رمان «جنگ آخر زمان»: روایتی داستان‌گونه از نزاع گفتمان‌ها در دوره گذار و نابودگری آرمان های ناکجاآبادی

محمد جواد شفیع پور آکردی

رمان « جنگ آخر زمان» همانطور که نویسنده آن ماریو بارگاس یوسا توضیح می دهد بر اساس یک واقعه تاریخی و رویدادی که در اواخر قرن نوزدهم رخ داد، به صورت خلاقانه به نگارش درآمده است.نویسنده خود سیر کامل نگارش آن را توضیح می دهد.این رمان زمانه گذار از نظام سنتی سلطنتی ( نظام قدیم) به دوره مدرن جمهوری ( نظام جدید) در برزیل را به تصویر می کشد که نزاعی  و یا به تعبیر لاکلا و موفه «خصومت تمام عیاری»، بین گفتمان های مختلف بنیادگرایانه مذهبی (با محوریت شخصیت داستانی مرشد) ، جمهوری اقتدارگرا (با محوریت شخصیت داستانی سرهنگ  موریرا سزار) ، آنارشیستی (با محوریت شخصیت داستانی گالیلئو گال) و محافظه کار (با محوریت شخصیت داستانی بارون کانابراوا)  شکل می گیرد که بی قراری موجود حاصل از دوره گذار، فرصت نزاع بین گفتمان های پیش گفته را خلق و تشدید می کند. در این رمان تمرکز عمدتا بر نزاع بین دو گفتمان رادیکال بنیادگرایانه مذهبی و گفتمان جمهوری خواه  از نوع اقتدارگرا می باشد که سایر گفتمانها و کارگزاران آنها نیز در این نزاع کنشگری می کنند.

به لحاظ تاریخی، نظام سلطنتی در اواخر قرن نوزدهم ملغی و نظام جمهوری جایگزین آن می گردد. گفتمان سکولار جمهوری توانسته بود بر گفتمان حاکم به کارگزاری فئودال ها پیروز شود؛ اما همچنان آنرا «غیر » و « خصم» اصلی و درونی خود تلقی می کند و انگلیس که  روابط حسنه و مراودات تجاری قوی ای با نظام سلطنت داشت  را به مثابه «غیر خارجی» خود تعریف و هر گونه مقاومت در برابر خود را به این دو« غیر » منتسب تا بهانه سرکوب شان را فراهم نماید. به اذعان نویسنده، در این دوره گذار که برزیل می خواهد کشوری توسعه یافته و مدرن گردد، آمال و کعبه خود را ایالات متحده قرار می دهد و پیشگامان این مدرن سازی، ائتلافی متشکل از نظامیان و روشنفکران می باشند.گفتمان« جمهوری خواهی» بر اساس فلسفه پوزیتویستی فرانسه مفصل بندی می شود.پایه گذار و موسس این فلسفه نیز فردی نظامی و روشنفکر به نام بنژامین کونستانت می باشد که فلسفه پوزیتویستی را وارد مدرسه نظامی می کند و از آن به بعد این فلسفه پایه گذار ایدئولوژی حکومت در برزیل می شود.

روشنفکران و نظامیان بواسطه این فلسفه ، تحولات و واقعیات جامعه را تفسیر می کردند که به زعم نویسنده، تعصب آلود ، جزم اندیشانه و محصول آن، نابردباری سیاسی بود که منجر به خشونت در برزیل گردید.نویسنده اتهام اصلی را متوجه روشنفکران می کند؛چراکه، آنان بر اساس آن ایدئولوژی ، واقعیات جامعه را تفسیر و به تبع آن عمل نمودند.شاید بی جهت نبوده که نویسنده در جایی از رمان، احتمالا نگرش خود درباره روشنفکران را از زبان سرهنگ موریرا سزار( نماد و یکی از سخنگوهای اصلی گفتمان جمهوری اقتدارگرا) اینگونه بیان می کند:« همه روشنفکرها خطرناک اند.ضعیف ، احساساتی و قادر به این که بدترین کارهاشان را با بهترین فکرها توجیه کنند.مملکت به اینها احتیاج دارد ،اما باید مثل حیواناتی که قابل اعتماد نیستند مواظبشان بود».ص۳۴۲

در این رمان، ارتش و روشنفکران نماد تعصب و نابردباری ایدئولوژیک می باشند که به دلیل عدم درک واقعیات جامعه خود، نتوانستند تحلیل درست و واقع بینانه ای از چرایی وقوع یک جنبش مقاومت متشکل از دهقانان،کشیش ها،  برده ها  و در واقع،  طردشدگان گفتمان سکولار جمهوری، به رهبری یک فرد مذهبی علیه جمهوری داشته باشند.به همین دلیل مخالفین داخلی ( سلطنت طلبان) و خارجی ( انگلیس) را آماج حمله خود قرار می دهند و نظامیان با همکاری روشنفکران که توجیه گر سرکوب اند، بی رحمانه جنبش را سرکوب و نابود می کنند تا اثری از آن باقی نماند.

برقراری نظام مدرن جمهوری همچون بسیاری از کشورهایی که از نظام قدیم و سنتی خارج شده اند، برزیل را نیز دچار بی قراری نمود و منجر به واکنش هایی ، از جمله در منطقه ای دور افتاده  از آن گردید که ماهیتی مذهبی داشت. گفتمان جمهوری به همراه خود مفاهیمی انتزاعی ، ارزش ها  ،افکار و آرمان هایی به ارمغان آورد که برای مردمانی که هنوز به باورها و آرمان های نظام قدیم وفادار بودند، نامفهوم و کارکردشان در زندگی روزمره شان مبهم بود. این بی معنایی، منجر به جنبشی مذهبی( خارج از نظام کلیسا) تحت رهبری « آنتونیو کونسولیرو » معروف به « مرشد» گردید که در برابر گفتمان جمهوری اقتدارگرا که مذهب را مانع اصلی می دانست، با حربه تکفیر به ستیز با « ضد مسیح» یعنی «جمهوری» برخاست و ملاک رستگاری را عدم پذیرش الزامات و قوانین نظام جمهوری همچون اعتقاد به جمهوری، ازدواج مدنی، سرشماری و… اعلام نمود. نتیجه «خصومت تمام عیار» بین این دو گفتمان تعصب آلود، نابردباری مذهبی و سیاسی و در نتیجه خشونت بوده است؛چراکه، هر دو صرفا به طرد و نابودی کامل دیگری می اندیشید.

رفتار مرشد در این رمان بر اساس پیش گویی هایی که نوید می دهد، شکل می گیرد. پیش گویی ای بر اساس آمال و آرزوهایش از آینده ای محتوم و واقعه بزرگ. تحقق دو سه مورد از پیش گویی ها، عزم مریدانش را در تبعیت بی چون و چرا از وی جزم تر کرد.مرشد از آخر زمانی می گفت که قرار بود در اواخر قرن ۱۹ رخ دهد و کلیسا و گورستان باید آماده آن می شدند. به همین دلیل مرشد به هر جا که پای می گذاشت ، معبد می ساخت، آینده را پیشگویی و ریاضت افراطی را دلالت بر  برگزیدگی می دانست و از آن لذت می برد.

در گفتمان مذهبی این جنبش که مرشد، دال مرکزی آن بود، وی جدایی دولت و کلیسا را اقدامی کفرآمیز می دانست که مومنان نباید به آن تن می دادند. مرشد مخالف سرشماری و معتقد بودکه قصد جمهوری خواهان آن است که از رنگ پوست مردم باخبر شوند تا وقتی برده داری برقرار شد، تیره پوست ها را به صاحبانشان برگرداند.

مرشد اعلام کرد «ضدمسیح» در عالم ظهور کرد که اسمش جمهوری است و کانودوس ( منطقه کوچک و دورافتاده برزیل) را سرزمین مبارک برگزید. وی مدعی بود، پسر خداست  که به وی جانی نامیرا بخشیده.در این آرمان شهری که حول مرشد شکل گرفت قوانین سخت و خشکی همچون ممنوعیت معاملات با پول جمهوری  و نظام سوگندنامه و گزینشی سختی برای ورود به کانودوس که دیگر تبدیل به شهر شده بود شکل گرفت.این سرزمین مقدس همچون هر سرزمین دیگر بایستی اداره می شد.گارد کاتولیکی برای حفظ جان مرشد شکل می گیرد و نکته جالب آنکه در کانودوس، یک زن از متولیان اصلی شهر می شود. در واقع کاندوس سرزمین برگزیدگان ، مومنان و راستگویان است.ژاگونسوها ، عنوانی که به اهالی کانودوس گفته می شد، معتقد بودند آخر زمان می رسد؛ اما،به آنها آسیبی نمی رسد و به این ایمان داشتند که جمهوری می آید و بعدش دنیا زیرو رو می شود؛ اما فقرا از برکت بلومنته چیزیشان نمی شود(ص۳۹۴ ).در این سرزمین موعود،  فقر نشانه رستگاری و پیروزی بود.ژاگونسوها بر اساس باورهای مذهبی القا شده توسط مرشد، دست به قتل سربازان نظام جمهوری و یا جمهوریخواهان می زدند و برای تامین معاش ، مزارع زمینداران بزرگی همچون بارون  کانابراوا را غارت و تصرف می کردند.

حامیان اصلی مرشد را طرد شدگان گفتمان جمهوری همچون برده ها ، کشیشان، ناقص الخلقه ها، بزه کاران ، جنایتکاران تشکیل می دادند که گفتمان مذهبی مرشد بر اساس غیریت سازی ( نفی جمهوری) به آنها معنا و هویت می بخشید. این حامیان، به مرشد بیش از خدا اعتقاد داشتند.در قسمتی از رمان، یکی از مریدان ناقص الخلقه به نام شیرناتوبا  نزد مرشد اینگونه اعتراف می کند:« من به خدا یا مذهب اعتقادی ندارم، فقط به شما ، پدر اعتقاد دارم، چون کاری کردید که حس کنم آدمم». و مرشد هم اینگونه پاسخ می دهد: « عذاب تو حتی بیشتر از عذابی است که شیاطین مستحقق آنند. پدر خودش می داند که روح تو پاک است چون هر لحظه هستی تو کفاره ای است. تو کاری نکرده ای که به خاط آن توبه کنی.زندگی ات خودش توبه است». ص۴۲۸

همچنانکه در این رمان، در طیف گفتمان بنیادگرایانه مذهبی، عقاید تعصب آلود و کردارهای خشونت گرا نمایان هست، در طیف  گفتمان جمهوری نیز مشهود است. نماد و سمبل گفتمان جمهوری اقتدار گرا در این رمان ، سرهنگ ارتش به نام موریرا سزار می باشد که عقاید و تعصبات نفرت انگیزی هم نسبت به کاندوسی ها و هم زمینداران دارد و باورهای مذهبی را نیز به سخره می گیرد .تعصب و خصومت وی با زمینداران را می توان در این دیالوگ اش  با بارون کانابراوا مشاهده کرد: « قصد ندارم برایتان توضیح بدهم که مقصود ما جمهوری خواهان واقعی از جمهوری چیست.شما این را درک نمی کنید، چون مال گذشته هستید، آدمی هستید که به عقب نگاه می کند.شما این را واقعا درک نمی کنید که چقدر مسخره است که آدم وقتی چهار سال به آغاز قرن بیستم مانده ، بارون باشد؟ من و شما دشمن خونی همیم، جنگ من و شما جنگ بی امانی است، هیچ حرفی هم نداریم که با هم بزنیم»(ص۳۴۹)

موریرا سزار به سبب داشتن عقاید و ایده آل های تعصب آلود، در بدترین شرایط ممکن که در احتضار می باشد نیز حاضر به سازش با  بارون کانابراوا نمی شود و حتی در شرایط جنگی نیز قواعد و اصول حاکم بر جنگ را نادیده می گیرد و در نهایت قربانی تعصبات و ایده آل های ناکجاآبادی اش می شود.

در میانه نزاع بین شخصیت های داستانی که هریک گفتمان خاصی را نمایندگی ( به تعبیر لاکلا و موفه موقعیت سوژگی) می کنند، شخصیت آنارشیستی به نام گالیلئو گال نیز حضور دارد. نویسنده خود علاقمند بود که داستان مجزا و مستقلی را  با محوریت آنارشیست ها بنویسد؛ اما این رمان را فرصت خوبی یافت تا آنان را وارد بازی کند. گال ، با دیدگاههای آنارشیستی پس از زندان و تبعید در کشورهای مختلف وارد برزیل می شود و پس از مدتی مکان تحقق ایده آل های خود را در کانودوس می یابد. به بیان بارون، گال از برکت جنون خودش توانسته بود چیزی از جنون حاکم بر کانودوس را حدس بزند.(ص۶۷۶).

گال با نگرش های ایده آلیستی بر این نظر است که کلمه وطن یک روز از بین می رود، آن وقت مردم به پشت سرشان، به ما نگاه می کنند که خودمان را توی مرزها حبس کرده بودیم و سر چند خط روی نقشه همدیگر را کشتیم بعد می گویند« این ها عجب احمق هایی بوده اند»(ص۳۶۸).

وی، مورد سوءاستفاده یکی از واقع گرایان جمهوریخواه به نام اپامینوداس گوسنالوس ، مدیر مسئول ژورنال د نوتیسیاس، قرار می گیرد و مسئول حمل اسلحه به کاندوس می شود که می توانست  هم پول بدست بیاورد و هم اینکه آرمان ها و ایده آل های ناکجاآبادی اش را در کانودوس پیاده کند.گمان می کرد بین مصلحت و آرمان توانست پیوندی برقرار کند.گال ایده آلیستی بود که در نهایت ،در نزاع واقعی با شخصیت دیگر رمان کشته می شود.گال نیز نمونه ای از ایده آل های متعصبی بود که در هر موقعیتی طرف مقابل را طرد می کند. همچون موریرا سزار، در شرایط نه چندان خوب، گال در خطاب به بارون  می گوید.» بارون ما دشمن همدیگریم بهتر است این را فراموش نکنید»(ص۳۹۹)

گال از افکار، اندیشه ها و آرمان هایی سخن می گفت که در جامعه برزیل هیچ معنا و اقبالی نداشت. بارون تحلیل جالبی از شخصیت های آنارشیستی همچون گال دارد: « این آدم واقعیت و توهم را با هم قاطی می کند ، هیچ تصوری ندارد از این که آن یک کجا تمام میشود و این یکی آغازش کجاست.احتمالش هست که تمام این چیزها را صادقانه تعریف کرده و به هر کلمه اش اعتقاد داشته باشد.مسئله این نیست.چون این چیزها را با چشم نمی بیند، بلکه از پشت شیشه آرمان هایش ،اعتقادهاش نگاهشان می کند… . واقعا امکانش هست که یک دعوای خیابانی میان ولگردهای بارسلون یا حمله پلیس به قاچاقچی ها به نظر او نبردی باشد از یک جنگ وسیع که ستمدیدگان بر ضد ستمگران به راه انداخته اند تا زنجیرهایی را که بر پای آدم هاست پاره کنند.»(ص۴۹۷)

اما شخصیت  دیگر رمان، بارون کانابراوا ،به عنوان نماینده گفتمان محافظه کار، هم در نزاع با جمهوری خواهان هست و هم با  ژاگونسوها که مزارعش را غارت و نابود کردند و همسرش به همین سبب بیمار گشت.وی شخصیتی محافظه کار و واقع گراست. بارون در گفتگو با سرهنگ موریرا سزار می گوید: جمهوری با یک مشت قوانین دور از واقع بینی نظام موجود ما را به هم ریخته، شور و هیجان لجام گسیخته را جانشین اصل اطاعت کرده.این ، جناب سرهنگ ، اشتباه مارشال فلورینو است چون آرمان اجتماعی را باید در آرامش و متانت سراغش را گرفت نه در هیجان و داد و فریاد. (ص۳۴۵)

با همه این انتقادات، در شرایطی که به سبب برقراری نظام جمهوری ، قدرت سیاسی اش را از دست داده است ، در چرخشی واقع گرایانه حاضر به ائتلاف با جمهوریخواهان می شود.اما با همه تلاشی که می کند، امکان سازش با موریررا سزار نیست. بارون معتقد بود که موریرا سزار هم ایده آلیست  است و مثل خیلی از ایده آلیست ها، وقتی تحقق رویاهایش در میان باشد اصلا اهل سازش نیست». در نهایت، وی با اپامینوداس گوسنالوس از جناح واقع گرای جمهوری خواهان و مدیر مسئول ژورنال د نوتیسیاس کنار می آید.

رمان « جنگ آخر زمان» بازگو کننده جنگ میان ایده آلیست های رادیکال از دو نوع گفتمان اقتدارگرای کلان مذهبی و سکولار می باشدکه در نهایت واقعیات خودش را بر آنها تحمیل و نابودشان می کند.همه آنها ، پیروزی قطعی خود را  پیش گویی می کردند؛ اما در نهایت نتوانستند مدینه فاضله( جامعه ای یکدست با حذف اغیار) خود را بنا کنند و این واقع گرایان بودند که توانستند به حیات خود ادامه دهند. واقعه کانودوس رخ داد؛ اما به جای تحلیل و گزارش واقع گرایانه از آن ، روشنفکران و روزنامه نگاران تحت تاثیر ارزش ها و باورهای ایدئولوژیک خود به گونه ای دیگر بدان نگریستند.«خبرنگار نزدیک بین»( نام یکی از شخصیت های رمان) در گفتگویی با بارون می گوید که« خبرنگارهای مطبوعات،آنها فرصت داشتند ببینند و ندیدند.چیزی که به چشمشان آمد همان بود که برای دیدنش آمده بوند(ص۶۶۳)…. اما مسله فقط این نیست که آن ها چیزهایی را می دیدند که اصلا وجود نداشت .علاوه بر این ، هیچ کدامشان چیزهایی را که واقعا آن جا بود نمی دیدند» (ص۶۶۷)

جنبش مذهبی کانودوس در واقع واکنشی به طردکنندگی مطلق گفتمان جمهوری اقتدارگرا و نفی هویت مذهبی از سوی آن بود.این جنبش نیز متقابلا، برای هویت یابی خود، رویه طردکنندگی مطلق را در پیش گرفت که نتیجه نهایی آن خشونت و سرکوب بود. و کاری که مطبوعات، روشنفکران و خبرنگاران نکردند و ندیدند، نویسنده این رمان تلاش کرد واقعه کانودوس که پس از سرکوب شدید ،توسط گفتمان حاکم به حاشیه و فراموشی سپرده شده بود را با روایتی داستانگونه و تخیلی از درون و حاشیه تاریج ، به متن و سخن در آورد تا درک واقع گرایانه تری از آن بدست دهد.

مطلب پیشنهادی

در ضرورت و اولویت تعامل و همکاری سامانه‌مند

در بررسی وضعیت کنونی ایران و یافتن راه‌حل برای مسایل آن با دو پدیده‌ی خطرناک روبرو هستیم.  اولی مسیر زوالی است که سال‌ها شروع شده است و همه‌ی جنبه‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و سیاسی جامعه را در برمی‌گیرد، و نهایت آن می‌تواند فروپاشی کامل ملی و سرزمینی باشد.  دومی اما به تغییرات درازمدت‌تر و زیربنایی‌تری مربوط است که همانا توسعه نیافتگی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *