and Giroux, 2014.
- F. Fukuyama, Transitions to the Rule of Law, Journal of Democracy, 21, 2010.
- H. Bashiriyeh, Cleavages in Iranian Politics Since 1979, in A. Milani and L. Diamond (eds.), Politics and Culture in Contemporary Iran, Lynne Rienner, 2015.
- D. Kaufmann, A. Kraay, and M. Mastruzzi, The Worldwide Governance Indicators: Methodology and Analytical Issues. Hague Journal on the Rule of Law, 3, 2011.
- S.I. Lindberg. A. Lührmann, V. Mechkova, From de-jure to de-facto: Mapping Dimensions and Sequences of Accountability, World Development Report Background Paper, World Bank, 2017.
- S. P. Huntington, Political Order in Changing Societies, Yale University Press, 1968.
- B. Levy, F. Fukuyama, Development Strategies Integrating Governance and Growth, Policy Research Working Paper 5196, The World Bank, 2010.
- J.E. Stiglitz, Globalization and its Discontents. W. W. Norton & Company, 2003.
- Economic Modeling and Information Management Office, Ministry of Economic Affairs and Finance, (databank.mefa.ir).
- Iranian Privatization Organization Performance Report in 1396, (in Farsi), 2017.
- K. Harris, The Rise of the Subcontractor State: Politics of Pseudo-privatization in the Islamic Republic of Iran, International Journal of Middle East Studies, 45, 2013.
- A. Milani, The Shah, St. Martin’s Griffin, 2012.
- T. Ginsburg, T. Moustafa, Rule by Law: The Politics of Courts in Authoritarian Regimes, Cambridge University Press, 2008.
- K. Basu, T. Cordella, Institutions, Governance and the Control of Corruption, Springer International Publishing, 2018.
- Iran’s Statistical Yearbooks, Iran’s Statistical Center, 1997–۲۰۱۶٫
- B. Rothstein, Fighting systemic corruption: The indirect strategy, Daedalus, 147.3, 2018.
- S. Levitsky, A. L. A. Way, Elections Without Democracy: The Rise of Competitive Authoritarianism, Journal of Democracy, 13, 2002.
- L.J. Diamond, Thinking About Hybrid Regimes, Journal of Democracy, 13, 2002.
- S. Rose-Ackerman, Corruption and Government: Causes, Consequences, and Reform, Cambridge University Press, 2010.
- F. Alvaredo, L. Assouad, T. Piketty, Measuring Inequality in the Middle East 1990-2016: The World’s Most Unequal Region?, World Inequality Lab, 2018.
- T. Piketty, Capital in the Twenty-First Century, Harvard University Press, 2014.
- Productivity in the Iranian Economy (1375–۱۳۹۵), The Central Bank of Iran, in Farsi, 2018.
- R. Zahedi, P. Azadi, Central Banking in Iran, Working Paper 5, Stanford Iran 2040 Project, Stanford University, 2018.
- L. Pritchett, M. Woolcock. Solutions When the Solution is the Problem: Arraying the Disarray in Development, World Development 32, 2004.
- K.W. Deutsch, Social Mobilization and Political Development, The American Political Science Review, 55, 1961.
- L.J. Diamond, Democracy in Decline: How Washington Can Reverse the Tide, Foreign Affairs, 151, 2016.
- UN Population Division, United Nations Department of Economic and Social Affairs.
- M. J. Abbasi-Shavazi, The fertility revolution in Iran, Population et Sociétés, 373, 2001.
- M. Hosseini-Chavoshi, M. J. Abbasi-Shavazi, P. McDonald, Fertility, Marriage, and Family Planning in Iran: Implications for Future Policy, Population Horizons,13, 2016.
- F. Sabahi, “Literacy Corps,” Encyclopædia Iranica, online edition, 2004.
- World Development Indicators, The World Bank, Washington DC.
- Four Stages of Social Movements, EBSCO Publishing Inc., 2009.
- Demographic Indicators, World Health Organization (WHO).
- BP Statistical Review of World Energy, 2018.
- Historical Oil Prices, U.S. Energy Information Administration (EIA).
- M. B. Mesgaran, P. Azadi, A National Adaptation Plan for Water Scarcity in Iran, Working Paper 6, Stanford Iran 2040 Project, Stanford University, 2018.
- S. Sadeh, M. Mirramezani, M. B. Mesgaran, A. Feizpour, P. Azadi, The Scientific Output of Iran: Quantity, Quality, and Corruption, Working Paper 7, Stanford Iran 2040 Project, Stanford University, 2019.
پیوست الف: اقدامات کمّی برای مدیریت
در دهه های اخیر تلاشهای زیادی صورت گرفته است تا کیفیت حکمرانی در طول زمان و کشورها سنجیده شود. یکی از این پروژه ها، که در تحقیقات علمی و مباحث مربوط به سیاستهای توسعه مورد استفاده قرار میگیرد ، شاخصهای حکمرانی جهانی بانک جهانی است [۴]. این شاخصها با جمعآوری تعداد زیادی نشانه در شش ارزیابی ترکیبی تولید میشوند: اثربخشی دولت، ثبات سیاسی و عدم خشونت، کیفیت نظارتی، کنترل فساد، حاکمیت قانون و اعتراض و پاسخگویی. چهار مورد از شاخصهای حکمرانی بانک جهانی مربوط به کیفیت نهادهای دولتی (یعنی اثربخشی دولت، ثبات سیاسی، کیفیت نظارتی و کنترل فساد) است و از این رو میتوان برای نشاندادن دولت در کنار هم قرار داد، در حالی که دو مورد دیگر مستقیماً با دو مجموعه دیگر از نهادها در چارچوب مفهومی که در ابتدا معرفی شد (یعنی قانون و مسئولیت پذیری) مطابقت دارد. شکل A1 روند شاخصهای حکمرانی ایران را ترسیم میکند که توسط بانک جهانی از سال ۱۹۹۶ گزارش شده است.
شکل .A1 روندها در شاخصهای حکمرانی بانک جهانی در ایران بین سالهای ۱۹۹۶ و ۲۰۱۷ [۴]. متغیرها در ابتدا به گونهای پردازش میشدند که هرکدام دارای انحراف استاندارد از میانگین یک و صفر (به طور معمول از ۲٫۵- تا ۲٫۵ متغیر هستند)، با مقادیر بالاتر که نشاندهنده نتایج مطلوبتر هستند [۱۷]. در این مطالعه از میانگین متحرک دوساله استفاده شده است.
به نظر من، تنها نتیجهگیری محکم که میتوان از این روندها دریافت کرد، نتایج مطابق با خرد متعارف[۷] است: (۱) از نظر نسبی، کیفیت حکمرانی در ایران به طور قابلتوجهی ضعیفتر از میانگین جهانی است؛ (۲) در دهه های اخیر هیچ تغییر اساسی در دولت و مؤسسات حاکمیت قانون رخ نداده است؛ و (۳) پاسخگویی دموکراتیک از نظر نسبی در طی دو دهه گذشته دچار افت شدید شده است. با این حال، این روند منفی اخیراً تا حدودی بهبود یافته است، احتمالاً به دلیل رشد استفاده از رسانههای اجتماعی و افزایش سهم فارغالتحصیلان دانشگاه در جمعیت. در کل، با آنکه این شاخصها می توانند برای مقایسههای گسترده بین کشورها مفید باشند، اما به نظر نمیرسد که آنها اطلاعات مفصلی را که برای مطالعه تکامل نهادها در ایران در طول زمان لازم است، ارائه دهند.
یکی دیگر از شاخصهای متداول که معمولاً کیفیت حکمرانی از آن استنباط میشود، تولید ناخالص داخلی واقعی سرانه و سایر معیارهای خروجی است. در حالی که درآمد سرانه، همانطور که در شکل ۷ نشان داده شده است، میتواند به عنوان یک پروکسی برای میانگین معیار زندگی (و از این رو رضایت اقتصادی / نارضایتی در جامعه) استفاده شود، کاربرد آن برای ارزیابی کیفیت حکمرانی در ایران محدود است. علاوه بر کاستیهای کلی ارزیابی از خروجی به منظور آشکار کردن کیفیت اساسی حکمرانی (زیرا آنها از میزان منابع استفاده شده یا ورودیها در محاسبات چشمپوشی میکنند)، ایران معاصر نمایانگر موردی است که در آن رشد درآمدهای مردم، بخصوص در کوتاه مدت، تا حدودی مستقل از کیفیت حکمرانی بوده است.
اولین دلیل در مورد همبستگی ضعیف بین سطح درآمد و کیفیت حکمرانی در ایران مربوط به نقش تعیینکنندهای است که درآمد نفت در درآمد ملی ایفا میکند. درآمد نفت بستگی به میزان استخراج نفت و قیمتهای جهانی دارد که مبنای تاریخی آنها (نگاه کنید به ضمیمه ب)، به استثنای چند دوره زمانی، از اقدامات یک کنشگر متوسط بازار مانند ایران مستقل است. علاوه بر این، در کنار نقش مستقیم و غیرمستقیم دولت در توسعه میادین نفتی، درآمد سرانه حاصل از نفت بستگی به عوامل بیرونی دیگر مانند قیمت جهانی نفت، سهولت استخراج ذخایر نفتی موجود و اندازه جمعیت آن دارد. در غیاب صندوق ثابت مستقل دولتی که خوب عمل کند مانند مورد ایران، نوسانات درآمدهای نفتی اقتصاد را به تحلیل میبرد به حدی که درآمد را نمیتوان شاخص مناسبی برای تکامل کیفیت دولت در کوتاه مدت یا میانمدت در نظر گرفت.
دلیل دوم همبستگی ضعیف بین درآمد سرانه و کیفیت مدیریت در ایران مربوط به تأثیرات گسترده جنگ و عوامل جمعیتی بر درآمد سرانه است. جنگ طولانی و ویرانگر با عراق، همراه با سرعت بالای رشد جمعیت، باعث افت شدید سرانه تولید ناخالص داخلی واقعی در دهه اول پس از انقلاب شد. در مقابل، روند صعودی اقتصاد در دوره پس از جنگ (بخشی از آن به دلیل وجود ظرفیت تولید استفاده نشده) و ساختار سنی مطلوب جمعیت از جمله مهمترین نیروهای محرک (اما شاید کمتر مرئی) رشد اقتصادی دهههای دوم و سوم جمهوری اسلامی بودهاند.[۸] از آنجایی که جنبههای مهم در هر یک از این تحولات در دولت بیرونی بوده است، پیامدهای اقتصادی بزرگ آنها استفاده از درآمد سرانه برای ارزیابی کیفیت موضوع حکمرانی است.
سومین عاملی که درآمد سرانه و کیفیت مدیریت در ایران را بازنمود نمیدهد، به یارانههای سنگین و سیاستهای اقتصادی به ظاهر طرفدار فقیران مربوط است. با آن که این سیاستها دسترسی به برخی کالاها و خدمات را بهبود بخشیده است (به عنوان مثال، سوخت و برق)، نه سهم فوری آنها در قدرت خرید خانوار را نشان میدهد و نه پیامدهای منفی آنها را از نظر ناکارآمدی و هزینههای فرصت که به خوبی با بروندادهای ساده مانند تولید ناخالص داخلی واقعی نشان داده میشود.
چهارمین عاملی که میتواند استفاده از برونداد را به یک نشانگر گمراهکننده برای کیفیت حکمرانی در ایران تبدیل کند، بدهی زیاد و رو به رشد نسل فعلی به نسلهای آینده است که در اشکال مختلف تجلی مییابد. در حقیقت، با بهرهبرداری از آنچه متعلق به نسلهای آینده است و در عین حال عدم جایگزینی آنها با داراییهای فیزیکی یا مالی با دوام، سهم قابل توجهی از رفاه اقتصادی گذشته و فعلی نسل حاضر حاصل شده است. اگرچه بدهکاری بین نسلی ایران بر طیف گستردهای از منابع گسترده است، اما تأثیرات شدید سیاستهای ناپایدار و غیرمسئولانه گذشته در مدیریت منابع هیدروکربوری و آبهای زیرزمینی کشور، از بین رفتن خاک حاصلخیز، عدم پرداخت پول صندوق های بازنشستگی در نبود ساختار سنی مطلوب، ورشکستگی بانکی و افزایش انبوه بدهیهای عمومی مشهود است
پیوست ب: مطالعات موردی بخشی
نفت و گاز
درآمدهای حاصل از صادرات نفت طی قرن گذشته نقش تعیینکنندهای در روند دولت سازی ایران داشته و نگرش نخبگان نسبت به کارآفرینی و رانتجویی را شکل داده است. تولید و صادرات نفت خام در ایران در دهه ۷۰ به اوج خود رسید، در حالی که مصرف داخلی رو به افزایش بوده است (شکل ب ۱).
بخش نفت و گاز ایران تحت تأثیر سرمایهگذاری ناکافی مزمن و طولانیشدن زمان بین تصمیمات نهایی برای سرمایهگذاری و تکمیل پروژه بوده است. در نتیجه، میزان تولید نفت و گاز کشور نسبت به مقدار ذخایر ثابت اندک بوده است. اگرچه هیچگاه صرفهجویی بین نسلی از طرف دولت موردنظر نبوده است، تولید کم نفت نیز تا همین اواخر منفی تلقی نمی شد، زیرا میتوانست نفت بیشتری را برای آینده ذخیره کند، وقتی که ارزش نفت واقعأ پیشبینی میشد به میزان قابل توجهی بالاتر از امروز باشد.
شکل ب ۱٫ مصرف نفت خام، صادرات و قیمت هر بشکه نفت ایران [۱،۴۸]. داده های مربوط به سال ۲۰۱۹ فقط بر اساس سه ماهه اول است.
با این حال، فقط در یک دهه، چشم انداز قیمت نسبی نفت کاملاً تغییر کرده است. سیاستهای اقلیمی برای جدا کردن اقتصاد جهانی از مصرف سوخت فسیلی به همراه انقلاب نفتی و کاهش شدید در هزینه وسایل نقلیه برقی و انرژی تجدید پذیر، منجر به تغییر پارادایم در بازارهای نفت از کمبود به فراوانی شده و از این رو یک بازار رقابتیتر و حاشیه پایینتر را در درازمدت بوجود آورده است. درنهایت، با توجه به ذخایر بزرگ ایران به نسبت تولید (حدود ۸۶ سال [۴۷])، این احتمال وجود دارد که سهم بزرگی از ذخایر نفت خام ایران هرگز تولید نشود. با بهای ۶۰ دلار در هر بشکه نفت خام، که ضرر به ثروت ملی ایران است، سلسله ذخایر نفتی، بین ده تا بیست برابر تولید ناخالص داخلی فعلی کشور تخمین زده می شود. به طور کلی، حتی در صورت عدم تحریم، سهم نفت در تأمین اعتبار مخارج عمومی در آینده کاهش مییابد. این امر ابتدا به تشدید کسری مالی منجر میشود اما به تدریج دولت را وادار می کند تا مالیات های بیشتری را از شهروندان و سازمانهای شبه عمومی جمع کند که این امر می تواند پاسخگویی را بهبود بخشد.
غذا و آب
از اوایل انقلاب ۱۹۷۹، خودکفایی غذایی توسط دولت به عنوان یک هدف استراتژیک برای کاهش آسیبپذیری در برابر تحریمهای بینالمللی تلقی میشد. برای دستیابی به این هدف، دولت تولید داخلی را به شدت تشویق کرده است تا ضمن ذخیره ظرفیت پایدار کشور از نظر منابع آب و زمین، خودکفایی غذایی زیادی را برای یک جمعیت بزرگ و رو به رشد داشته باشد. با آنکه از زمان انقلاب ۱۹۷۹ جمعیت ایران ۲٫۵ برابر شده ، کل تولیدات کشاورزی آن پنج برابر شده است (در درجه اول با گسترش آبیاری).
با توجه به تقاضای زیاد برای آب کشاورزی، میزان مصرف آب ایران با حاشیه زیاد از ظرفیت پایدار خود فراتر رفته است – که خسارت قابل توجهی به محیطزیست و کاهش منابع آب زیرزمینی وارد میکند. دولت تاکنون نتوانسته است مداخلات کافی برای کاهش کشاورزی انجام دهد، زیرا چنین مداخلاتی نه تنها هدف خودکفایی در غذا را به خطر میاندازد، بلکه میتواند ناآرامیهای اجتماعی را در پایگاه سیاسی رژیم ایجاد کند. از یک سو، هرچه اوضاع فعلی بیشتر ادامه یابد، آسیب به محیط زیست بیشتر میشود و تعداد افرادی که در نهایت به دلیل کمبود آب آواره میشوند، بیشتر می شود. از طرف دیگر، اگر کاهش تولید محصولات کشاورزی با رشد اقتصادی پایدار در سایر بخش ها همراه نباشد، ایران در آینده سطح بالاتری از نبود غذا و گرسنگی را متحمل میشود.
به منظور قرار دادن توجیهی آب و غذای ایران در یک زمینه گسترده تر، من نسبت واردات مواد غذایی به تولید ناخالص داخلی را برای تعدادی از کشورها با سطوح مختلف درآمد و در دسترس بودن آب مقایسه کردم (شکل ب ۲). ایران میتواند با افزایش غذای وارداتی حدود ۳٪ از تولید ناخالص داخلی خود را با کمبود آب سازگار کند.
شکل ب ۲٫ نسبت واردات غذا به تولید ناخالص داخلی (۲۰۱۶) در مقابل کل سرانه آب تجدیدپذیر سالانه در کشورهای منتخب [۴۹].
دستاوردهای علمی
با وجود کمبود هزینههای تحقیقاتی در ایران و مشکلات ناشی از تحریم ها، نرخ رشد تعداد سالانه انتشارات علمی کشور (شکل ب ۳ ) در دو دهه گذشته بیش از تقریباً سایر کشورهای جهان بوده است [۵۰]. همانطور که در این مقاله [۵۰] بحث شده است، این افزایش غیرمعمول در تعداد انتشارات در درجه اول به دلیل افزایش گسترده تعداد دانشجویان فارغالتحصیل بوده است – این خود به دلیل عوامل جمعیتی و بازار کار ناخواسته – و سیاستهای رسمی است که برای فارغ التحصیلی به حداقل تعداد مقاله نیاز دارند.
دولت با عدم ایجاد شغل کافی، گسترش دانشگاه را یک راه حل آسان و ارزان برای به تعویق انداختن ورود جوانان کشور به بازار کار میداند. علاوه بر این، دولت از دستاوردهای علمی به ظاهر چشمگیر کشور که غالباً به صورت عددی بیان می شود، به عنوان تبلیغات جهت نشان دادن تصویری از رشد خود در مقایسه با ابرقدرتها استفاده میکند.
تأکید بیش از حد بر تولید کمی علمی باعث ایجاد حباب نشریاتی با دو پیامد نامطلوب شده است: استفاده ناکارآمد از منابع انسانی کشور و رشد و دامن زدن به فساد دانشگاهی. با وجود این واقعیت محققان ایرانی در طی دو دهه اخیر حدود ۴۵۰،۰۰۰ مقاله منتشر کردهاند، تعداد بسیار کمی از مقالهها (هیچکدام در برخی زمینهها) تجزیه و تحلیل جامع و روشنگری از چالشهای اساسی کشور (مانند دولت، سیستم بانکی، کمبود آب) ارائه میدهد، که دقیقاً چیزی است که برای کشور بسیار مهم است. با توجه به حکمرانی و نهادهای مربوطه، بینشهای بدست آمده از این مطالعه موردی حاکی از اهمیت توالی مناسب در ایجاد نهادهاست.
به طور خلاصه، تأکید بیش از حد دولت بر جنبه های سطحی پیشرفتهای علمی – به جای فکر کردن در مورد نتایج و تأثیرات واقعی آنها – با طیف وسیعی از رفتارهای اجتماعی-سیاسی سازگار است که معمولاً از آن به عنوان مدرنیته بدون توسعه یاد می شود.
شکل ب۳٫ روند تعداد انتشارات علمی محققان ایرانی [۵۰]
پیوست ج: سناریوهای آینده
در این بخش، تعدادی سناریو بالقوه برای آینده حکمذانی و توسعه در ایران را بررسی میکنم. این سناریوها نمونههایی برای برجسته کردن توالی های بالقوه تغییر و توسعه هستند که میتوانند تغییری اساسی در مسیر کشور ایجاد کنند. برخی از سناریوهایی که من مهمترین آنها را مربوط به آینده حکومت ایران می دانم در شکل C1 نشان داده شده است. هر سناریو با یک رویداد یا تصمیم متفاوت شروع میشود که میتواند درون زا یا برون زا برای سیستم حاکمیتی باشد و توالیای از وقایع را شرح دهد که در زیر آمده است.
تجارت به طور معمول: این سناریو فرض میکند که هیچگونه اصلاحات اساسی در زمینه اقتصادی یا سیاسی انجام نمیشود در حالی که سایر فشارها از جمله تحریمهای نفتی همچنان در کار خواهند بود. این مسیر باعث تشدید بحران اقتصادی حاضر خواهد شد که به نوبه خود موجب بسیج گسترده مردم و فرسایش مشروعیت دولت میشود. این تحولات باعث فلجکردن دولت و عملکرد آن در تحمیل ارادهاش بر مردم، و در نهایت باعث فروپاشی کل اقتصادی و هرج و مرج اجتماعی خواهد شد.
اصلاحات اقتصادی: این سناریو فرض میکند که اراده سیاسی سطح بالا برای شروع انواع اصلاحات در ناکارآمدی و عدم تعادل موجود در اقتصاد، اصلاحات اقتصادی معنادار را آغاز میکند (مثلاً خصوصیسازی واقعی، مالیات بالاتر و یارانههای کمترغذا و انرژی). در کوتاه مدت تا میان مدت، چنین اقداماتی ممکن است منجر به نارضایتیهای حتی عمیقتر و گستردهتری شود که عموم مردم را در تمام طبقات اقتصادی بسیج کند. برای مقابله با چنین پیامدهای ناخواسته اصلاحات اقتصادی، دولت باید پاسخگویی بیشتری نشان دهد و برخی از اصلاحات اساسی را در سایر جنبه های حکمرانی انجام دهد (به عنوان مثال، با کاهش برخی از مقررات سختگیرانه دینی بر سبک زندگی عمومی مانند لباسپوشیدن). با این حال، این به نوبه خود می واند مشروعیت دولت را در بین حامیان اصلی آن کاهش دهد.
بازنگری در سیاست خارجی: سناریوی دیگر ممکن میتواند تلاش برای کاهش بنبست حکمرانی فعلی و بحرانهای اقتصادی با تجدید نظر در سیاست خارجی باشد تا از پیامدهای بیثبات کننده اصلاحات اقتصادی داخلی جلوگیری شود. این امر می تواندآزادی عمل را فراهم کند و برخی از مهمترین اشکال نارضایتی مردم را در کوتاه مدت کاهش دهد، اگرچه مشکلات اساسی در اقتصاد همچنان پابرجاست. با این وجود، ممکن است به قیمت تضعیف مشروعیت دولت در میان حامیان وفادار باشد، که چنین مصالحهای را نشانه ضعف و انحراف از ارزشهای اصلی انقلاب خواهند دید. عدم موفقیت ستون اساسی مشروعیت، باعث وخیمتر شدن ملاحظات اخلاقی در بین نخبگان سیاسی رژیم و بوروکراسی خواهد شد که این امر بیشتر به تضعیف حاکمیت قانون و افزایش فساد منجر خواهد شد. این نیز به نوبه خود باعث تضعیف مشروعیت دولت در بین غیرنخبهها خواهد شد. بنابراین، تمرکز بر تجدید نظر در سیاستهای خارجی بدون اصلاحات جدی داخلی، فقط مشکلات اساسی اقتصاد و حکمرانی را برطرف میکند و بن بست حکومت را حل نمیکند.
شوک های برونزا: بر خلاف سناریوهای قبلی، در اینجا من یک مورد را مهم میدانم که شوکهای برونزای بیثباتکننده است که باعث ایجاد یک سری اتفاقات در آینده کشور و سیستم حکومتی خواهد شد. نمونههایی از چنین شوکهایی میتواند شامل انتصاب رهبر بعدی بعد از خامنهای یا دخالت مستقیم بیشتر کشور در درگیریهای نظامی با کشورهای منطقه یا ایالات متحده باشد. این شوکها در کوتاهمدت دورهای از هرج و مرج سیاسی و ناآرامیهای اجتماعی را به وجود می آورد. واکنش دولت به این هرج و مرج این خواهد بود که یک کنترل شبهنظامی بر همه جنبههای حکومت اعمال کند. این امر به نوبه خود باعث تضعیف قانون و پاسخگویی خواهد شد. ماهیت نامشخص چنین محیطی بحران اقتصادی را تشدید خواهد کرد. در دراز مدت، اوضاع اقتصادی بهبود نخواهد یافت مگر آنکه فضای سیاسی غیرنظامی شود و مردم نظام غالب را به عنوان هنجار جدید تلقی کنند.
Positive impact Negative impact
شکل C1 : پیش بینی پیشرفتهای آینده تحت چهار سناریو مختلف: تجارت به طور معمول، اصلاحات اقتصادی ساختاری، اصلاح سیاست خارجی و شوکهای برون زا مانند تغییر رهبری یا درگیری نظامی.
[۱] . de jure (procedural)
[۲] . de facto (substantive)
[۳] .scope and capacity
[۴] . سه دهه پس از پایان جنگ ، مقامات دولتی هنوز هم گاهی اوقات از جنگ ، همراه با تحریم ها ، به عنوان کاستی های اقتصادی موجود یاد می کنند. اما چنین استدلالی ها قدرت اقناعی را که در گذشته از آنها برخوردار بوده اند ، تقریباً کاملاً از دست داده اند.
[۵] . حتی حزب توده ، که به نظر می رسید یک حزب سازمان یافته و پایدار برای ده ها سال بود ، یک حزب مستقل نیست که در داخل ایران تشکیل شده و وابستگی های واضحی با اتحاد جماهیر شوروی داشت.
[۶] . ظاهراً بالاخره شیوه های عملکرد بازار آزاد در سال ۲۰۱۹ برای کنترل تورم بی سابقه کشور مورد استفاده قرار گرفت.
[۷] . conventional wisdom