چهارشنبه , ۱۶ آبان ۱۴۰۳
شهریار شفقی

آب کم جو تشنگی آور بدست

دکتر شهریار شفقی:

اگر نیچه و هایدگر مثنوی می‌خواندند [۱]

۱. مقدمه

در دفتر سوم مثنوی ابیات ۳۲۰۵ به بعد، بیتی است که می‌توان از آن تفاسیر مهمی کرد.  این تفاسیر را به کمک نیچه و هایدگر انجام خواهم داد.  گذشته از اهمیتی که تفاسیر نیچه و هایدگر از این بیت می‌توانند برای ما داشته باشند، این کار تمرینی است در کاربرد اصل «مرگ نویسنده»، که برای ما نیز بسیار مهم است، چرا که بنظر می‌رسد، ما هنوز میانِ تقدس متن و تقدس معنی، یعنی تقدس برهان مرددیم.

بیت مورد نظر این است:

آب کم جو، تشنگی آور بدست           تا بجوشد آب از بالا و پست

۲. مفهوم مرگ نویسنده

«مرگ نویسنده» عنوان مقاله‌ای است از نقاد ادبی فرانسوی رونالد بارت در ۱۹۶۷ که در آن مطرح می‌کند که یک کار ادبی را نباید به نیات و هویت نویسنده آن محدود کرد بلکه باید متن را از «خودکامگی تفسیری» رها کرد.  آنچه در این مقاله مدنظر است، مهم دانستن تفسیرهای ممکنه، خارج از اعتبارِ نویسنده است؛ و این یعنی درستیِ یک تفسیرِ ممکنه را بر درستیِ منطقِ آن بنا کنیم به جای آنکه آن را وابسته به نیات و هویت نویسنده بدانیم.  بنابراین در تفسیرهای مختلفی که از این بیت مولانا خواهم کرد، هدف، اهمیت خود تفسیرهاست بدون آنکه نیات مولوی یا حتی معانی ابیات زمینه این بیت را مورد بررسی و علت انتخاب آن تفاسیر قرار دهم.

۳. شعر مولانا و معنیِ غیراصیل آن

عنوان شعر و خود شعر تا بیت مورد نظر به شرح زیرند:

بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه باستدعاءِ حاجت آفریدخود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد که: امَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ ِاذا دَعاهُاضطرار، گواه استحقاقست.

آن نیاز مریمی بوده‌ست و دَرد   که چنان طفلی سخن آغاز کرد
جزو او، بی او، برایِ او بگفت   جزو جزوت گفت دارد در نِهُفت
دست و پا شاهد شوندت ای رَهی!   منکِری را چند دست و پا نِهی؟
ور نباشی مستحقِ شرح و گفت   ناطقه‌ی ناطق ترا دید و بِخُفت
هر چه روید از پی محتاج رُست   تا بیابد طالبی چیزی که جُست
حق تعالی گر سماوات آفرید   از برایِ دفعِ حاجات آفرید
هر کجا دردی، دوا آنجا رَود   هر کجا فقری، نوا آنجا رَود
هر کجا مشکل، جواب آنجا رَود   هر کجا کشتیست، آب آنجا رَود
آب کم جو، تشنگی آور به‌دست   تا بجوشد آبْ از بالا و پست

تفسیرِ معمول و به ادعایِ من غیراصیل این شعر این است که «اگر دعا کنی، مشکلاتت برطرف می‌شود».  بخصوص آنجا که در عنوان این بخش می‌گوید، «حق تعالی هرچه داد … همه باستدعاء حاجت آفرید…. که: امَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ » بر عوام اثبات می‌شود که کل شعر در اهمیت دعاست؛ در صورتیکه تفسیر دیگری نیز از کل همین شعر امکان‌پذیر است.

۴. تفسیر اصیل‌تر شعر

اگر به کلمات «نیاز»، «مستحق»، «محتاج»، «طالب»، «حاجات»، و «مشکل» دقت کنیم، متوجه می‌شویم که تاکید شعر بر وضعیتی است که در آن شخص با مشکل رو-به-رو شده و نیازمندِ راه حل است.  یعنی شخص، برای هدفی، خود را به وضعیتی رسانده که با مشکلی روبه‌رو شده، و بدنبالِ حلِ مشکل است؛ آنگاه است که خداوند راه‌حل را در برابرش قرار می‌دهد.  و خودش هم باید در آن راه برود تا مشکلش حل گردد.  یعنی که خودش هم باید مشکلش را حل کند.  تفاوتِ تفسیر غیراصیل قبلی با این تفسیر در این است: در حالتِ قبل، شخص با دعا کردن انتظارِ حلِ مشکل را دارد، اما در این حالت (که شخص به تفسیر اصیل‌تر معتقد است)، شخص بدنبالِ حلِ مشکل می‌رود و خداوند راه‌حل را می‌رساند.

در این تفسیر اجزای استعاره‌های بکار گرفته شده در بیت مورد نظر به شرح زیرند:

آب : جستجـــــــــــوی آب : تشنگـــــی : جوشیــــدن آب
::
راه‌حل : خواستنِ حل شدنِ مشکل : کوشش در حل مشکل : حل کامل مشکل

در نمودار بالا از علامت دونقطه (:) برای نشان دادن نسبت‌ها استفاده شده.  مثلاً اگر بخواهیم نشان دهیم که نسبت مهربانی به عصبانیت مثل نسبت آب به آتش است، می‌توان نوشت:

مهربانی : عصبانیت
::
آب : آتش

یا می‌توان در یک خط نوشت:  مهربانی:عصبانیت :: آب:آتش

بنابراین چنانکه در نمودار اول می‌بینید، اگر طبق شعر، اصل تشنگی است، طبق تفسیر، اصل کوشش در حل مشکل است.

۵. تفسیری نیچه‌ای و هایدگری از بیت مزبور

حال اگر با نگاهی متاثر از تفکرات نیچه و هایدگر به این بیت بنگریم تفاسیر دیگر و مهم‌تری امکان‌پذیرند.  برای این‌کار باید فرض کرد این بیت در مورد مقوله‌ای بنیادین است.  عمل و عکس‌العملی که بنا بر فرض ما بنیادین است، تشنگی و جوشیدن آب است.  اما تشنگی را نمی‌توان استعاره‌ای برای خواستنِ موجودی دیگر فرض کرد، پس باید آن را استعاره‌ای برای خواستنِ خدا، و یا بهتر، عشق به خدا فرض کرد.  در این صورت جوشیدن آب نیز استعاره خواهد شد برای حلِ تمامِ مشکلات.  حال اگر تشنگی استعاره است برای «عشق به خدا»، پس آب ضرورتاً استعاره خواهد شد برای «خدا».  اما در این‌جا با مشکلی مواجه می‌شویم، چرا که آنگاه «جستجوی آب» استعاره خواهد شد برای «جستجوی خدا» و در این بیت این کار نهی شده!  نسبت‌های مطرح شده را به صورت زیر می‌توان نشان داد:

آب : جستجـــــــــــــــــــــوی آب : تشنگـــــی : جوشیــــــدن آب
::
خدا : خواستــــــــــــــــــــــن خدا : عشق به خدا : حل تمام مشکلات

این مشکل به‌نظر جدی است و بنابراین حل آن تفسیر ما را سامان خواهد داد.  تناقض بدست آمده این‌جاست که بیت از یک طرف به ما می‌گوید در جستجوی آب نباشیم، و از طرف دیگر می‌گوید که تشنه باشیم.  اگر یکی از تبعات اصلی تشنه بودن را در جستجوی آب بودن بدانیم، آنگاه تناقض حتمی است.  بیشتر بررسی کنیم: آیا می‌توان در جستجوی آب بود ولی تشنه نبود؟  بلی!  می‌توان در جستجوی آب بود برای رفع مشکل دیگری جدای از تشنگی، مثلاً برای رفع مشکل کم‌آبی یا خشک‌سالی.  اما این‌ها استعاره‌اند، معنی چه می‌شود؟  آیا می‌توان خدا را خواست ولی عاشق خدا نبود؟  بلی: زمانی‌که خدا را برای حل شدن مشکلی که برایمان پیش آمده می‌خواهیم و می‌خوانیمش و دعا می‌کنیم.  یعنی خدا را برای خودش نخواستن، یعنی عاشق خدا نبودن.  یعنی:

خدا را خواستن برای چیزی = خدا وسیله است

خدا را خواستن برای خودش = خدا هدف است

بهتر است تناسب جدید را در جمع نسبت‌ها نشان دهیم تا روابط‌شان را بهتر درک کنیم:

آب : جستجــــــــــــــــــــــوی آب : تشنگـــــی : جوشیــــــدن آب
::
خدا : خدا را برای حل شدن مشکلی خواستن : عشق به خدا : حل تمام مشکلات

حال که بنظر می‌آید استعاره‌هامان را درست انتخاب کرده‌ایم، با مساله‌ای اساسی‌تر مواجه می‌شویم: چرا و چگونه عشق به خدا تمام مشکلاتمان را حل می‌کند؟  ما، و بخصوص ما ایرانیان، در تاریخ خود عرفای بسیاری داشته‌ایم که به ادعای خود و اطرافیانشان، عاشق خدا بوده‌اند، ولی اگر مشکلات اجتماعی و سیاسیِ اطراف یک فرد را جزو مشکلات او به‌حساب آوریم، آنگاه نمی‌توان تصور کرد که تمام مشکلات این عرفا حل شده باشد.  پس عشق به خدا یعنی چه؟

آیا نباید به این گونه راه‌حل‌های نهایی کاملاً شک کرد؟  راه‌حل‌هایی با قالبِ: «اگر چنین و چنان کنی، همه مشکلاتت حل می‌شود».  آیا ما به لحاظ فرهنگی معطَّلِ چنین راه‌حل‌هایی نبوده‌ایم؟  و آیا عقب افتادگیِ ما ناشی از باور به چنین راه‌حل‌های معجزه گونه‌ای نبوده است؟  آیا عقب افتادگی ما و نرسیدن به ایده‌ال‌هایِ دینی‌امان، به دلیلِ انتظار چنین معجزه‌هایی را داشتن، یعنی میان‌بُر زدنِ زندگی نبوده است؟  آیا این میان‌بُر زدن زندگی، در واقع نفی زندگی نیست؟  و آیا نفی زندگی و فقط چشم به آخرت دوختن، نفیِ خلقتِ خداوند، و بنابراین کفر نیست؟  بله، بله، بله، بله، بله، بله.

آیا «تشنگی آور بدست …» هم از نوع همین راه‌حل‌های نهایی است؟  شاید چنین باشد.  حال با کمک نیچه بیشتر بررسی کنیم:

عشق به خدا اصولاً چیست؟  خداوند که یک موجود نیست؛ بلکه امری است بی‌نهایت.  پس اصولاً نمی‌تواند اُبژه یا موردِ عشق قرار گیرد.  اما چه بسا همان‌گونه که سوال هستی (هستی چیست؟) سوالی اشتباه و در عین حال ضروری و ناگزیر است، عشق به خدا نیز، عشقی ناممکن و در عین حال ناگزیر باشد.  علاوه بر این، این عشق خود را به چه صورت نشان می‌دهد؟  اگر کسی عاشق خداست، باید عاشق مخلوقات خدا نیز باشد، یعنی عاشق زندگی.  عاشق زندگی بودن یعنی «تایید کردن زندگی با همه سختی‌هایش»!  یعنی  «نترسیدن از مشکلات و روبه‌رو شدن با آنها برای حل‌شان».  این‌جا افراد تنبلی که بدنبال فرمولی طلایی برای حل تمام مشکلاتشان بوده‌اند، کاملاً مایوس خواهند شد، چرا که راه‌حل ارائه شده در این تفسیر، تنبلی آنها را چاره نمی‌کند.  وِردی نیست که با خواندنِ آن گره‌هایشان باز شود.

پس می‌بینیم که این «راه‌حل» راه‌حلی معمولی نیست، و کار را ساده نمی‌کند، بلکه برعکس با آماده شدن برای رویارویی با هر مشکلی، در واقع مشکل‌ترین کار را باید انجام داد.

پس در نیچه راه‌حل بنیادین، تاییدِ حیات است.

و اما در هایدگر مساله پیچیده‌تر است: راه‌حل بنیادین هایدگر، «رویارویی با مرگ» است (که البته این «مرگ» از آنچه ما در مورد مرگ تصور می‌کنیم کاملاً متفاوت است).  مشکلی که از نظر او، ریشه همه‌ی مشکلات است.  در واقع، اگر با این مشکل روبه‌رو نشویم، به‌صور مختلف نمایان خواهد شد؛ و تا زمانیکه بطور مستقیم با آن روبه‌رو نشویم، مشکلاتمان ادامه خواهند یافت.  اما فراموش نکنیم که این‌گونه نیست که بعد از رویارویی با مرگ، مشکلی نداشته باشیم، خیر.  بعد از رویارویی با مرگ چنان روئین‌تن می‌شویم که مشکلاتْ، دیگر مشکل بنظر نخواهند آمد.  قبول این حرکت دائمی است که برای مردمِ عادی، بسیار دشوار است، و به هر صورتِ ممکن، بدنبال میان‌بُر زدن آنند.  این میان‌بُر زدن خود را بصورت گرایش به «خرافه» نشان می‌دهد.

و اما چرا گرایش به خرافه رواج دارد؟  مولوی پاسخی روشنگرانه می‌دهد که نیچه قرن‌ها بعد از او به آن می‌رسد.  مولوی در دفتر سوم، ابیات ۴۲۰۴ به بعد، در قالب گفتگوی یک نَخود که در دیگ درحال جوشیدن است  با کدبانوی آشپز مطرح می‌کند که بدون جوشش و کوشش نمی‌توان رشد کرد و ارتقاء یافت:

آن ستی گوید ورا که: «پیش ازین من چو تو بودم زِ اجزایِ زمیـن
چون بنــوشیــــدم جِهــادِ آذری پس پذیرا گشتم و انـدر خَوری
مدتـــی جوشیـــده‌ام انــدر زَمَن مدتی دیگر درونِ دیـگِ تــن
زین دو جوشش، قوتِ حس‌ها شدم روح گشتم، پس ترا اُستـا شدم
در جمــادی گفتمـی زان مـی‌دَوی تا شـوی علم و صفاتِ معنـوی
چون شـدم من روح، پـس بـارِ دگر جوشِ دیگر کن! ز حیوانی گذر»

آن‌گاه مولوی هشداری عجیب می‌دهد:

از خـدا می‌خـواه تا زین نکته‌هـــا در نلغزیّ و رَسی در منتهــــــا
زانکِ از قرآن بســی گمره شدنـد زآن رسن، قومی درونِ چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود! چون ترا سـودای سَــرْبالا نبـود

پس به گفته مولوی صِرفِ خواندن قرآن، انسان را رستگار نمی‌کند، بلکه شرطِ رستگاری، تمایل و شوقِ بالا رفتن است.  در این دوران به سادگی می‌توان نمونه‌ی چنین کسانی را دید که بدون «شوقِ-به-بالا» به قرآن می‌روند و به قعر چاه می‌افتند: طالبان، القاعده،  داعش، و ذوب‌شدگان در تشکیلات، در قدرت پرستی (بخوان شیطان پرستی).  اما چرا این مردم، شوقِ رفتن به بالا و تعالی یافتن را ندارند؟  از نظر نیچه، دلیلش «تنبلی» است؛ آنچه او «لختی روح» می‌نامد.[۲]  اما واقعاً چگونه داعش تنبل است؟  این همه مشکلاتِ جنگِ چریکی را تحمل کردن، و بعد هم درگیرِ جنگی تمام عیار با یک ارتش شدن، آیا واقعاً تنبلند؟  بلی.  آنها از آن‌رو تنبلند که می‌خواهند میان‌بُر بزنند.  می‌خواهند یک شبه، رهِ صد ساله روند و با یک مشت گِره کردن و الله اکبر گفتن و حتی کشته شدن، به بهشت روند.  غافل از اینکه حیات، میان‌بُر ندارد.  تنبلی، فرد را وادار می‌کند تا دستورات و مفاهیمِ قرآنی را به خرافه تبدیل کند.  چرا خرافه؟  خرافه یعنی اعتقادِ به جادو، و جادو کاری است که با زحمتی کم، پاداشی عظیم دارد.  و مردم به دلیلِ تنبلی بدنبال زحمتِ کم هستند.  سرخ‌پوستان می‌گویند «این رقص باران را انجام بده، خشکسالی‌ات بر طرف خواهد شد»؛ نیازی نیست ریاضی، مکانیک خاک، مکانیک آب، هواشناسی، سد سازی، و … یادبگیری.  «این وِرد را ده بار بخوان، به بهشت می‌روی»؛ نیازی نیست ظلم و بی‌عدالتی اطراف خود را با کار و کوشش، سیستم‌سازی، و آگاهی دادن و خطر کردن از بین ببری.[۳]

۶. نتیجه‌گیری

در انتها می‌توان پرسید این اشعار مولوی واقعاً چه چیزی بیش از نیچه و هایدگر به ما می‌دهند؟  جدای از «به زبان فارسی سرودن» و «در قالب شعر گفتن» و بصورتی دیگر گفتن که خودش بسیار ارزشمند و مفید است (چون بر مردم اثر دارد)، هیچ.  بله، ولی از یاد نبریم که مولوی قرن‌ها پیش از نیچه و هایدگر این اشعار را سروده.  و این یعنی اگر با دقت بیشتری به آنها فکر می‌کردیم چه بسا می‌توانستیم خیلی زودتر به این نتایج برسیم.  البته چه می‌گویم، اگر فکر می‌کردیم که ما از مثنوی مهمتر، چهارده قرن پیش قرآن و سنت را داشتیم.  برای نمونه:

شاکله منطقی بسیار ارزشمندی[۴] که نیچه و هایدگر متوجه می‌شوند و غیرمستقیم مطرح می‌کنند از نظر من در بیت مولوی نیز موجود است که سعی کرده‌ام آن را مطرح کنم.  این شاکله از دو حرکت تشکیل شده و می‌توان آن را بصورت زیر نشان داد:

یعنی یک حرکت مستقیم و سپس حرکتی دوری در سطحی عمود بر حرکت قبلی.  اکنون در رفتن به حج ما درگیر همین دو حرکت هستیم.  یکی آنچه هایدگر متافیزیکی می‌نامد (حرکت اول: مسافرت از شهر خود به مکه) که بدنبال هدفی (خدا در خانه‌ی خدا) در انتهای یک راه است، برای رسیدن به مقصود (خدا) و حل تمام مشکلات، و فائق آمدن بر تناهی خود.  در حرکت دوم که ناقض و نافی حرکت اول است (که در محل ملاقات رخ می‌دهد و سمبل آن هفت بار چرخیدن بدور کعبه است)، متوجه می‌شویم که راه‌حلی نهایی و یک‌بار-برای-همیشه وجود ندارد، و این‌که مقصود، رفتن بسمت مقصود است، که حل مشکلات‌مان در حل کردن بی‌نهایت مشکل است (!) اما با یک تفاوت اساسی:‌ اگر پیش از این با مشکلات با ناراحتی روبه‌رو می‌شدیم و این وضعیت خوشایندمان نبود، حال با گفتن لبیک نه تنها آن را تایید می‌کنیم که از آن چون بازی لذت می‌بریم؛ و نه تنها آن بلکه این بازگشت و دور ابدی را نیز را تایید می‌کنیم.  تعبیر نیچه برای این لحظهْ «ظهر کامل\عالی» (great noon) است.  لحظه‌ای که انسان سایه‌ای ندارد، نه به پس، نه به پیش.  این زمانی است که انسان با نترسیدنِ از روبرو شدنِ با حال، نه نوستالژی گذشته‌های طلایی خود را دارد، و نه وقایع را به آینده‌ای دور فرامی‌فکند تا صرفاً به دلیل ضعف او، به او پاداش دهند.  شاید بتوان این لحظه را «رستاخیز» نامید.  آن حاجی که سودای سربالا دارد، در طوافْ باید بقول هایدگر «جهشی» فکری و روحی انجام دهد، و دریابد: حال که راهِ به خدا مسیری بینهایت است، پس در طول زمان به خدا نمی‌توان رسید، بلکه در حال باید رسید: رستاخیزی در هر لحظه: با سودای سربالا باید دائماً برخواست: لبیک، لبیک!!  اولی در تائید آنچه خدا می‌فرستد (رضاً به رضائِک، amor fati)، و دومی در تائید بازگشت ابدی این تائید اول.

اما این تفاوت اساسی صرفاً در کاربرد کلمه «لبیک» نیست، بلکه روحیه و شخصیت ما نیز باید به آنچه هایدگر «گلاسنهایت»[۵] می‌نامد و در توصیف آن ابعاد بیشتری از این روحیه را آشکار می‌کند تغییر کند.  مولوی در این بیت البته آن را کلاً سودا می‌داند.  پس در نهایت این روحیه‌ی لبیک‌گوی است که راه‌حل تمام مشکلات ما، یعنی تناهی ماست.

بنابراین، در مجموع، روایت را این‌گونه نیز بخوانیم:

آب کم جو، تشنگی آور بدست            گر تو را سودای سربالائی است

 

© شهریار شفقی ۱۳۹۳/۰۴/۱۵   تمام حقوق محفوظ

Shafaghi {at} hotmail {dot} com

 

پی‌نوشت

۱.     این مقاله را به شادوران محسن کوچکمنش تقدیم می‌کنم که با برپایی جلسات مثنوی خوانی مرا با این اشعار مولوی آشنا کرد.

۲.    ر.ک. مقاله «حیات، پیچیدگی و تکامل»، چشم‌انداز ایران (meisami.net)، شماره ۳۲، ص ۱۱۸-۱۱۷، ۱۳۸۴، از همین نویسنده.

۳.    بطور قطع وابسته‌ها، بندگان کسانی که بدروغ مدعی نئولیبرالیزم هستند، خرافه گرایان، بی‌مایگان، آنان که از خرافه نان می‌خورند، فراماسون‌ها و … از این نوع تفاسیر ناراحت خواهند بود و ترجیح می‌دهند که دین خرافه بماند.  البته گروه دیگری نیز هستند که از این تفاسیر خوششان نخواهد آمد.  گروهی که به دلایلی بجز لیاقت و کفایت بر مسند مسئولیت قرار داده شده‌اند ولی با کمال بی‌مسئولیتی از رشد و توسعه فلسفه و تفکر جلوگیری می‌کنند.

۴.    تبعات این یافته بنیادین برای فلسفه، علوم انسانی و تفسیر ما از دین بسیار زیاد و پراهمیت است.

۵.    گلاسنهایت روحیه‌ای است در رویارویی هم با هستی و هم با هستنده‌ها که می‌توان آن را «اجازه دادن به هستی برای هویدا کردن هستنده‌ها» نامید.  برای توضیح بیشتر و فنی‌تر ر.ک. کتاب  گلاسنهایت: رویارویی با غیرممکن ممکن، رخدادنو، ۱۳۹۰، از همین نویسنده.

 

مطلب پیشنهادی

چرا باز هم از گاندی می‌شنویم؟

در دنیای بیرون، کتاب‌های زیادی از گاندی و در باره‌ی او، مخصوصا به زبان انگلیسی وجود دارد. اما در زبانِ فارسی تعدادِ بسیار کمی کتاب از او  یا درباره‌ی او منتشر شده است. از این تعداد کتابِ کم هم، بیشتر به گاندیِ سیاست‌مرد و پدرِ استقلالِ هند توجه شده است. در حالی‌که او وجوهِ فکری-عملیِ دیگری هم داشته که به آن کم‌توجهی شده است و ما کاملا از آن ها بی‌خبر مانده‌ایم.

2 دیدگاه

  1.  👌ما زبالاییم و بالامی رویم
    درسیر نزولی، عالَم،آدم رامی سازد اما درسیر صعودی،انسان، عالَم را می سازد.
    چون سالکان در طریق قرب و کمال ودر مسیر تکاملی به جایی می رسند که ماده کائنات تحت اراده و قدرتش قرار می گیرد و موجودات عالم چنان در اطاعت او خواهند بود که اعضا و جوارح در اختیار و اطاعت ما می باشند.

    چنین منزلت و مقامی حاصل دو نوع تقرب به درگاه ربوبی است که عرفا از این دو به قرب نوافلی و قرب فرایضی یا قرب نفلی و فرضی نیز محبّی و محبوبی، تعبیر می کنند.
    غرض اینکه هدف عارف لقای خداوند است نه سوداگری محض

  2. علی باقرزاده

    با سلام از این تفسیر لذت بردم. یاد این آیه قران از زبان حضرت ابراهیم سلام الله علیه افتادم

    (وقال انی ذاهب الی ربی سیهدین ): (ابراهیم گفت : من بسوی پروردگارم خواهم رفت و او بزودی مرا راهنمایی می کند)

    در واقع به سمت پروردگار و بسوی بالا رفتن خواست ابراهیم هست ولی هدایت وراهنمایی خدا در پی این عطش و خواست جاری میشود. ابراهیم با اطمینان میگوید …. سیهدین… این هدایت و راهنمایی لازمه انی ذاهب الی ربی هست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *