گفتگو با دکتر شهریار شفقی
۱۳۹۵/۱۰/۲۹
س۱: ارتباط دانشگاه و بازار یکی از مباحث دغدغه برانگیز و پروبلماتیک چند ساله اخیر است. بسیاری معتقدند دانشگاه باید از لحاظ اقتصادی روی پای خود بایستد و بودجه خود را مستقل تامین کند. اما در سمت مخالف بسیاری بر این هستند که این مسئله موجب تجاری شدن دانشگاه و سطحی شدن دانشگاه میشود. لطفا نظر خود را در این باب بگویید؟
پ۱: پاسخ به این سوال برای رفع معضل کنونی دانشگاههاست. اما چنین پاسخی نمیتواند بحران موجود در کشور را که یکی از تبعات آن معضل دانشگاه است نادیده بگیرد. بنابراین شاید اگر معضل اصلی حل شود، تقابل بین تجاری شدن و کیفیت آموزش بسیار کمرنگ شود و اهمیت خود را از دست بدهد.
اگر به دلایلی امروز از نظر آماری، استادان بیسواد و مدیران بیکفایت در نظام آموزشی و پژوهشی حضور دارند (تکرار میکنم: از نظر آماری)، آنگاه چه دانشگاهها دولتی باقی بمانند، چه تجاری شوند تفاوتی در کیفیت نظام آموزشی پیش نخواهد آمد. با مقایسهای ساده بین وضعیت دانشگاهها و چگونگی پیادهسازی اصل ۴۴ و مافیاهایی که بر شرکتها و سازمانهای «خصولتی» چنگ انداختهاند روشن میشود که زمانی که نظام غیررسمی براساس غریزهی شهوت قدرت حرکت کند، تفاونی بین دولتی بودن و خصوصی بودن نمیتوان قایل شد.
حال اگر بتوان اندکی از نفوذ قدرت غیررسمی چپاولگر بر نظام آموزشی کم کرد، بدین صورت که مراکز آموزشی نیاز به گرفتن مجوز از وزارت علوم و دخالت آن در کارهای خود نداشته باشند، آنگاه شاید بتوان امیدی به رقابتی شدن بازار آموزش و بنابراین بالارفتن کیفیت آن داشت. در آنصورت نه تنها دانشگاه آزاد و پیام نور بصورت فعلی خود، که دانشگاههای دولتی نیز همه از یک مرکز آموزشی باکفایت عقب خواهند افتاد. مگر اینکه آنها نیز بتوانند خود را از چنگ «استادان» و «دانشجویان» راهیافته، و مافیاهای وزارتخانهای و غیره خلاص کنند و در نتیجه به کیفیت خود بیافزایند.
س۲: یکی از مکانیسمهایی که در دورهی جمهوری اسلامی با آن مواجه بودهایم، ورود اساتید به دانشگاه صرفاً بر اساس گرایش سیاسی آن هاست. صادقانه بگویم هیچ تفاوتی در دولت اصلاحات و دولت اصولگرا در این امر وجود نداشته است. شما تحصیلات خود را در دانشگاههای نمونهی دنیا گذرانیدهاید و در آنجا در کسوت استاد تدریس کردهاید، سوال من این است که این سازکار جذب استاد در دانشگاهای معتبر دنیا خصوصاً ایالات متحده آمریکا چه تفاوتی با ایران دارد؟ آیا در ایالات متحده هم وقتی دموکراتها به قدرت می رسند، تیم خود را وارد دانشگاه میکنند؟
پ۲: در نظام آموزشی و پژوهشی ایالات متحده آمریکا رقابت حاکم است. حتی دانشگاههایی که به اصطلاح دولتی هستند باز مجبور به رقابت با دیگر دانشگاهها هستند. برای بازار نیز کیفیت دانشگاه و فارغالتحصیلانش مهم هستند و بر این اساس جذب نیرو میکنند. نکته دیگر اینکه تعداد دانشگاهها در آنجا زیاد است و نیازی به «باند بازی» بصورت وقیحانهای که در اینجا مرسوم است نیست. اما بازی قدرت خود را بصورت رقابت گرایش فکری نشان میدهد و این نیز در زمان جذب استاد، بصورت انتخاب براساس گرایش، خود را نشان میدهد. مثلاً اگر گروهی در یک دانشگاه گرایش فکری خاصی پیدا کرده است، در زمان جذب استاد جدید، چون اساتید آن گروه خودشان استاد جدید را انتخاب میکنند، واضح است که فردی را انتخاب میکنند که به آنها به لحاظ فکری نزدیکتر باشد. البته زمانی که این گرایش در موضوعی مطرح نباشد، آن گروه استاد با کیفیتتر را جدای از گرایش او انتخاب میکند. برای نمونه در دانشگاه نیواسکول در شهر نیویورک که به اصطلاح چپ است، برای رشته فلسفه یونان باستان از سات بندتی (Seth Benardete)، از شاگردان لئو اشتراوس، دعوت شده بود که گرایش چپ نداشت. اما سعی شد و موفق هم شدند که اگنس هلر را که از شاگردان معروف گئورگ لوکاچ بود جذب کنند.
آنچه گفتم پاسخ من به سوال مستقیم شما بود؛ اما در سوال شما دو موضوع که به واقعیت جامعه مربوط میشوند هست که شناخت دلایل آنها مهم است. الف: در ایران «ورود اساتید به دانشگاه صرفا بر اساس گرایش سیاسی آنهاست»؛ و ب: «آیا در ایالات متحده هم وقتی دموکراتها به قدرت میرسند، تیم خود را وارد دانشگاه میکنند؟» این دو مطلب را میتوان با این سوال خلاصه کرد: رابطهی قدرت و نظام آموزشی/پژوهشی در ایران و ایالات متحده آمریکا چگونه است؟
عوامل تعیین کننده در این تفاوت دو چیزند: پیچیدگی قدرت و غریزی بودن آن. قدرت در ایران کمتر پیچیده و غریزیتر است و در ایالات متحده آمریکا بیشتر پیچیده و عقلانیتر است. قدرت هم نیاز به علم دارد تا کارهایش را انجام دهد و هم از علم و آگاهی واهمه دارد چون اساساً بر پایه تظاهر و دروغ است؛ این پدیده را میتوان «معضل قدرت» نامید و انشاءالله در آینده در مورد آن مفصل خواهم نوشت. در ایالات متحده آمریکا با استفاده از صنعت فرهنگ (ر.ک. بحث آدورنو) تا اندازهی زیادی جوانان و دانشگاه را منفعل کردهاند، بنابراین ترسی از رشد نظام آموزشی ندارند و آن را ترغیب هم میکنند. تب «نوآوری» (Innovation) که تمام غرب و شرق را فراگرفته گواهی بر این حقیقت است. جناحهای قدرت همفکران خود را در دانشگاهها و مراکز پژوهشی و بخصوص اندیشکدهها (Think Tanks) نیز دارند که اینان کارگزاران قدرتند. اما قدرت به کارکرد دیگری نیز نیاز دارد، و آن توجیه سیاستهای خود است با تظاهر به علمی بودن. برای اینکار اندیشکدهها و شبکههایی از دانشگاهیان هستند که این سیاستها را توجیه علمی میکنند؛ و اینکار را نیز بخصوص در مورد کالاهای تجاری در بیشتر مواقع با دادن رشوه انجام میدهند چنانکه مانسَنتو (Monsanto) یا شرکتهای بزرگ تنباکو چنین میکنند.
در ایران به دلیل بدوی بودن و غریزی بودن، قدرت منافع میانمدت و درازمدت خود را نمیفهمد، و از این رو، شهوت شیطانی چپاولگری و انباشت قدرت او را کور کرده و وضعیتش حکایت آنکه برسر شاخ بن میبریدست است. بنابراین بیدلیل نیست که افراد بیکفایت را (چه دانشجو، چه استاد، چه مدیر/کارمند ستادی) به نظام آموزشی و پژوهشی نفوذ میدهد، چرا که تصور میکند میتواند بهوسیلهی آنها دانشجویان و استادان اصلی را کنترل کند؛ با این کار نیز به خیل نفوذیهای خود مجوز ارتزاق بیشتر با مدرک دانشگاهی از بیتالمال میدهد؛ و نهایتاً چون عموماً «گدازاده» [۱] هستند نیاز به کسب اعتبار اجتماعی با کسب عنوان «دکتر» و «مهندس» دارند (کمدی تاسفبار چگونگی دکترا گرفتن «اعجوبه هزارهی سوم» را که حتماً بیاد دارید). اما در سطحی کلانتر، هدف البته، نابودی طبقه متوسط است! ادعاهای عجیبی چون «علوم انسانی اسلامی» نیز بههمین دلیل است، یعنی جلوگیری از تفکر. چنانکه قبلاً نیز گفتهام، [۲] در غربِ سیاسی نیز سعی در کنترل تفکر بگونهای ظریف دارند ولی از آن جلوگیری نمیکنند. در اینجا با حقیقتی بنیادیتر و جدیتر روبرو میشویم: نیرویی که از تفکر میترسد و عقلش کم است حق تصمیمگیری برای دیگران و اجرای آن تصمیمات را ندارد. حال اینکه این حقیقت، بدیهی است ولی واقعیت در تقابل با آن است، نشان از شدت غریزی بودن قدرت در اینجا دارد. در واقع با استفاده از دو مشخصهی پیچیدگی و غریزی بودن میتوان چهار گونه نظام را مشخص کرد:
کمتر غریزی | بیشتر غریزی | |
پیچیدگی کم | دارای امکان ازدیاد قدرت | بدوی/ناپایدار |
پیچیدگی زیاد | پایدارتر | بسیار مخرب |
در اینجا برای رفع سوءتفاهمی احتمالی باید تاکید کنم که منظور از قدرت فرد یا گروه خاصی نیست، بلکه هر گروهی است که ویژهخواری میکند. در «جهان سوم» اساساً قدرت به دلیل تنبلی و بیکفایتی دست در جیب بیتالمال دارد.
س۳: مدتی است که با برخی از اساتید در ایالات متحده و اروپا مصاحباتی را برای یک نشریه انجام میدهم، تجربهی من از این گفتگوها نکات تلخ و شیرینی را در بر داشت. اکثر اساتید حداقل با زبان انگلیسی، فرانسه و آلمانی آشنایی دارند، اما در دانشگاههای ما از دانشگاه تهران تا سایر دانشگاهها به جرات میگویم که حتی یک زبان را هم نمیدانند، یا در بهترین حالت میتوانند به انگلیسی کتاب بخوانند؛ اما نوشتن را تقریبا اکثراً نمیدانند (قضاوت من در باب این موضوع بر اساس جستجوی نام اساتید در اینترنت است). بهنظر شما سرمنشاء این مسئله چیست؟ تاثیرات منفی این امر برای علوم انسانی در ایران چیست؟ و چه راهکاری را تجویز میکنید؟
پ۳: منشاء این مساله امکان ورود استادهای کم سواد یا بیسواد به نظام آموزشی است؛ و دلیل این نیز ترس قدرت از تفکر است. شک نیست که در تمام دنیا قدرت نفوذی بر نظام آموزشی دارد، اما بحث برسر درجهی بَدَوی بودن و غریزی بودن قدرت است.[۳] واضح است که یکی از اثرات این پدیده این است که مطالبی که توسط نظریهپردازان «خارجی» نوشته میشود، درست فهمیده نشوند؛ و بنابراین دانشگاهها در سطحی پایین خواهند ماند. اما نکتهی مهمی که باید به آن توجه کرد این است که اگر استاد یا پژوهشگر اهل فکر و پژوهش نباشد، ده زبان هم که بداند تفاوتی در کیفیت کارش نمیکند. برای نمونه، بدفهمییی که در مورد مقوله «پستمدرنیزم» در ایران وجود دارد ربطی به ندانستن زبان انگلیسی یا فرانسوی ندارد. اتفاقأ کسانی هم که کتاب در این مورد ترجمه کردهاند زبانشان بد نیست، ولی خودِ مقوله را نمیفهمند. نمونهی دیگر، مربوط به بعضی از ایرانیان خارج از کشور میشود. به برکت انقلاب گروه زیادی از دانشگاهیان به خارج کشور رفتند و توسط نظامهای سیاسی اما تحت لوای سازمانهایی بهنظر بیطرف، مانند «خانهی آزادی» (Freedom House) در آن کشورها به کار گرفته شدند. کارکرد اصلی این افراد در کل (استثناهایی نیز وجود دارد) در پایینترین درجه، ترجمهی اخبار و اطلاعات از زبان فارسی است؛ در درجهی بعد، خبرچینی است، و بعد، بسته به درجهی سرسپردگیاشان، توجیه سیاستهای آن کشور در مورد ایران است. شخصیتهای تهوهآوری چون فواد عجمی، آذر نفیسی و مهدی خلجی گویای این تیپ از مترجمین است.
بنابراین عامل مهم و تعیین کنندهای که بسیار کم داریم، قدرت تفکر و نظریهپردازی است نه لزوماً دانستن چند زبان.
راهکار حل این معضل نیز ساده است: کافی است دلایل ذکر شده را برطرف کنیم. اما اجرای این راهکار بسیار سخت است چون مشکل اصلی، خود قدرت و بدوی و غریزی بودن آن است. با این حال میتوان از گسترش این فاجعه با افشای آن جلوگیری کرد. و اولین قدم اینکار، شناخت و افشای «شترمرغها» است.
قدرت و پرورش شترمرغ
شنیده شد که ویژهخواری در زمینهای قصبی به پرورش شترمرغ مشغول بوده است. حال، این که در دنیای حیوانات است، ولی بنظر میآید که قدرت ذاتاً به پرورش شترمرغ نیاز دارد.
میشل فوکو در تعریف و تحلیل مهم خود از قدرت، نقش زبان، رفتار، آداب و رسوم، و کلاً فرهنگ را در گسترش و پایداری قدرت آشکار میکند، اما به دیگر ابزارهای قدرت اشارهای ندارد. درواقع در طیفی که میتوان برای قدرت تصور کرد، که یک طرف آن قوهی قهریه قرار دارد و طرف دیگر آن قوای بسیار نرم چون زبان و آنچه او Dispositif مینامد، روشن کردن کارکرد و ماهیت گروهی که میتوان آنها را شترمرغ نامید و محل آنها در این طیف، خالی است. البته در این طیف بعد از قوه قهریه، سازمانهای قدرت، کارگزاران آن و بخصوص ایدئولوگهای آن قرار دارند. اما شترمرغها گروه دیگری هستند که نقش مهمی بازی میکنند ولی این نقش پنهان است، چرا که برای قدرت شتر هستند و برای مردم مرغ. شتر هستند چون با سرسپردگی، برای قدرت، کار و آن را توجیه میکنند؛ و مرغ هستند چون تظاهر به داشتن تخصص میکنند و بعضاً حتی ژستهای ضدقدرت بودن میگیرند تا مقبولیتی در بین مردم کسب کنند. از این رو، ضروری است نقش شترمرغی آنها آشکار شود. درواقع شتر بودنشان به دلیل شترمرغ بودنشان است. و اگر شترمرغ بودنشان برای مردم آشکار شود، کارکرشان را برای قدرت از دست میدهند.
اینان بعنوان فیلتری برای افکار و نیروهای ضدقدرت عمل میکنند. حال اگر قدرت در سطح اولیه و بدوی باشد، افرادی را بهعنوان کارگزارانش جذب میکند که حرفشنوی داشته باشند؛ و تخصص آنها برایش مهم نیست، چون تصور میکند که در حین کار کمکم متخصص هم میشوند. اینکه چنین رویهای تا چه اندازه برای کشور هزینه دارد، برای قدرت مهم نیست. در نتیجه افرادی بیمایه یا حداکثر کممایه جذب خواهند شد. دلیل اصلی همکاری این افراد، ارتزاق است، و چون در حالت عادی قادر به رقابت با متخصصین نیستند، به سرسپردگی و خودفروشی روی میآورند. اینان بنابراین نه تنها بهعنوان وظیفه، افکار و نیروهای ضدقدرت را فیلتر میکنند که، در جهت منافع شخصی خود، هرآنکه کممایگی و بیکفایتی آنان را با کیفیت کار خود آشکار کند، نیز فیلتر میکنند.
در نظامهایی که قدرت بدوی نباشد، اما اینگونه نیست و چنین شترمرغهایی یافت نمیشوند؛ کافی است به فهرست متخصصین رَند (Rand Corporation) و یا بروکینگز (Brookings Institute) و گزارشات آنان رجوع کنید تا درجه تخصص آنان مشخص شود.
بر این اساس میتوان تصور کرد که بین درجهی قدرت (و بدوی نبودن آن) و تعداد شترمرغهای آن نسبتی معکوس برقرار باشد. هرچه قدرت بدویتر باشد، به پرورش شترمرغ بیشتر نیاز دارد، آنهم شترمرغهایی که نه تخم میگذارند و نه گوشتشان قابل استفاده است. کارکردشان صرفاً بازدارندگی و استتار بیتدبیری قدرت است.
در این وضعیت چه میتوان کرد؟ واضح است که باید شترمرغها را افشا کرد. برای نمونه، اگر برای شترمرغی که مسئولیت خطیری را در حوزه فرهنگ و فرهنگستانها سالهاست بهعهده گرفته و دستاورد باارزشی هم برای مردم نداشته، خواستند پاسداشت بگیرند، نباید به تعریف و تمجید او پرداخت، چنانکه بعضی در سال پیش از روی چاپلوسی جهت ارتزاق چنین کردند. عمل درست در اینجا افشای بیسوادی و بیکفایتی این شترمرغها و تمجیدکنندگان آنهاست.
البته در اینجا باید متوجه واقعیتی تلختر از وجود چند شترمرغ شد. فساد و ریا چنان در لایههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی رسوخ کرده که حالا این خصوصیت شترمرغی را در همهی عرصهها بخصوص در نظام بهاصطلاح «دانایی» میتوان دید.
پینوشت
[۱] «گدازاده» در اینجا شخصیت را توصیف میکند و نه طبقه اجتماعی را. برای رفع سوءتفاهم ر.ک. «دین و مدرنیته: سوءتفاهم بزرگ» چشمانداز ایران، شماره ۱۰۰، ص ۱۲۶، از همین نویسنده.
[۲] ر.ک. «هابرماس و امکان و امتناع علوم انسانی اسلامی» چشمانداز ایران، شماره ۱۰۱، صص۵۹-۶۱، از همین نویسنده.
[۳] همان.